میتوان همچون عروسک های کوکی بود…
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت:
” آه ، من بسیار خوشبختم ”
اینک دستی ست که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند
اینک سرنوشت همان سرافرازیِ ازلیِ خویش را پایدار می بیند
شاید,شاید که ما نیز عروسک های کوکیِ یک تقدیر بوده ایم… نمی دانم…
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
اینک دستی ست که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند
اینک سرنوشت همان سرافرازیِ ازلیِ خویش را پایدار می بیند
شاید,شاید که ما نیز عروسک های کوکیِ یک تقدیر بوده ایم… نمی دانم…
لباس پاره مترسک فریاد می زند بین عروسک ها هم بی عدالتی بیداد میکند………………………….