هر ثانیه که میگذرد
چیزی از تو را با خود میبرد
زمان غارتگر غریبی است
همه چیز را بی اجازه میبرد
و تنها یک چیز را همیشه فراموش میکند …
حس “دوست داشتن ِ” تو را… !
“آنتوان دوسنت اگزوپری”
خیال میکنم
به پیش من ایستاده ای
و چشم بر زمین انداخته ای
بنگر اینگونه اندوه چشمانم را
و لب بر لبان خشکیده ام بگذار
و کلام آخر مرا بنوش
که حرف هایم روبه خشکسالی دارند
در نبود نگاهت …
بشنو …
“حسام – نبض یک مرد”
.
.
.
صبح خورشید آمد
دفتر مشق شبم را خط زد
پاک کن بیهوده است
اگر این خط ها را پاک کنم
جای آنها پیداست
ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست!
تو بگو!
من کجا حق دارم
مشق هایم را
روی کاغذ های باطله با خود ببرم؟
می روم
دفتر پاکنویسی بخرم
زندگی را باید
از سر سطر نوشت!
قیصر امین پور
نداشته هایت را بی خیال …
غصه هایت را بی خیال…
هر چه که تورا نا آرام میکند، بی خیال…
همین که امروز نفس کشیده ای ؛ خوش به حالت!
عمیق نفس بکش:
*عشق را
*زندگی را
*بودن را
بچش……….
ببین………..
لمس کن……
و با تک تک سلولهایت لبخند بزن که:
*زندگی زیباست *
تابستان زیباست
شبهای پرستاره اش ********
گرما و درخشش طلایی خورشیدش
روزهای بلندش…
هندوانه و گیلاس و شربت خنک…
طعم خوب کودکی ها…
آبتنی سر ظهر…
در جوی زلال آب با پای برهنه راه رفتن…
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
هر ثانیه که میگذرد
چیزی از تو را با خود میبرد
زمان غارتگر غریبی است
همه چیز را بی اجازه میبرد
و تنها یک چیز را همیشه فراموش میکند …
حس “دوست داشتن ِ” تو را… !
“آنتوان دوسنت اگزوپری”
خیال میکنم
به پیش من ایستاده ای
و چشم بر زمین انداخته ای
بنگر اینگونه اندوه چشمانم را
و لب بر لبان خشکیده ام بگذار
و کلام آخر مرا بنوش
که حرف هایم روبه خشکسالی دارند
در نبود نگاهت …
بشنو …
“حسام – نبض یک مرد”
.
.
.
صبح خورشید آمد
دفتر مشق شبم را خط زد
پاک کن بیهوده است
اگر این خط ها را پاک کنم
جای آنها پیداست
ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست!
تو بگو!
من کجا حق دارم
مشق هایم را
روی کاغذ های باطله با خود ببرم؟
می روم
دفتر پاکنویسی بخرم
زندگی را باید
از سر سطر نوشت!
قیصر امین پور
ای جانممممممم بازم پستتتتت …مرسی مرسی مرسی
درود
امیدواریم که از این به بعد روال پست گذاشتن به همین شکل ادامه پیدا کنه
اولین روز شهریور ماهت به خیر دوست من..
نداشته هایت را بی خیال …
غصه هایت را بی خیال…
هر چه که تورا نا آرام میکند، بی خیال…
همین که امروز نفس کشیده ای ؛ خوش به حالت!
عمیق نفس بکش:
*عشق را
*زندگی را
*بودن را
بچش……….
ببین………..
لمس کن……
و با تک تک سلولهایت لبخند بزن که:
*زندگی زیباست *
تابستان زیباست
شبهای پرستاره اش ********
گرما و درخشش طلایی خورشیدش
روزهای بلندش…
هندوانه و گیلاس و شربت خنک…
طعم خوب کودکی ها…
آبتنی سر ظهر…
در جوی زلال آب با پای برهنه راه رفتن…
همه زیباست
لذت ببر و نفس بکش عمیییییییق
سبز باشی …
کفشهایت چه خوشبختند
در پا به پای تو
مثل چشمهایم
هستی و ُ نمی بینم ات!
…
از تو نه شعری می خواهم وُ
نه نگاهی
گاهی فقط
یک لبخند،
یک لبخند، برایم بخند…
“سهیل پاشازاده”
ﮔﺎﻧﺪﯼ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﺵ :
ﺧﻮﺏِ ﻣﻦ ، ﻫﻨﺮ ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ …
ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﯾﻢ ﻭ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﯾﺦ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ .
ﺗﻮ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺁﻧﮑﺴﯽ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ، ﻭ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺁﻧﮑﺴﯽ
ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ .
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺴﺎﺯﯼ ﯾﺎ ﮐﻤﺒﻮﺩﻫﺎﯾﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﯾﺎ
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ .
ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺧﻮﺩﺕ
ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺑﺸﻮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ….
ﺧﻮﺏ ِ ﻣﻦ ، ﻫﻨﺮٍِِ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺎﺳﺖ ﻭ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﺵ
ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﮐﻤﺒﻮﺩﻫﺎ . . .
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ…
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﻧﮓﻫﺎﯾﺶ ﺟﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ ،
ﻫﻤﻪ ﺳﺎﺯﻫﺎﯾﺶ ﮐﻮﮎ ﻧﯿﺴﺖ ،
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺳﺎﺯﺵ ﺭﻗﺼﯿﺪ ،
ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﻧﺎﮐﻮﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﻧﺎﮐﻮﮐﺶ،
ﺍﺻﻼ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻗﺺ ﻭ ﺳﺎﺯ ﻭ ﮐﻮﮐﺶ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ،
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﺩ،
ﺑﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺑﺎﺩ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ
ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ،
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﺮﻕ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ،
ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ،
ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ،
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ،
ﺑﻪ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ ،
ﺑﻬﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻢ ﮐﻢ،
ﺭﯾﺰ ﺭﯾﺰ،
ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ،
ﻧﻢ ﻧﻤﮏ…
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ.
ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺻﺎﻑ ﺍﺳﺖ،
ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺑﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﺎﺭﻧﺪﮔﯽ.
ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ