ز یاقوت سرخست چرخ کبود
نه از آب و گرد و نه از باد و دود
به چندین فروغ و به چندین چراغ
بیاراسته چون به نوروز باغ
روان اندرو گوهر دلفروز
کزو روشنایی گرفتست روز
ز خاور برآید سوی باختر
نباشد ازین یک روش راستتر
ایا آنکه تو آفتابی همی
چه بودت که بر من نتابی همی
“حکیم ابوالقاسم فردوسی”
خونین جگرم بگذر و بگذار بگریم
خالی نشود سینـه ، مگر زار بگریم
از درد ، چنانم کـه تسلّی نشود دل
صـد بار اگر گویم و صـد بار بگریم ..
نالیدن من درغم روی تو عجب نیست
دستم نرسد بر تو و ناچار بگریم
در خلوت وصلت دگران صدر نشینند
ظلم است که من در پس دیوار بگریم ..
عمری غم عشق تو نهان داشتم ، اما
امروز چنانم کـه : در انظار بگریم
من طاقت مهجوری ازین بیش ندارم
وقت است که : درحسرت دلدار بگریم
جانم به لب است از غم جانان ، بگذارید
بسیار کنم نالـه و بسیار بگریم
« نظمی » مگر امروز به رحم آورم او را
رفتم بـه حریم حرم یار بگریم !
{ علی نظمی تبریزی }
لهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات
به مستان افتاده در پای خم
به رندان پیمانه پیمای خم
که خاکم گل از آب انگور کن
هوسهای من آتش طور کن
الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیده مردمند
به خم خانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
می ده که چون ریزمش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو
می معنی افروز و صورت گداز
همه گشته معجون ناز ونیاز
پریشان دماغیم ساقی کجاست
شرابی زشب مانده باقی کجاست
می کو مرا وا رهاند زمن
زآئین کیفیت ما ومن
دماغم زمیخانه بوئی شنید
حذرکن که دیوانه هوئی شنید
مغنی نوای طرب ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن
به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویش را و خدا را ببین
به رندان سرمست آزاده دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
تو در حلقه می پرستان در آی
که چیزی نبینی به غیر از خدای
بزن هر چه هواهیم پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر
الهی به جان خراباتیان
کز این محنت هستیم وارهان
رضی الدین آرتیمانی
تنهایم……
اما دلتنگ آغوشی نیستم
خسته ام……
ولی به تکیه گاه نمی اندیشم
چشمهایم تر هستند وقرمز
ولی رازی ندارم
چون مدتهاست دیگر
کسی را خیلی دوست ندارم…..
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘت…
ﺁﺭﻭﻡ ﺑﮑﺶ ﮐﻨﺎﺭ…
ﻏﻢ انگیز ﺍست اگر ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ…
ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺍﺳت اگر ﻧﻔﻬﻤﯽ…
ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﺳت اﮔﺮاﺻﺮﺍﺭﮐﻨﯽ
خواهش میکنم…..