عجیبه من تقریبا کتاب فروغ رو جویدم ولی این تیکه هاش اصلن تو ذهنم نیست.به هر حال پر از غم بود در عین حال که داشت گریه ام میگرفت باز یا د این شعر افتادم که قبلن قبلنا تو دفتر مفقود شده ام نوشته بودم بی ربط نیست بخون با هم گریه کنیم…هههههععععععی روزگار…
امشب می توانم غمناک ترین شعرها را بنویسم
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
عجیبه من تقریبا کتاب فروغ رو جویدم ولی این تیکه هاش اصلن تو ذهنم نیست.به هر حال پر از غم بود در عین حال که داشت گریه ام میگرفت باز یا د این شعر افتادم که قبلن قبلنا تو دفتر مفقود شده ام نوشته بودم بی ربط نیست بخون با هم گریه کنیم…هههههععععععی روزگار…
امشب می توانم غمناک ترین شعرها را بنویسم
مثلا این که: شب فروپاشیده
وستارگان فسرده در دوردست می لرزند.
باد شبانگاهی وزیدن گرفته و زوزه می کشد.
امشب می توانم غمناکترین شعرها را بنویسم
دوستش می داشتم و او نیز گاه دوستم می داشت
چگونه می شد دوست نداشت آن چشمان درشت دلنواز را
امشب می توانم غمناک ترین شعرها را بنویسم
فکر نداشتن او احساس از دست دادنش
سنگینی شب که بی او سنگین تر است
و چکیدن شعر بر روح همچون شبنم بر سبزه
چه حاصل از عشقی که پایبندش نکرد
شب فروپاشیده و او در کنار من نیست
و جز این هیچ ….. در دور دست کسی آواز می خواند
در دور دست روح من رنج می برد از غیبتش
نگاهم در جست و جوی اوست در پی او
دلتنگ او و او نیست در کنارم.
نه ! دیگر نمی خواهمش اما چه عاشقانه می خواستمش
به دامن باد می آویخت صدایم برای یافتن و نامیدنش
از آن دیگری / او از آن دیگری خواهد شد
نه ! دیگر نمی خواهمش اما شاید هنوز دیوانه اش باشم
چه زود می گذرد عشق / چه دیر می پاید فراموشی
روح من رنج می برد از غیبتش
و این آخرین رنجی است که او به من می بخشد
و این آخرین شعری است که من برای او می نویسم….
پابلو نرودا