من :
نه شاعرم
و نه شعر می گویم
پروانه ام
بی قرار گل
شعر توئی
که یک مصرع عطر تو
در خیال دفتر من
صد گلستان برویاند
تو چیستی ؟!
کز هجوم تو در من
گل های عالم
سر به شورش می برند
تو کیستی ؟!
خیالت که می وزد
طوفان چشمت در دلم
ساحل به دریا می برد
من از رفتار دستت
با گل سرخ
دانستم
عشق را می شناسی !
همیشه نه،
ولی گاهی میان بودن و خواستن فاصله می افتد،
بعضی وقتها هست که
کسی را با تمام وجود می خواهی
ولی نباید کنارش باشی …
در کوچه های خیالم
که می وزی
از پنجره تا پنجره
من حُسن یوسف می شوم
گم می شوم
از گوشه شش گوشه دلم با تو سفر کرد
ناگاه در اورد سر از گنبد خضرا
مجنون علی شد همه شهر ولی من
مجنون علی اکبر مولام به مولا
گاهی
عمیقا مایلم ماهی باشم !
ماهی حافظه اش هشت ثانیه است
آخرین دیدگاهها