بایگانی‌های مسعود سعد سلمان - کافه تنهایی

کافه تنهایی

شد ختم دگر نبوت شعر به من

شعر

شعر

تا نسبت کرد اخوت شعر به من

می فخر کند ابوت شعر به من

بفزود چو کوه قوت شعر به من

شد ختم دگر نبوت شعر به من

[مسعود سعد سلمان]

بازدید : 2489

تنها ماندم چو غول در زندان من

جاده خالی

جاده خالی

دیدی که غلام داشتم چندان من

پرورده ز خون دل چو فرزندان من

در جمله از آن همه هنرمندان من

تنها ماندم چو غول در زندان من

[مسعود سعد سلمان]

بازدید : 1081

در آرزوی بوی گل نوروزم …

در آرزوی بوی گل نوروزم

دوستت دارم
در آرزوی بوی گل نوروزم

در حسرت آن نگار عالم سوزم

از شمع سه‌گونه کار می‌آموزم:

می‌گریم و می‌گدازم و می‌سوزم

[مسعود سعد سلمان]

بازدید : 921





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید