کاش می شد هیچ جمله ای را با "کاش" آغاز نکنم - کافه تنهایی

کافه تنهایی

کاش می شد هیچ جمله ای را با “کاش” آغاز نکنم

عاشقانه

سرخوشم یا خودم را به سرخوشی می زنم
نمی دانم

چه شده است؟

 

برخلاف همه که می گویند چه زود گذشت
انگار همین دیروز بود

برای من چه سخت است
سخت است که نگویم انگار تمام عمرم بود

باید بگویم چه دورند بازی های دوران کودکی ام، دل آسودگی هایم ، افکار آرامم

اینکه بزرگترین آرزوها سهمم بود

اینکه توأم با مشکلات خانواده و …

خوشبخت ترین کودک روی زمین بودم

 

زمان زیادی گذشته است…

باید کسی را برای درد و دل پیدا کنم

باید با ثانیه ها قراری بگذارم

که از راز نرسیدن به او کمتر بدانم

حال…

نمی دانم که چقدر در حال رسیدن به او زمین خورده ام

ولی خوب می دانم که …
کسی نیست دستم را بگیرد و بگوید غصه نخور این نیز می گذرد

می دانم که
از این که زمین می خورم کسی چیزی نمی فهمد

 

چرا کسی نمی داند بر من چه گذشت؟

 

دلم می خواهد حداقل تو بدانی

تو بدانی که قبل از تو آرزوهایم آزارم می داد
تو را که دیدم رویایت

 

کاش می شد هیچ جمله ای را با “کاش” آغاز نکنم
ولی …

کاش احساسات هم قابل اندازه گیری باشد
تا که ثابت می کردم هیچ کس به اندازه من عاشقت نیست

 

کاش…

می شد که بفهمی برای رسیدن به تو چقدر تغییر کرده ام

کاش…
می توانستم به تو اشاره کنم که به فکرت هستم

 

شاید باید کمی توجهت را به سمت خودم سوق می دادم
شاید …

شاید هم نه قسمت است دیگر…

دلم می خواهد قسمت هر که می شوی خوشبخت شوی
دلم می خواهم دوباره عاشق شوم
دوباره به عاشقانه هایم دامن بزنم

 
“محمد مهدوی”

بازدید : 3819
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • sara :

    خیلی قشنگ بود آقای…..اسمتونو نمیدونم;-)ولی قشنگ بود.

    • کافه تنهایی :

      ممنون

    • گلبهار :

      منم با سارایی موافقم واقعا در عین سادگی پرمحتوا وزیبا بود خو شما که میتونین چرا نمیذارین ما هم لذت ببریم ثواب داره بخدا

      • کافه تنهایی :

        ممنون
        نظر لطفتونه، اینقدرها هم خوب نیستن

        خوب شماها دلنوشته هاتون رو بفرستید ما بذاریم

        • گلبهار :

          من اگه میتونستم بنویسم الان جز فرار مغزها بودم منو اونور اب باید یافت میکردین دیگه باید وقت قبلی میگرفتین..

    • گلبهار :

      خخخخخخخخ به به ایول به خودم خوشمان امد دمت گرم کافه چی منم گلبهارم منو که میشناسین..ولی واسه من همون اقای پشت صحنه این..

    • sara :

      گلبهار جونم بازم تو حرفای منو میبینی وگرنه بقیه که عین خیالشونم نیست
      عزیزم مرسی

      • سارا جان اینجا همه از مطالب قشنگت استفاده میکنن و لذت میبرن من که با خوندن مطالب شما و گلبهار خانوم و همینطور باران و پریسا و آقا عرفان و همه بچه های کافه تنهایی واقعا لذت میبرم امیدوارم که همیشه شاد و سرزنده باشید

    • sara :

      اگه تو نبودی اصلا مارو آدم حساب نمیکردن بازم مرسی عزیزم :-)

      • sara :

        ولی خب این واسم تجربه شد که دیگه هیچ حرفی نزنم فقط میام یه متنی میذارم و میرم.

        • گلبهار :

          سلام سارایی منم با اقای پشت صحنه موافقم ما اینجا با هم فرقی نداریم مطمئن باش اگه منم جا تو بودم همون جوابارو دریافت میکردم منتها چون میخواستم تو به جواب سوالت برسی تصمیم گرفتم راهی بجویم که خداروشکر یافتم اگه این فکربه ذهنم نمیرسید مطمئن باش با راهای دیگه منم تا صدسال دیگه نمیتونستم از زیر زبونش بکشم باور کن ..خواهش میکنم ناراحت نشو ودوس دارم مث همیشه شاد وپر انرژی بیای کافه وباهم باشیم

      • کافه تنهایی :

        نه این حرفا نیست.
        نه که فکر کنید چون گلبهار درخواست کرد من جواب سوال رو دادم اون که کلا با هم شوخی داریم ولی یکی اینکه می خواستم فضا شخصی نشه و یکی هم خودتون گفتید سوال اول رو اگه دوست داشتم جواب بدم.

        وقتی دیدم خودتون می خواید واقعا بدونید گفتم هر چند که من مثل شماها فعال نیستم پس زیاد مهم نیست کی باشم .

        من از بابت دلخوری که پیش اومده معذرت می خوام ولی ما بین مشتریای کافه تنهایی فرق نمی ذاریم.

        شماها که مشتری ثابتید و پاتوقتون همین جاست حکم مدیر کافه رو دارید.

  • sara :

    الفبا برای سخن گفتن نیست/برای نوشتن نام توست/اعداد…/پیش از تولد تو به صف ایستادند/تا راز زاد روز تو را بدانند/دست های من/برای جستجوی تو پیدا شدند/ای کاشف آتش/در آسمان دلم توده برفی است/که به خنده های تو دل بسته است.

  • sara :

    اصلا مهم نیست تو چند ساله هستی/من همسن و سال تو هستم/مهم نیست خانه ات کجا باشد/برای یافتنت…کافیست چشمهایم را ببندم/خلاصه بگویم/حالا هر قفلی که میخواهد به درگاه خانه ات باشد/عشق پیچکی است که دیوار نمیشناسد

  • parisa :

    هی کافه چی
    برای لحظه های تلخ چه داری
    حرف
    موزیک
    آشنایی با یک دوست
    نه! فراموشش کن
    یک فنجان قهوه برایم بیاور پنجره را باز کن تا بهار بیاید….

    • گلبهار :

      براي من که زمستان سرد و بي روحم

      بهار با همه زيباييش غم انگيز است

      مرا ز خويش برانيد و شاد بنشينيد

      چرا که جام وجودم زغصه لبريز است

  • گلبهار :

    من را بی وفا خطاب می کنند

    ولی ای کاش می گفتند که من بی وفای کدام باوفا هستم

  • گلبهار :

    درگذر ثانیه های بی تو بو دن

    می گویم

    ای کاش …

    هیچ گاه زمان کشف نمی شد ..

  • گلبهار :

    و با این ای کاش گفتن ها و افسوس خوردنها ، زندگی تو را دوباره به من نمیدهد!
    هر چه بود گذشت و نگذشت هر چه در دلم نشست!
    گرچه میگویند او که رفته است فراموش میشود ، اما عشق تو در دلم هیچگاه خاموش نمیشود.

    ساده میتوان گذشت از هر اتفاق یا حادثه ای ، اما از تو به سادگی نمیتوان گذشت !
    گرچه شکستی دلم را و بی وفایی هایت را در دلم گذاشتی و رفتی ، اما آنگاه که دلم بهانه ی داشتن تو را میگیرد ، نمیتوانم به دلم بفهمانم که تو به دردش نمیخوری!
    نمیتوانم دلم را راضی کنم به اینکه تو دیگر در کنارم نیستی!

    سخت میتوان گذشت از عشقی که روز و شبم بوده، لحظه به لحظه خاطره های زندگی ام بوده
    سخت میتوان گذشت از آن نگاه های لحظه دیدار ، از روز اول و آخرین دیدار….
    سخت میتوان فراموش کرد خاطره های شیرین را ، در کنار هم بودن و آن بوسه های آتشین را!

    و حالا به جایی رسیده ام که گاهی حتی فکر کردن به کسی دیگر محال است ، اینکه دل ببندم به دلی دیگر یک خواب است ، برای من بوسه از لبی دیگر حرام است!

    ای کاش …..

    و با این ای کاش گفتن ها و افسوس خوردنها ، تو برای من ماندنی نمیشوی !
    خودم را به کدام راه بزنم که بی خیالی همه غم ها در دلم را بپوشاند ، اما بی خیال شدن از همه چیز ممکن است جز تو!
    بی خیال تو نمیشوم و بی خیال خودم میشوم ، فکر میکنم کسی دیگرم و یک تنهای بی نشان میشوم !

    ای کاش ….
    و گاهی میرسد که زبانم بند می آید از گفتن حرفها ، و حتی یک کلام!
    و میگویم ای کاش روزی نمی آمد که بخواهم در وصف تو بگویم

  • گلبهار :

    دروغ میگفتن که

    دردها را بزرگ که شوید فراموش می کنید

    درست این است :

    زندگی ، آنقدر درد دارد که از درد نو ، درد کهنه فراموش می شود ….

  • گلبهار :

    کاش ، به همان اندازه ای که از حرف مردم میترسیم،

    از تو می ترسیدیم …

    که اگر اینگونه بود دنیای ما دنیای دیگری بود ،

    و آخرت ما آخرت دیگری …

    کاش …

  • گلبهار :

    کاش زندگی به همین سادگی بود

    به همین سادگی!!

    خالی از حسرت

    پوچ از تنهایی

    بدون بغض

    کاش او…

    یک تنه می توانست حریف همه ی غم های بزرگ قلب کوچکت باشد

    کاش او می توانست غرق لبخند کند تمام دقایقت را

    افسوس که او خود اسیر یک مشت بی کسی است

    کاش او می توانست مونست باشد همه ی شب های بی محتوا را

    کاش تو…. .

    دلت این همه غم نداشت…!

    کاش سادگی همه ی این درد و دل های ساده را می شد

    برای خدا روی کاغذ نوشت

    برای خدا نوشت و به نشانی سادگی یک آرزوی محقر برایش پست کرد

    کاش می شد همیشه انقدر ساده نوشت

    ساده اما …

    پر از حرف های ناگفته…

    پر از لحظه هایی که ناگزیر، زود، دیر شد

    کاش گریستن یادت نمی دادند

    بغض، بدرقه ی چشمانت نمی کردند

    کاش او…

    می توانست به جای بغض هایت

    یک آسمان گریه کند…

    کاش او…

    خاطره ی بودنش، جای خالی همه ی خاطره های بی سرانجام چشمان همیشه صبورت را

    پر از پرواز پروانه های عاشق می کرد

    کاش او…

    نازنینم!!

    به گمانم (او) همان (من) م!

    خویش از همه ی دنیا جدا…

    کاش زندگی ما آدم ها…

    به همین سادگی بود….

    تنها…

    به همین سادگی…!!

  • erfan :

    ممنون…متن عالی بوووود…
    ………..
    حال…نمی دانم که چقدر در حال رسیدن به او زمین خورده امولی خوب می دانم که …کسی نیست دستم را بگیرد و بگوید غصه نخور این نیز می گذرد

    • کافه تنهایی :

      مخلصیم

    • گلبهار :

      هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد

      هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد

      گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا

      خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد

  • گلبهار :

    کاش دل ما هم مثل دفترمان ورق دار بود که هر ورقی را که از خاطرات تلخ گذشته مان بود پاره میکردیم

  • sara :

    گاهی تنهایی، تنهاترین چیزیست که انسان می خواهد…تنها خواهم ماند مانند هر روز های  دیروزم ،فاصله تنها چیزی بود که من فهمیدم و هر بار دورتر از قبل من مسافری بیش نبودم و زمان رفتن خیلی نزدیک تر از آن بود که می پنداشتم من نخواهم شکست اما اندکی ترک خواهم خورد .

  • sara :

    بهترين ها را نه ميتوان ديد و نه شنيد تنها ميتوان حس كرد !مثل حضورت در اينجا ! در همين لحظه . . .(گلبهار جان).

    • گلبهار :

      قربونت عزیزم ممنون که اینهمه به من لطف داری..

      خيالم راحته که اگه زمستون هرچقدرم سرد باشه رفقايي مثل شما دارم که دمشون خيلي گرمه !

  • sara :

    براي روزهاي خوبت دعـــــا ميكنم         روزهاي خوب تـــو ربط عجيبي دارند به                                        حال خوب مـــن . . .

  • گلبهار :

    یادش بخیر وقتی معلم می خواست درس بپرسه یکی که داوطلب می شد ،

    یه نفس راحت می کشیدیم دلم برا یه نفس راحت کشیدن تنگ شده !!

  • گلبهار :

    کاش می توانستم راحت حرف بزنم …
    چیزی بگویم از دلتنگی …
    میان آدم های که در این اتاق مجازی جمع شدند …
    فقط می گویم منم دلتنگم
    .

  • باران :

    واقعاً زیبا بود، از خوندنش لذت بردم، ممنون از مطالب زیباتون

  • گلبهار :

    کاش می شد ،روزه سخت سکوت

    را، به اغاز سخن، افطار کرد…

    کاش می شد ،با پلی از غم گذشت

    تا در انسوتر، ترا دیدار کرد…

    کاش می شد ،جسم منحوس فراق

    تا ابد ،صد مرتبه بر دار کرد…

    کاش می شد ،قایقی از جنس کوه

    ساخت،با موج قدر پیکار کرد…

    کاش می شد ،رفت تا اوج فلک

    این قفس،زنجیر را انکار کرد…

    کاش می شد ،بین این نامحرمان

    قاصدک را، محرم اسرار کرد…

    کاش می شد ،نغمه ای شد در گلو

    مثل بلبل ،بر لب منقار کرد…

    کاش می شد ،لحظه ای پروانه وار

    گرد شمعی ،بال و پر،ایثار کرد…

    کاش می شد ،از میان لحظه ها

    لحظه ای کوتاه را، بسیار کرد…

    کاش می شد، با تمرکز،با دعا

    روح و جسمی در کنار،احضار کرد…

    کاش می شد، انعکاس جمله ای

    را میان دره ای ،اصرار کرد…

    کاش می شد ،از میان واژه ها

    واژه ای را دائما تکرارکرد…

    کاش می شد، کنج زندان سکوت

    با شهامت، عشق را،اقرار کرد…

  • گلبهار :

    کاش می شد قلبها آباد بود

    کینه و غمها به دست باد بود

    کاش می شد دل فراموشی نداشت

    نم نم بارون هم آغوشی نداشت

    کاش می شد کاشهای زندگی

    گم شوند پشت نقاب زندگی

    کاش می شد کاشها مهمان شوند

    در میان غصه ها پنهان شوند

    کاش می شد آسمان غمگین نبود

    ردپای قهر و کین رنگین نبود

    کاش میشد اشک را تهدید کرد

    فرصت لبخند را تمدید کرد

    کاش میشد از میان لحظه ها

    لحظه ی دیدار را تجدید کرد

    با من امشب چیزی از رفتن نگو

    نه نگو، از این سفر با من نگو

    من به پایان می رسم از کوچ تو

    با من از آغاز این مردن نگو

    کاش میشد لحظه ها را پس گرفت

    کاش میشد از تو بود و با تو بود

    کاش می شد در تو گم شد از همه

    کاش میشد تا همیشه با تو بود

    کاش فردا را کسی پنهان کند

    لحظه را در لحظه سرگردان کند

    کاش ساعت را بمیراند به خواب

    ماه را بر شاخه آویزان کند

    کاش می شد از پس احساسها خنده ها از اشک سبقت می گرفت

    کاش می شد از الفبای وجود عین و شین و قاف نشات می گرفت

    کاش می شد…


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید