دلم یک تو می خواهد ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

دلم یک تو می خواهد …

عاشقانه

دلم یک در می خواهد که بازش کنم

و پشتش تو باشی !

با دسته ای از رزهای سرخ که هنوز غنچه اند ..

و در آغوشت بودنشان حسادتم را شعله ور می کند

و تو آنقدر بمانی تا باز شوند

دلم دو فنجان چای می خواهدکه زیر ریز نگاه تو بریزمشان

که بهانه ی با هم نشستنمان شوند

و ما سردترین چای جهان را بنوشیم

دلم چمدانی می خواهد که بازش کنی

و پر از یادبودهای من باشد

دلم یک دفتر ، شعر می خواهد

به خط تو برای من

که بگویی سرودمت

به هر زمان

به هر زبان

به هر بیان

و من در بیت بیتش گم شوم

دلم یک سینه حرف می خواهدکه بگویی

سنگینی می کندو یک عمر زمان بخواهی

تا سبکش کنی

دلم یک زمستان سخت می خواهد

یک برف

یک کولاک

به وسعت تاریخ

که ببارد و ببارد و تمام راهها بسته شوند

و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی

ماندنی تا بهار و چه بهاری بشود آن زمستان !

چه بهاری !

دلم یک دشت می خواهد

پر از چمن و گلهای وحشی

و نسیمی که می نوازدشان

که بدوم

که بدوی تا دستم را بگیری

آنگاه خیره در چشمانم بگویی

دیگر از دستت نخواهم داد

دلم یک تو می خواهد

مشتاق ماندن ….

و یک من

که بگویی مال توست ..

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 7013
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • فرشته :

    ﻣـﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﺩﻳﻮﻭﻧـﮧ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻴﭽﻮﻗـﺖ ﻋﻮﺽ ﻧﻤﻴﺸـﮧ …

    ﻫﻤﻮﻧـﯽ ﮐـﮧ ﻫﻤـﮧ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺧﻮﺷﺂﻟـﻦ ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻧﻤﯽ

    ﻣﻮﻧـﮧ …

    ﻫﻤﻮﻧـﯽ ﮐـﮧ ﺍﻭﻧﻘـﺪﺭ ﻳـﮧ ﺁﻫﻨـﮕــ ﺭﻭ ﮔﻮﺵ ﻣﻴـﺪﻩ ﮐـﮧ ﺍﺯ ﺗﺮﺍﻧـﮧ

    ﮔﺮﻓﺘــﮧ ﺗﺎ ﺭﻳﺘــﻤـ ﻭ ﺧﻮﺍﻧﻨـﺪﺵ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﺸـﮧ …

    ﻫﻤﻮﻧـﯽ ﮐـﮧ ﻫـﻖ ﻫـﻖ ﻫﻤـﮧ ﺭﻭ ﺑـﮧ ﺟﻮﻥ ﺩﻝ ﮔﻮﺵ ﻣﻴــﺪﻩ ﺍﻣـﺎ

    ﺧـﻮﺩﺵ ﺑﻐﻀـﺎﺵ ﺭﻭ ﺯﻳــﺮ ﺑﺎﻟـﺶ ﻣﻴﺘـﺮﮐﻮﻧـﮧ …

    ﻫﻤﻮﻧـﯽ ﮐـﮧ ﻫﻤـﮧ ﻓﮑــﺮ ﻣﻴﮑﻨــﻦ ﺳﺨﺘـﮧ، ﺳﻨﮕـﮧ ﺍﻣﺎ ﺑـﺎ ﻫـﺮ

    ﺗﻠﻨــﮕﺮﯼ ﻣﻴﺸﮑﻨـﮧ …

    ﻫﻤﻮﻧـﯽ ﮐـﮧ ﻣﻮﺍﻇﺒــﮧ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸـﮧ ﺍﻣـﺎ ﻫﻤــﮧ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﺶ

    ﻣﻴﻜﻨـﻦ …

    ﻫﻤﻮﻧـﯽ ﮐـﮧ ﺗﮑﻴــﮧ ﮔﺎﻩ ﺧﻮﺑﻴــﮧ ﺍﻣـﺎ ﻭﺍﺳﺶ ﺗﻜﻴــﮧ ﮔﺎﻫﯽ

    ﻧﻴﺲ …

    ﻫﻤﻮﻧـﯽ ﮐـﮧ ﮐﻠﯽ ﺣﺮﻓــ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻴﺸـﮧ ﺳﺎﮐﺘـــﮧ …

    ﻫﻤﻮﻧـﯽ ﮐـﮧ ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﻨــﮧ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﮑﻨــﮧ ﺍﻣﺎ ﻫﻤــﮧ

    ﺍﺫﯾﺘﺶ ﻣﯿﮑﻨــﻦ …

    ﻫﻤﻮﻧـﯽ ﮐـﮧ ﻫﻤﯿﺸـﮧ ﻫﻤـﮧ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻨـﺪﻭﻧــﮧ ﻭ ﻣﯿﺨﻨــﺪﻩ ﺍﻣـﺎ ﺗــﮧ

    ﺩﻟــﺶ ﻫﯿﭽـﻮﻗﺘــ ﺷﺎﺩ ﻧﯿﺴﺖ

  • sara :

    هر چند امیدی به وصال تو ندارم

    یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم

    ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی

    در آینه ی چشم زلال تو ندارم

    می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی

    جز عشق جوابی به سوال تو ندارم

    ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی

    جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم

    از خویش گریزانم و سوی تو شتابان

    با این همه راهی به وصال تو ندارم
    محمدرضا شفیعی کدکنی

  • sara :

    دانی از زندگی چه می خواهم
    من تو باشم ، تو ، پای تا سر تو

    زندگی گر هزار باره بود
    بار دیگر تو ، بار دیگر تو

    آنچه در من نهفته دریایی ست
    کی توان نهفتنم باشد

    با تو زین سهمگین توفانی
    کاش یارای گفتنم باشد

    بس که لبریزم از تو می خواهم
    بروم در میان صحراها

    سر بسایم به سنگ کوهستان
    تن بکوبم به موج دریاها

    بس که لبریزم از تو می خواهم
    چون غباری ز خود فرو ریزم

    زیر پای تو سر نهم آرام
    به سبک سایه ی تو آویزم

    آری آغاز دوست داشتن است
    گرچه پایان راه نا پیداست

    من به پایان دگر نیندیشم
    که همین دوست داشتن زیباست

    فروغ فرخزاد

  • Mehraban :

    حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
    آخ .. تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

    با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
    یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

    در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
    آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

    آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
    می توانم مایه ی ــ گه گاه ــ دلگرمی شوم

    میل میل ِ توست اما بی تو باور کن که من
    در هجوم بادهای سخت ، پرپر می شوم

    “شاعر: مهدی فرجی”

  • Mehraban :

    مدتی است ابر بهارم برای تو
    باید ولم کنند ببارم برای تو

    این روزها پر از هیجان تغزلم
    چیزی بجز ترانه ندارم برای تو

    جان من است و جان تو امروز حاضرم
    این را به پای آن بگذارم برای تو

    از حد دوست دارمت اعداد عاجزند
    اصلن نمی شود بشمارم برای تو

    این شهر در کشاکش کوه و کویر و دشت
    دریا نداشت دل بسپارم برای تو

    من ماهیم تو آب تو ماهی من آفتاب
    یاری برای من تو و یارم برای تو

    با آن صدای ناز برایم غزل بخوان
    تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو

    “شاعر: مهدی فرجی”

  • Mehraban :

    باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام
    باز هم یاد تو ماند و من و دیوانگی ام

    اشک در دامنم آویخت که دریا باشم
    مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم

    خواب دیدم که تو می آمدی و دل می رفت
    محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:

    یک نفر مثل پری یک دو نظر آمد و رفت
    با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت

    خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
    باز دنبال جگر گوشه ی مردم افتاد

    “آخرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
    یک شبه، یک شبه دیوانه چشمان که شد”

    تا غزل هست دل غمزده ات مال من است
    من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است

    “آی تو تو که فریب من و چشمان منی
    تو که گندم تو که حوا تو که شیطان منی

    تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
    تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”

    در نگاه تو که پیوند زد اندوه مرا
    چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا؟

    ای دلت پولک گلنار؛ سپیدار قدت
    چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟

    “شاعر: دکتر محمد حسین بهرامیان”

  • ارام :

    ما دو تن مغرور
    هر دو از هم دور
    وای در من تاب دوری نیست…
    ای خیالت خاطرمن را نوازشبار….
    بیش از این در من صبوری نیست…
    بی تو من بی تاب بی تابم
    من به دیدار تو می آیم
    حمید مصدق

  • Alireza :

    سلام بچه ها یه خواهشی از تک تکتون دارم عزیزترین کسم احتمال بیماری سرطان خون بهش دادن دیروزم یعنی روز جمعه خون دماغ شده ، براش دعا کنید به خاطر خدا ، به حرمت دوستی قسم …

    • ارام :

      سلام آقا علیرضا.خیلی ناراحت شدم. :(
      سر نماز حتما برایی سلامتیشون دعا میکنم.
      خدا ایشاالله سلامتی رو بهش برگردونه.

    • گلبهار :

      سلام کربلایی مارو بگو پست شاد گذاشتین فکرکردیم بچه ها غم هاشون یکم پر بکشه ولی نمیشه بازم اون خوشیهامونه که زودی رفتن خدا واسه هیشکی همچین روزایی نیاره که خیلی سخته انشالله به حق فاطمه زهرا حالشو ن خوب بشه و نارحتی شما رو نبینیم ما اینجا همه غم وشادیهامون رو داریم قسمت میکنیم غصه شما مارو هم ناراحت میکنه اللهم اشف کل مریض…الهی امین یا رب العالمین

    • کافه تنهایی :

      سام علیرضا جان
      سرطان خون فقط با آزمایش مشخص میشه ، خون دماغ تو این فصل می تونه طبیعی باشه ولی محض احتیاط حتما بهش بگو بره آزمایش.
      انشاءالله که چیز خاصی نیست.
      امیدواریم که هیچ کس دچار این بیماری ها نشه.
      برای دوستتون آرزوی سلامتی دارم.
      خدا پشت و پناهش ، انشاءالله چیز خاصی نشده باشه.

      • Alireza :

        سلام کافه ایی عزیز ، سلام بچه ها ممنون از همدردی و لطفی که نسبت به من دارید . انشاءا… که همیشه سالم و تندرست باشید… بچه ها بازم براش دعا کنید دعا کنید تا جواب آزمایش ها منفی باشه بچه ها فراموشم نکنید غم و درد علیرضا رو فراموش نکنید

    • erfan :

      “کافه تنهایی” راست میگه…سرطان خون فقط با آزمایش معلوم میشه…
      ایشالله که مشکل خاصی نیست…
      ایشالله همه بیماراهم خوب شن… :flr

  • ارام :

    شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
    آوای تو می خواندم از لا یتناهی
    آوای تو می آردم از شوق به پرواز
    شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
    امواج نوای تو می رسد از دور
    دریایی و من،تشنه ی مهر تو،چو ماهی
    دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
    من سرخوشم از لذت این چشم به راهی…
    فریدون مشیری

  • sara :

    آقا علیرضای عزیز من الان سر نماز واسشون دعا کردم انشاا… که هیچی نیست امیدتون به خدا باشه

  • گلبهار :

    مثل ابر دلم گرفته مثل بارون خیسه خیسم
    یه قلم دستم گرفتم گریه هام و می نویسم
    تن به هر راهی سپردم به تو اما نرسیدم
    از نگاه خسته ی من دیگه پیداست که بریدم
    برو ای رفتنی من لحظه هات و نده از دست
    منه آشنا ترینت دیگه فردا یه غریبست
    این قراره روزگاره تو یه آرزو بمونی
    جون دل کندن ندارم تو برو شاید بتونی
    اولین واژه ست رو لب هام اما آخرین کلامه
    این خداحافظی من ظاهرش مثل سلامه
    خظ پایان من و تو روی چندتا خط نوشته
    خوب به این نامه نگاه کن دست خط سرنوشته
    برو ای رفتنیه من لحظه هات و نده از دست
    من آشنا ترینت دیگه فردا یه غریبست
    این قراره روزگاره تو یه آرزو بمونی
    جون دل کندن ندارم تو برو شاید بتونی

  • گلبهار :

    عشق یک واژه پر پیچ و خم است
    سر آن یک عین است
    عین یعنی همان چشم که سر آغاز جنون میگردد …
    پس از آن شین داریم
    شین را دقت کن ! که چه اندازه فراز است و فرود …
    و به ما میگوید که نه در اوج ببالی به خودت
    و نه دلسرد شوی وقت شکست
    آخر عشق ببین قاف چه حالی دارد …
    نقطه هایش به قدر من و توست
    آخر عشق فقط آغوش است
    خم بازوی تو بر گردن من
    انحناییست پر از آرامش
    آخر عشق پرستش گاهیست
    که در آنجا خداوند دوتاست
    بندگان نیز همان تعدادند
    من و تو خدای هم خواهیم شد
    آخرعشق اگر قصد کنیم …

  • erfan :

    پی به راز سفرم برد و چنان ابر گریست
    دید بازآمدنی در پی ِ این رفتن نیست
    همه گفتند ” مرو ” دیدم و نشنیدمشان
    مثل این بود به یک رود بگویند : بایست !
    مفتضح بودن از این بیش که در اول قهر
    فکر برگشتنم و واسطه‌ای نیست که نیست
    در جهان ِتهی از عشق نمی‌مانم چون
    در جهان ِ تهی از عشق نمی‌باید زیست…
    دهخدا تجربه‌ی عشق ندارد ورنه
    معنی « مرگ » و « جدایی » به یقین هردو یکی‌ست … :flr

  • erfan :

    ای در آمیخته با هر کسی از راه رسید
    می توان از تو فقط دور شد و آه کشید
    پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش
    نه یکی، بلکه به اندازه موهای سفید
    سال ها مثل درختی که دَم نجاری است
    وقت روشن شدن ارّه وجودم لرزید
    ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من
    به تقاضای خود اصرار نباید ورزید :cry:
    شب کوتاه وصالت به گمان شد سپری
    دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید
    من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی
    زنده برگشتم و انگیزه پرواز پرید
    تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق
    شادی بلبل از آن است که بو کرد و نچید
    مقصد آن گونه که گفتند به ما، روشن نیست
    دوستان ! نیمه راهید اگر ، برگردید ! :flr

  • گلبهار :

    تو از فردا چه می پرسی
    تو امروزش هنوز موندم
    من اون دیروزشم حتی
    نمک پاشیده خوابوندم

    چه امروزی چه فردایی
    چه دردی داره تنهایی
    به داد دل برس ای یار
    اگه دل واپس مایی
    اگه دل واپس مایی

    به این روزا بگو قهرم باهاشون
    نمی تونم بیفتم پابه پاشون
    تو که نیستی غمی داره نگاشون
    چقدر دیر می گذره اون لحظه هاشون
    چقدر دیر می گذره اون لحظه هااااشون

    تو که رفتی ورق برگشت
    تو که بودی چه خوب می گذشت
    حالا از مال این دنیا
    نهی داریم گروی هشت

    تو که بودی دلم خوش بود
    اگه تنهایی ناخوش بود
    تو که بودی منم بودم
    حالا نیستی که نابودم

    اگه زودتر برسونی خودت رو
    ببینه چشم من رنگ رختو
    به اشتباه بودن راه میفتند
    محاله با تو من از پا بیفتم
    محاله با تو من از پا بیفتم
    حالا نیستی که نابودم

    به این روزا بگو قهرم باهاشون
    نمی تونم بیفتم پابه پاشون
    تو که نیستی غمی داره نگاشون
    چقدر دیر می گذره اون لحظه هاشون
    چقدر دیر می گذره اون لحظه هااااشون

    به این روزا بگو قهرم باهاشون
    نمی تونم بیفتم پابه پاشون
    تو که نیستی غمی داره نگاشون
    چقدر دیر می گذره اون لحظه هاشون
    چقدر دیر می گذره اون لحظه هااااشون

    تو از فردا چه می پرسی
    تو امروزش هنوز موندم
    من اون دیروزشم حتی
    نمک پاشیده خوابوندم

    چه امروزی چه فردایی
    چه دردی داره تنهایی
    به داد دل برس ای یار
    اگه دل واپس مایی
    اگه دل واپس مایی

    به این روزا بگو قهرم باهاشون
    نمی تونم بیفتم پابه پاشون
    تو که نیستی غمی داره نگاشون
    چقدر دیر می گذره اون لحظه هاشون
    چقدر دیر می گذره اون لحظه هااااشون

  • گلبهار :

    منو با بوسه دعوت کن به آغوشی که رویامه

    که وقتی با منی تنها

    همین جای جهان جامه

    منو با بوسه دعوت کن

    به یک رویای طولانی

    به یک آرامش مطلق

    به یک دریای طوفانی

    یه امشب کام دنیامو به کندوی عسل وا کن

    می خوام برگردم از دنیا

    تو رو به من بغل وا کن

    تو در من زندگی کردی

    تو این رویا رو می فهمی

    خودت درگیر طوفانی

    تو این دریا رو می فهمی

    دریا رو به قلبم دادی

    تو بندت بودن یعنی آزادی

    دریا رو به قلبم دادی

    تو بندت بودن یعنی آزادی

    بذار باور کنم هستی

    بذار برگردم از کابوس

    بذار پیدا کنم ماهو

    میون این همه فانوس

    بذار فردای دنیامو به دستای تو بسپارم

    واسه پروانگی کردن من این دستا رو کم دارم

    یه امشب کام دنیامو به کندوی عسل وا کن

    می خوام برگردم از دنیا

    تو رو به من بغل وا کن

    تو در من زندگی کردی

    تو این رویا رو می فهمی

    خودت درگیر طوفانی

    تو این دریا رو می فهمی

    دریا رو به قلبم دادی

    تو بندت بودن یعنی آزادی

    دریا رو به قلبم دادی

    تو بندت بودن یعنی آزادی

  • گلبهار :

    هنوزم جای انگشتات روی برگای گلدونه
    گلدونی که تو این خونه همیشه تازه میمونه
    هنوزم عکس بیدارت تو قاب سرد چشمامه
    تو که نیستی صدای تو مثه یک سایه همرامه
    هنوزم بوف تنهایی نه می گریه نه می خونه
    دل خوش باورم انگار تو رو برگشته می دونه
    برای دفتر شعرم کلام تازه بودی تو
    برای اوج آوازم یه هم آوازه بودی تو
    ولی افسوس که این احساس فقط در سینهء من بود
    نفهمیدم که دست دوست سلاح تیز دشمن بود
    هنوزم بوف تنهایی نه می گریه نه می خونه
    دل خوش باورم انگار تو رو برگشته می دونه

  • گلبهار :

    آسمان را بنگر لای ابرای پریشان سیاه
    سکه ای هست طلا
    عشق را می بینی
    که از آنجا به زمین می تابد
    اگه رودخونه جونش دست بارونه
    جنوبی گر که عشقش رود کارونه
    اگه زیبائی یه شب دست مهتابه
    اگه مهتاب نباشه شب همش خوابه
    منم تنها تو رو می خوام
    تو رو می خوام تو رو می خوام تو رو می خوام
    همون جوری که گل بهارو می خواهد
    همون جوری که جون ایثارو می خواهد
    همون جوری که دل دلدارو می خواهد
    همون جوری که در دیوارو می خواهد
    منم تنها تو رو می خوام
    تو رو می خوام تو رو می خوام
    اگه پائیز با هیچکس یار نمی مونه
    ولی یار و رفیق ابر و بارونه
    اگه قدر طلا رو سکه می دونه
    اگه با هم نباشن سکه ارزونه
    منم بیخود نمی خونم
    من از عشق تو می خونم
    تو رو می خوام
    منم تنها تو رو می خوام
    منم تنها تو رو می خوام
    تو رو می خوام تو رو می خوام

  • گلبهار :

    اگرچه قرعه ی فالت
    زد و آخر به نامم خودرد
    ولی اون حادثه اون روز
    تموم تازگیمو برد
    اگرچه باغ دست تو
    به ذهنم بوی گل آموخت
    ولی با تو فقط با تو
    تموم برگ و بارم سوخت

    همیشه علت خواستن
    دلیل پوچی من شد
    شکست از دیگری بد نیست
    چه سنگینه شکست از خود
    تو مرگ قلبمو خواستی
    رسید اون لحظه ی موعود
    تو اون روزی که عشق تو
    فراسویش غروبی بود

    اگر بعد از تو سهم من
    همین آیینه است ای مرد
    ولی حتی گریز از تو
    در این آیینه محوم کرد
    عبور عشق تو در دل
    کشیده طرح دلتنگی
    به غیر از مسخ من با من
    چه کردی ای بت سنگی
    چه کردی ای بت سنگی

  • گلبهار :

    سی تا بهار گذشت و من بهار نديدم
    بهار نبود تو زندگيم تا تو رو دیدم
    فصل تنهایی من،شکل زمستون بود
    چشمای من پاییز زرد،همیشه گریون بود
    اتاقکم شاهد سرگردونی دل بود
    عشق همه جا سرزده بود،از من که غافل بود

    باغچه ی دل ويرونه بود وقتی نبودی،هر نفسی بهونه بود وقتی نیودی
    گلای زرد بی کسی،تک تک میمردند،دل تو قفس ویرونه بود وقتی نبودی

  • ارام :

    بغض کرده ام
    این بغض لعنتی،
    با هیچ چیز نمی شکند
    جز با صدای تو…
    صدایت را می خواهم
    هستی…؟

  • ارام :

    امشب هیچ چیز نمی خواهم…
    نه آغوشت را…
    نه نوازش های عا شقانه ات را…
    نه بوسه های شیرینت را…
    فقط بیا…
    می خواهم تا سحر
    به چشم های زیبایت خیره بمانم…
    همین کافی است
    برای آرامش قلب بی قرارم
    تو فقط بیا

  • ارام :

    گریان شده دلم…
    همچون دخترکی لجباز…
    پا به زمین می کوبد…
    تو را می خواهد…
    فقط تو را…

  • ارام :

    دلم بالکنی می خواهد رو به شهر…
    و کمی باد خنک و تاریکی…
    یک فنجان بزرگ قهوه…
    یک جرعه تو…یک جرعه من…
    و سکوتی که در آن دو نگاه گره خورده باشد…
    بی کلام…
    میدانی…؟
    دلم یک «من»می خواهد برای تو…
    و یک «تو»می خواهد برای من…
    و باز هم سه نقطه های بی پایان من…

  • ارام :

    دلم نه عشق می خواهد نه درو غ های قشنگ…
    نه ادعاهای بزرک نه بزرگ های پر ادعا…
    دلم یک فنجان قهوه داغ می خواهد و
    یک دوست که بشود با او حرف زد و
    بعد پشیمان نشد.

  • سهیل :

    سلام
    مرسی از همتون
    :D

    • گلبهار :

      سلام اقا سهیل .یادم نمیاد قبلا شما رو دیدم یا نه خواستم خوش آمد بگم به هرحال خیلی خوش اومدین

  • Fakhte :

    Slm alireza khan
    Enshala Moshkel RAF shod??????????i

  • عالی بوددد

  • باران :

    همسرم سختی ها و دوری ها و تنهایی ها رو تحمل کردم اما دلم طاقت سردشدنت رو نداره. من همون دختر زیبای خوش قلب و مهربونم که همیشه هم دردت بودم ارامش بغض شکسته شبهایت بودم هستم.. چگونه بگویم تنهایم نزار چگونه


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید