رسم شقایق - کافه تنهایی

کافه تنهایی

رسم شقایق

تنهایی

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود

اگر دفتر خاطرات طراوت پر از رد پای دقایق نبود

اگر ذهن آیینه خالی نبود

اگر عادت عابران بی‌خیالی نبود

اگر گوش سنگین این کوچه‌ها

فقط یک نفس می‌توانست

طنین عبوری نسیمانه را به خاطر سپارد

اگر آسمان می‌توانست، یک‌ریز

شبی چشم‌های درشت تو را جای شبنم ببارد

اگر رد پای نگاه تو را باد و باران

از این کوچه‌ها آب و جارو نمی‌کرد

اگر قلک کودکی لحظه‌ها را پس‌انداز می‌کرد

اگر آسمان سفره هفت رنگ دلش را

برای کسی باز می‌کرد

و می‌شد به رسم امانت

گلی را به دست زمین بسپریم

و از آسمان پس بگیریم

اگر خاک کافر نبود

و روی حقیقت نمی‌ریخت

اگر ساعت آسمان دور باطل نمی‌زد

اگر کوها کر نبودند

اگر آبها تر نبودند

اگر باد می‌ایستاد

اگر حرفهای دلم بی اگر بود

اگر فرصت چشم من بیشتر بود

اگر می‌توانستم از خاک

یک دسته لبخند پرپر بچینم

تو را می‌توانستم ای دور

از دور

یک بار دیگر ببینم

“از زنده یاد قیصر امین پور”

بازدید : 2357
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    تويي عاشقترين تنهاي دنيا

    منم خسته ترين مغموم دنيا

    تويي صادقترين حرف رو لبها

    منم غمگين ترين راز تو دلها

    تويي زيبا طلوع صبح فردا

    منم اينجا غروبي مثل شبها

    تويي همچون قناري شاد و شيدا

    منم مثل كلاغي رو درختا

    تويي آشفته دل مغرور و رعنا

    منم همراز و همراه يه رويا

    تويي عشق و محبت توي قلبا

    منم ديوونه مثل موج دريا

    تويي تنها تويي ياد غريبا

    منم فرياد بي پايان غمها

    تويي شاخه گل سرخ صدفها

    منم تنها شقايق توي صحرا

    تويي آب زلال اشك چشما

    منم مرداب سرد توي دشتا

    تويي عاشقترين تنهاي دنيا

    منم خسته ترين مغموم دنيا

  • گلبهار :

    بگذار طلوع کند آفتاب از هر طرف که دلش میخواهد …
    من روزم را با خاطره ی “تو” آغاز کنم …

  • گلبهار :

    آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است ؟

    نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟

    خندیدم و گفتم : او فقط اسیر من است

    تنها دقایقی چند تاخیر کرده است .

    آیینه به سادگیم خندید و گفت :

    احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است

    گفتم : از عشق من چنین سخن مگوی

    گفت: خوابی ! سالها دیر کرده است

    در آیینه به خود نگاه می کنم آه !!!

    عشق تو عجیب مرا پیر کرده است

    راست گفت آیینه که منتظر نباش ،

    او برای همیشه دیر کرده است

  • گلبهار :

    تو مـــگر جـــان بدهـــی بر دل مــــردابی مــــن تو مـــگر درک کنــــی حالت بی خــوابی مـــــن

    هــــمه جا پر شـــده از ظلمت و تاریکــی شـب تـــو بیــا ماه بــشو در شــب مهتــــابــی مـــــن

    تو بـــیا سنـــگ بیانـــداز بـــــه دریاچـــــه ی دل کــــه بــــه پــــرواز در آید تن مرغــــــابی مــــــن

    چقـــدر تشــــنه ی لالای پـر از خــــواب تـــــوام که به پایان ببـــری قصــه ی بی خوابـی مـــــن

    هـــمه جا روشـــن و زیبا بـشـــود مـــثل بهــــار اگــــر از راه رســـد لیلــــی چشــــم آبی مــــن

    رضا جمشیدی

  • گلبهار :

    برکوير غريب وخشک دلم
    مثل باران شدي وباريدي
    شاخه ترد باورم گل داد
    تا شدي افتاب وتابيدي
    دستهايم در انجماد هزار
    دست بي عاطفه رها شده بود
    تو رسيدي به سرزمين دلم
    لحظه هايي که ميشدم نابود
    چشم باراني وغم الودم
    جز تو ديگر کسي نميبيند
    دستم از شاخه وفاداري
    جز براي تو گل نميچيند

    تو نباشي کسي نميفهمد
    معني شعرهاي بيرنگم
    ميشوي سوژه ي غزلهايم
    ان زماني که سخت دلتنگم
    با تو ومهرباني ات;قلبم
    رو به سوي اميد خواهد کرد
    مي زنم با سکوت خود فرياد
    در کنارم بمان براي ابد

  • گلبهار :

    بازم از خاطره ها لبريزن
    در وديوار اتاقم انگار
    بغض ميگيره گلومو وقتي
    تو خيالم تو ميخندي هربار
    توي اون عصر قشنگ پاييز
    زير بارون دلمو دزديدي
    تو ميدونستي چقد ويرونم
    راز چشماي منو فهميدي
    خالي دستامو;دستات پر کرد
    توي اغوش تو اروم شدم
    ولي افسوس نميدونم چي شد
    به جدايي از تو محکوم شدم
    تو يه روز شدي پرنده; رفتي
    ولي من يه پر شکسته م تو قفس
    نميشه دوباره باهم باشيم
    حالا بينمون يه دنيا فاصله س!
    رو تن درخت بيد توي باغ
    دوتا اسم از ما فقط جا مونده
    اونکه ميگفتي براش ميميري
    بعد تو بدجوري تنها مونده
    با خيال وخواب تو سر کردم
    همه ي روزايي که بي تو گذشت
    اونکه رفته ديگه هيچوقت نمياد
    اون که رفته…..
    کاش يه روزي برميگشت

  • گلبهار :

    به صدایت معتاد شده بودم…

    رفتی !!!!

    حالا هرروز “خاطره” تزریق میکنم!..

  • گلبهار :

    ای قلب من بارانی ات کردند و رفتند

    کنج قفس زندانی ات کردند و رفتند

    در سایه های شب تو را تنها نوشتند

    سرشار سرگردانی ات کردند و رفتند

    احساس پاکت را همه تکفیر کردند

    محکومِ بی ایمانی ات کردند و رفتند

    هرشب تورا دعوت به بزم تازه کردند

    در بزمشان قربانی ات کردند و رفتند

    زخمی که رستم از شَغاد قصه اش خورد

    مبنای این ویرانی ات کردند و رفتند

  • گلبهار :

    آنچنان کز رفتن گل خار می ماند به جا
    از جوانی حسرت بسیار می ماند به جا
    آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
    آنچه از عمر سبک رفتار می ماند به جا

    “صائب تبریزی”

  • گلبهار :

    ببار ای اشک سیل آسا که یارم بر نمی گردد
    در این دنیای تنهایی به ما یاور نمی گردد
    هزاران بار جان دادم به عشقش روز و شب اما
    دریغا خُلقِ بی مهرش به ما خوشتر نمی گردد

  • erfan :

    عکس خیلی قشنگیه…
    ممنون…

    • کافه تنهایی :

      درود

      • گلبهار :

        من راستشووووووووووو بگم راستش اینه که وقتی این عکسو دیدم خنده م گرفت من که هیچی ازش نفهمیدم میخواستم بگم این چیه گذاشتین دیگه اقا عرفان فرمودن زیباست حتما زیباست مغز من گنجایش درکشو نداره من نمیفهمم عکس چیه؟عکس برگه که برف روشه اره ؟

        • کافه تنهایی :

          همون قضیه گنجایش و اینا فکر کنم پاسخ صحیح می باشد
          نه
          این عکس یه فیله که داره علف می خوره
          ……………………..
          شوخی کردم ( پ ن پ جدی گفتی )

          • گلبهار :

            خداروشکر گشنه نبودی که کلیدو بخوری..باااااااااااااااااش برات دارم جا دیگه تلافی میکنم

  • گلبهار :

    ببار ای آسمان،
    من کویری خسته ام
    پر از خار و خاشاکم،
    گلی در بستر خویش ندیده ام
    خوب می دانم ، تو هم دل گرفته ای
    بغض هایت را هدیه به رودخانه احساساتم کن
    برای سر سبزی دلم لاله های واژگون را ابیاری کنم
    مرغک اواز خوان در کویر من نمی ماند
    سایه سارم نیست که مهمانش کنم .
    ای اسمان ببار برکویر تشنه ام
    دیگر از رقص طوفان شنها خسته ام
    ببار که من کشتی به گل نشسته ام
    چشم انتظار قطره ای باران نشسته ام
    من کویری شوره زارم…
    در انتظار باران

  • گلبهار :

    می توان در قاب خیس پنجره
    چک چک آواز باران را شنید
    می توان دلتنگی یک ابر را
    در بلور قطره ها بر شیشه دید
    می توان لبریز شد از قطره ها
    مهربان و بی ریا و ساده بود
    می توان با واژه های تازه تر
    مثل ابری شعر باران را سرود
    می توان در زیر باران گام زد
    لحظه های تازه ای آغاز کرد
    پاک شد در چشمه های آسمان
    زیر باران تا خدا پرواز کرد.

  • گلبهار :

    از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

    بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

    من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

    بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست

    غمدیده ترین عابر این خاک منم من

    جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست

    در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا

    مانند کویری که در آن قافله ای نیست

    می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

    در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست

    شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

    هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست

  • گلبهار :

    نیمه گمشده ام آخر کیست

    این سوالیست که با خود دارم

    نیمه گمشده ام یک سیب است

    سیب سرخی که ز باغ ازلی می آید

    نیمه گمشده ام یک آهوست

    وچه چشمان سیاهی دارد
    چقدر تندرواست

    مثل این که دل او نیز هوایی دارد

    نیمه گمشده ام یک دریاست

    چقدر موج و تلاطم دارد
    چقدر جذر چقدر مد چقدر آبی روشن دارد

    نیمه گمشده ام یک رود است

    از کنار دل من می گذرد
    و ترش می سازد به هوای دل سودا زده اش

    نیمه گمشدهام یک کوه است

    پر صلابت پر حجم و عجب شرم و حیایی دارد

    نیمه گمشده ام یک بید است

    که به مجنون صفتی مشهور است

    نیمه گمشده ام یک فصل است

    که همه فصل خدا را دارد

    نیمه گمشده ام یک ساز است

    و صدای نی مجنون دارد
    و صدای دل پر درد زمان که برای دل من می خواند

    نیمه گمشده ام یک ابر است

    سیرت و صورت زیبا دارد
    ولی گه گاه دلش می گیرد پس کمی اشک ز خود می بارد

    نیمه گمشده ام یک دشت است

    پر ز گلهای شقایق شده است
    پر ز عطر است پر ز سنبل

    پر ز خواب گل مریم شده است

    نیمه گمشده ام مهتاب است

    که شب تار به هم می پوید

    نیمه گمشده ام یک تنهاست

    که دلی پر ز شکایت دارد
    و کسی را به نفس می خواهد که بر او راز و غم دل گوید

    نیمه گمشده ام در یاد است

    و درون دل من می ماند

    نیمه گمشده ام را ز خدا می خواهم
    و برای دل مهتابیمان نور و عشق ابدی می خواهم
    نور و عشقی ز صفا می خواهم که میان من و اوجاوید است

  • گلبهار :

    دنیای زیر آب

    شبیه دنیای چشمهای توست
    هر چه بیشتر دست و پا می زنم

    بیشتر غرق می شوم …

  • گلبهار :

    غصه ی دوری دلدار مرا پیرم کرد / غم هجران نگارم ز جهان سیرم کرد / گریه کردم ز فراغت گل من باور کن / که مرا غربت این شهر زمین گیرم کرد .

  • گلبهار :

    سخت است می نوش کسی دیگر بود …. شمع شب خاموش کسی دیگر بود ……. با یاد کسی که دوستش می داری …. یک عمر در آغوش کسی دیگر بود …..

  • گلبهار :

    یک روز دیر…

    که دیگــَـر،
    بازگشت هیچ معنایی نخواهد داشت،

    باز خواهی گــَشت!
    روزی که در مُرداب قلبَم
    هیچ نیلوفَر وَحشی

    برای پیچیدَن به دور قامَتت نَمی روید
    روزی که دیگر،
    بهانه ای برای زیستَن وجود نخواهَد داشت…

    باز خواهی گـــَشت!
    روزی که تمام لحظه های سپُرده بر باد
    تو را در پیش رویم

    بر خاک می اَفکــَـنند

    یک روز…

    یک روز دیــــــــــــر!

  • گلبهار :

    چه تنها مانده ام من، در این آشفته بازار

    عزیزو مونسم رفت، شدم درمانده و زار

    میان هجمۀ خلق، ندارم من پناهی

    عجب رسم غریبی ست، خدایا بار الهی

    همه روز و شبم را، فقط در فکر یارم

    کجا رفتی تو ای عشق، چه بی صبرو قرارم

    طلوع عاشقی را، تو در جانم نهادی

    فروغ دلبری را، تو در روحم فتادی

    همه بزمم شده غم، چه پاییز خزانیست

    در این دنیای لعنت، زمستانم حزانیست

    نوای دلنشینت، شباهنگ شبانم

    لبان غنچه رویت، نماهنگ لبانم

    نمی دانم که زین پس، کجا جویم رفاقت

    دعای هر شبم را، بنالم از فراقت

  • گلبهار :

    امشب از آسمان دیدۀ تو

    روی شعرم ستاره می‌بارد

    در سکوت سپید کاغذها

    پنجه‌هایم جرقه می‌کارد

    آری، آغاز دوست داشتن است

    گرچه پایان راه ناپیداست

    من به پایان دگر نیندیشم

    که همین دوست داشتن زیباست

    از سیاهی چرا هراسیدن

    شب پر از قطره‌های الماس است

    آنچه از شب به جای می‌ماند

    عطر سکرآور گل یاس است
    فروغ فرخزاد

  • گلبهار :

    رفتن تو نمي تونه، مرگ اين خاطره ها شه

    بذا بين ما هميشه يه نفس فاصله باشه

    رفتن تو نمي تونه تورو از دلم بگيره

    تو به هر راهي كه ميری پای من سمت تو ميره

    رفتن تو یه طلوع تا تمام تو ببینم

    ریشه کن تو باور من،من زمینم

    سهم من از تو همين بود پاي عشق تو بشينم

    تو چه باشي چه نباشي من همينم

    مرز دریای تو با من پر نمي شه با سرابم

    اي تمام حسرت من، من كجاي اين عذابم

    واسه من هرجاتوباشي، آخر دنيا همونجاست

    رفتنت نبودنت نيست، رفتنت ادامه ماست

  • گلبهار :

    اي همنفس ! با من بمان امشب هواي گريه دارم

    اين لحظه هاي غربت و غم را براي گريه دارم

    دارم غمي پنهان گداز و ، مردم چشمم گواه است

    در برق اين آيينه ي روشن صفاي گريه دارم

    من بي بهارم ، قاصد پاييز توفانزاي تلخم

    من ابر باران خيز غمگينم ، هواي گريه دارم

    با ياد گلهايي که از اين باغ توفان ديده رفتند

    چون جويبار فصل پاييزي نواي گريه دارم

    دارم لبي نا آشنا با خنده هاي شادماني

    اما نگاهي دردمند و آشناي گريه دارم

    تا کي نگريم ؟ پنجه بيداد خاموشي مرا کشت

    امشب در اين خلوت اميد هاي هاي گريه دارم

    زين کلبه غمگين مرو تا سر به دامانت گذارم

    در کنج اين غربتکده ماتم سراي گريه دارم

    بر شانه ات سر مي نهم تا با فراق دل بگريم

    با اين همه اندوه خود، شادم که جاي گريه دارم

  • گلبهار :

    من جلادم !!!

    هر روز که نمي آيي

    يکيشان را آتش مي زنم .

    شمع هاي امامزاده صالح از من متنفرند ..!

  • گلبهار :

    افسوس! اي که بار سفر بستي

    کي مي توانم از تو خبر گيرم؟

    گفتي به من که باز نخواهي گشت

    اما چگونه دل ز تو برگيرم؟

    ديگر مرا اميد نشاطي نيست

    زين لحظه ها که از تو تهي ماندند

    زين لحظه ها که روح مرا کشتند

    وانگه مرا ز خويش برون راندند

    گر شعر من شراره آتش بود

    اينک به غير دود، سياهي نيست

    گر زندگي گناه بزرگم بود

    زين پس مرا اميد گناهي نيست

    آري، تو آن اميد عبث بودي

    کاخر مرا به هيچ راها کردي

    بي آنکه خود به چاره من کوشي

    گفتي که درد عشق دوا کردي

    چشم تو آن دريچه روشن بود

    کز آن رهي به زندگيم دادند

    زلف تو آن کمند اسارت بود

    کز آن نويد بندگيم دادند

    اينک تو رفته اي و خدا داند

    کز هر چه بازمانده، گريزانم

    ديگر بدانچه رفته نينديشم

    زيرا از آنچه رفته پشيمانم

    خواهم رها کنم همه هستي را

    زيرا در آن مجال درنگم نيست

    در دل هزار درد نهان دارم

    زيرا دلي ز آهن و سنگم نيست…

    ” نادر نادرپور “

  • گلبهار :

    از اين ديار بي کسي چه بي بهانه ميروي

    وزين دل شکسته ام چه عاشقانه ميروي

    نگاه گرم تو مرا اميد هر ترانه بود

    چه ساده نازنين من از اين ترانه مي روي

    چه کرده ام مگر تو را اميد زندگانيم

    که اينچنين عزيز دل ز حجم خانه ميروي؟

    نگاه سرد و خسته ات خزان کندبهار من

    کنون که من شکسته ام از اين خرابه ميروي؟

    اگرچه ميروي عزيز،بسان شاپرک ولي

    اميد زندگانيم چه عاطفانه مي روي …

    علي شيوايي

  • گلبهار :

    در را کـه مــی بـــندی ،
    بـــــاد هــــم ..
    پــشت ِ خــانـه ات ..
    زوزه مــی کــــشد !
    مـــن کــــه مـــــنم !

  • گلبهار :

    آنان که عشق را می فهمند…
    عذاب می کشند..
    و آنان که عشق را نمی فهمند..
    عذاب می دهند..

  • گلبهار :

    به نام عشق که زیباترین سر آغاز است

    هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

    جهان تمام شد و ماهپاره های زمین

    هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

    هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت

    که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

    پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق

    کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

    به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد

    چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

    بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق

    چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

    ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد

    کبوتری که زیادی بلند پرواز است …

    استاد عزیز آقای سعید بیابانکی

  • گلبهار :

    تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی..
    دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی..

    حضور گاه گاهت بازی خورشید با ابر است..
    که پیدا می شوی گاهی و پنهان می شوی گاهی..

    دلت پاک است اما با تمام سادگی هایت..
    به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی..

    تورا از سرخی سیب غزل هایم گریزی نیست..
    تو هم مانند حوا زود اغوا می شوی گاهی..

    مهدی عابدی

  • گلبهار :

    روزنا مه ها تنها در یک جا با هم

    همدل می شوند…

    در جایی که

    از “سرما”

    رو انداز “انسان کنار خیابانی”

    هستند….!!!

  • گلبهار :

    تو این دنیا هرچیزی یه قیمتی داره…

    یه روزی…

    یه جایی…

    به وقتش…

    بالاخره باید پرداخت بشه…

    هیچ چیز مجانی نیس به جز

    “رحمت خداوندی

  • گلبهار :

    خوش بحالت حوا،خودت بودی و آدمت!

    وگرنه آدم تو هم ب هوای دیگری میرفت.

  • گلبهار :

    خسته شدم
    از بس ادای کوه بودن را درآوردم
    می خواهم خودم باشم
    می خواهم فرو بریزم…!

    “شاعر: ناشناس!”

  • گلبهار :

    بخند کودک همسایه …

    من اندوه‌های زیادی را دیدم که سر پیچ همین خیابان

    چشم انتظار بزرگ‌سالی تو هستند.

    ” رویا شاه حسین‌زاده


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید