تو را حس میکنم هردم که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی
من از شوق تماشایت نگاه از تو نمیگیرم
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار
ولی افسوس
این رویاست
تمام انچه حس میکردم
تمام انچه میدیدم
تو با من مهربان بودی
واین رویا چه زیبا بود
ولی-افسوس-
که رویا بود
صدای آب می آید
مگر در نهر تنهایی چه میشویند؟
لباس لحظه ها پاک است
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف
نخهای تماشا
چکه های وقت
طراوت روی آجر هاست
روز استخوان روز
چه میخواهی؟
بخار فصل گرد واژه های ماست
دهان گلخانه فکر است
سفر هایی تو را در کوچه هاشان خواب میبینند
تو را در میان دریا ها دور مرغابی ها به هم تبریک میگویند
چرا مردم نمیدانند که لاین اتفاقی نیست؟
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق
آب ها شط دیروز است
چرا مردم نمیدانند که گلهای ناممکن هوا سرد است؟
مثل بهاری تو …
می دانم
در موسم آمدنت
تنم به گل خواهد نشست.
در اندیشه ام
باغ های خشک کویر را سبز خواهم کرد
دیگر پاییز و زمستان در فصل های من نیست.
و آنگاه است که
دستانم را لانه جوجه گنجشکهای بی پناه خواهم کرد.
وقتی بیایی
مثل کودکان باهوش
رنگ ها را یاد خواهم گرفت
تو از من خواهی پرسید
و من به تو خواهم گفت که
رنگ برگ سبز است
رنگ آسمان آبی ست
و قرمز را میتوان در گل ها جست.
تو می پرسی از سیاه
و من به تو می گویم
رنگیست شبیه روزگار من
و
چشم های تو
چرا نمیتوانم تو را توصیف کنم؟
انگار
در واژهنامههای منتشر
هیچ واژهی معصومی
برای توصیفِ تو نیامده است
اما من تو را توصیف میکنم
اگر چه با خطوطِ در هم و ناخوانا
اگر چه با نقاشی
اگر چه با دوستت دارمی ساده.
مهم همین است که:
من تو را دوست دارم
اگر چه بی واژه…
من چشم می گذارم
تو میان صفحات
این دفتر شعر
پشت انبوه کلمات
پنهان شو…!
نمی دانی
چه کیفی دارد
وقتی از پشت شعری
که دوستش داری
پیدایت می کنم!
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام…!
تا روز شود
تا چشم من به روی تو گشوده شود
زمزمه های شب را
صبور وسر به زیر گوش میکنم
فردا چشم هایم تو را میجوید
خدایا!
این کار هرشب من است
تنها صلاح تو را می جویم و می شنوم
با مهر تو نفس هایم جاودانه میشود..
به شقایق سوگند که تو بر خواهی گشت
من به این معجزه ایمان دارم
منتظر باید بود تا زمستان برود ، غنچه ها گل بکنند
انتظارت چه زیباست
وقتی که لبه جاده ی دل تنگی ایستادمو
تو با شاخه گلی از بهانه های عاشقانه می آیی …
دلم از هزار راه ِ رفته ، بی تو باز گشته است…
ایوب هم اگر بود ، چشم می بست از انتظار آمدنت …
آخرین دیدگاهها