فریاد - کافه تنهایی

کافه تنهایی

فریاد

فریاد

دلم اصرار دارد فریاد بزند

اما من جلوی دهانش را می گیرم

وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!

بازدید : 2221
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • پری :

    مطالبت بسیارزیباست خیلی ساده و دلنشینه خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم ممنون

  • سعی نكن متفاوت باشی..
    فقط خوب باش..
    خوب بودن به اندازه كافی متفاوت هست…

    • دوستش دارم…
      بزرگیش را…
      سکوتش را…
      عظمتش را…
      ابهتش را…
      تنهاییش را…
      حکمتش را …
      صبرش را…
      و…
      و…
      بودنش عادتیست، مثل نفس کشیدن!
      خدا را میگویم…

  • mitra :

    خداییییییییییییییییییییییییییییییییا
    به سرنوشت بگواسباب بازی هایش بی جان نیستند………..
    آدمند….
    میشکنند….
    آرام تر!!!!!!!!!!!!!!

  • هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی

    یـــک لبخنـــــد

    یـــک نگــــــــاه

    یـک عطر آشنـا

    یــک صــــــــدا

    یــک یـــــــــــاد

    از درون داغونـــت می کــــند

    هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی…..!
    میترا جان خیلی خیلی خیلی ماه ی ، ممنون از حضورت دوست عزیزم …

  • بهار :

    خیلی مطالبت زیباست

  • shahriar :

    زندگی ماآدمامثل راه رفتن روی یه طنابه.سمت راستش زندگی بانامردیه وسمت چپش هم مرگ مردونست.اگه یکی سرراهت باشه باید فریادبزنی وبپری ولی نمیدونی کدوم طرف…

    • شهریار جان مردونه مردن شرف داره به زندگی با ذلت و نامردی ،
      “تمام دارایی ام خدایی است که دغدغه ی از دست دادنش را ندارم … “

  • asal :

    سهم ” من”از “تو”عشق نیست، ذوق نیست،، اشتیاق نیست
    همان دلتنگی بی پایانی است که روزها دیوانه ام می کند.

    • امتداد اوج پرواز من

      به وسعت مهربانی توست !

      به عمق سخاوت دست هایت

      و

      به بلندای پیراهن عشقی که به تن داری …!

      تو که آسمان باشی

      دیگر چه فرقی می کند

      بال هایم مرا تا کجا می کشاند؟؟!!

      هزار آفتاب گردان با من تکبیر می گویند…!!!

    • ممنون دوست عزیزم متن زیباییه ممنون از حضورت و دیدگاهی که دادی …

  • دنیا :

    سلام گلم ممنون از وبت خیلی عالیه درحد فراسیر شده بغض ادمو میترکونه هق هق ممنون عزیزم فدات بابای (*_*)

    • سلام دوست عزیزم ممنون از این همه مهربونی ، خدا نکنه فدای من بشی دنیای گلم ، ببخش که با مطالبم ناراحتت میکنم

  • mitra :

    تو چه میدانی من چندبار شکستم؟؟؟؟؟؟
    چندبارفروریختم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    چندبارنبضم به انتها رسید
    تنها بادیدن کسی که
    پیراهنش شبیه توبود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    • چه غریبانه می خواهمت
      آن لحظه که اشک در چشمانت می رقصد و چشمان من مست چشمان تو است
      آن لحظه که قفل می کنی مرا در دستانت و
      زندانی می کنی مرا عاشقانه و
      تنگ و تنگ تر می کنی این زندان را
      آن قدر تنگ … تا مرز یکی شدن
      چه بی تابانه می خواهمت
      آن لحظه که دستم را می گذاری روی قلبت و می گویی : ببین برای تو می زند
      و من غرق می شوم در این همه خوبی
      در این همه احساس گاهی شک می کنم که شاید خواب باشد این ها
      شاید رویا باشد این همه خوشبختی
      اما وقتی گم می شوم در آغوشت
      فراموش میکنم همه ی این ها را
      و میگویم : حتی اگر رویا باشد رویای قشنگی است
      بگذار باشد
      بگذار این لحظه را
      فقط این لحظه را خوشبخت باشم

    • گلبهار :

      تو را حس میکنم هردم که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی
      من از شوق تماشایت نگاه از تو نمیگیرم
      تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار
      ولی افسوس
      این رویاست
      تمام انچه حس میکردم
      تمام انچه میدیدم
      تو با من مهربان بودی
      واین رویا چه زیبا بود
      ولی-افسوس-
      که رویا بود

      • مثل بهاری تو …
        می دانم
        در موسم آمدنت
        تنم به گل خواهد نشست.
        در اندیشه ام
        باغ های خشک کویر را سبز خواهم کرد
        دیگر پاییز و زمستان در فصل های من نیست.
        و آنگاه است که
        دستانم را لانه جوجه گنجشکهای بی پناه خواهم کرد.
        وقتی بیایی
        مثل کودکان باهوش
        رنگ ها را یاد خواهم گرفت
        تو از من خواهی پرسید
        و من به تو خواهم گفت که
        رنگ برگ سبز است
        رنگ آسمان آبی ست
        و قرمز را میتوان در گل ها جست.
        تو می پرسی از سیاه
        و من به تو می گویم
        رنگیست شبیه روزگار من
        و
        چشم های تو

      • چرا نمی‌توانم تو را توصیف کنم؟
        انگار
        در واژه‌نامه‌های منتشر
        هیچ واژه‌ی معصومی
        برای توصیفِ تو نیامده است
        اما من تو را توصیف می‌کنم
        اگر چه با خطوطِ در هم و ناخوانا
        اگر چه با نقاشی
        اگر چه با دوستت دارمی ساده.
        مهم همین است که:
        من تو را دوست دارم
        اگر چه بی واژه…

  • mitra :

    ممنون ازاین همه لطفی که بمن داری علی رضای مهربون….
    شایدباورت نشه اما چندبرابرشما ازددن متن های زیباتون لذت میبرم….

    • سلام دوست عزیزم میترای خوبم… ممنون از این همه توجه و لطف و مهربونی که نسبت به من و مطالبم داری ، منم واقعا لذت میبرم وقتی دیدگاه هاتون رو میخونم ممنون ممنون یه دنیا ممنون…

  • گلبهار :

    مدیر من حتما بازم سر میزنم ولی سعی کن از پیله تنهایی دربیای یه کوچولو شادتر زندگی کنی ما هم دلشا د میشیم والااااااااااااا

    • گلبهار جان دوست خوب و مهربونم
      خیلی خیلی خیلی خوشحالم که مطالب رو با عشق و جون و دل میخونی و دیدگاه میزاری من معمولا سعی میکنم هر روز مطلب جدید توی سایت قرار بدم چشم حتما مطالب شادتری قرار میدم آرزوی من از صمیم قلبم شادی و خنده و دلخوشی و موفقیت در لحظه لحظه زندگیته دوست خوبم

  • donya :

    دلم که برایت تنگ می شود ،سرک میکشم لابه‌ لای نوشته هایم …

    هیچ جای دیگری نیست که اینقدر پر باشد از تو !

    • باز هم می گویند :
      شیشه ی پنجره را باران شست …
      چه کسی می داند که دلم شسته شدن می خواهد؟!
      هوس رفتن زیر باران…
      هوس خیس شدن در باران …
      هوس پاک شدن با باران …
      دل من در پی تو هست روان .
      دل من باز تورا می خواهد…
      دل من یاد تورا میخواهد …
      دل من شسته شدن می خواهد…
      دل من رستن ازاین دام جهان می خواهد .
      من چنین می خواهم :
      که سکوتم لبریز از شبنم باران باشد …

      • گلبهار :

        مرد غمگین همه حرف از غم هجران میگفت
        قصه ها مرثیه از بی کس جان میگفت
        خسته از بار مصیبت به خدا رو میکرد
        مثل دیوانه سخن ها همه هذیان میگفت
        در سراپرده قصری که خیالاتش بود
        غزل عاریت از عشق سلیمان میگفت
        کس نبودش که به هنگامه غم روی ارد
        در مناجات خود از درد غریبان میگفت
        یاد یاران عزیزش همه درخاطره بود
        شروه ها شعر غم از هجرت یاران میگفت
        در کویری که بهشت خوش دیرینش بود
        ایه ها زمزمه از غیبت باران میگفت
        چشم من گاه تورا ما وگهی من میدید
        لب من گاه تورا این وگهی ان میدید
        کس چنین مرثیه از داغ عزیزی نسرود
        که دل نوحه گرم در غم جانان میگفت

        • مدت هاست در انتظار لمس چشمانت پشت حصار پلک هایت پنهان بودم
          در هوای رسیدن به تو … این سرگشتگی … این انتظار لعنتی …
          از من فقط یه دیوانه ی عجول ساخته
          دیوانه ای که برای یک لحظه وصال
          ثانیه ها را تا لحظه ی مرگش می شمارد
          پس چرا گریه نمی کنی سنگ دل؟
          سال هاست
          در انتظار شکستن بغض های تو
          هجوم این تاریکیه محض را تحمل می کنم
          بغض … چه واژه ی غریبی است برای تو
          این آخرین خواسته ی این اسیر است
          گریه کن
          یادت باشد
          این اولین و اخرین دیدار ماست
          من هنوز در آرزوی اینم که اشک تو باشم …


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید