من به خیال خامم
فکر می کردم فاصله یک خط صاف است
که کشیده می شود از اینجا تا آن سوی مرز
نقشه را باز می کنم وجب می کنم
فاصله تو تا خودم را
دو بند انگشت هم نمی شود
فقط بالا و پایین دارد پیچ و خم دارد
و من نمی دانم تو
در پس کدامین پیچ پنهانی
که نمی آیی…
“که نمیایی…”
…………………….
مرسی….
زیبا بود….
قابلی نداشت
کنارت هستم و به من فکر نمی کنی
این سرشت آدم هاست
هیچکس وقت نفس کشیدن به هوا فکر نمی کند…
بســـــــــــــــــــــیار زیبا بود مرسی
خواهش میکنم… :)
باد ورق های دفتر شعرم را با خود برد/ فردا تمام شهر عاشقت میشوند;-)
زمستان است
و من شنيده ام روزها کوتاه تر ميشوند
ولى . . .
نميدانم چرا دارند اين روزها
هى بلندتر ميشوند، بى تو !
به خاطر اینکه دیگه داره بهار میشه…نه زمستون…
:)
بين
من و تو
مرگ نمي تواند جدايي بيندازد…
فاصله که دگر هيچ…
در دوري لذتي است که در با هم بودن نيست
چون در با هم بودن ترس از فراق است و در دوري شوق ديدار . . .
چه جمله قشنگی…واقعا :(
مرسی…
…………….
عشق بعضي وقتها از درد دوري بهتر است
بي قرارم کرده و گفته صبوري بهتر است
.
توي قرآن خوانده ام… يعقوب يادم داده است:
دلبرت وقتي کنارت نيست کوري بهتر است
.
نامه هايم چشمهايت را اذيت مي کند
درد دل کردن براي تو حضوري بهتر است
.
چاي دم کن… خسته ام از تلخي نسکافه ها
چاي با عطر هل و گلهاي قوري بهتر است
.
من سرم بر شانه ات ؟….. يا تو سرت بر شانه ام؟
…..فکر کن خانم اگر باشم چه جوري بهتر است ….؟
دلبرت وقتی کنارت نیس کوری بهتر است …به به چقد زیبا ..مرسی
هرگز از دوري اين راه مگو!
و از اين فاصله ها که ميان من و توست
و هرگاه که دلت تنگ من است،
بهترين شعر مرا قاب بکن
به نگاهت بگذار!
تا که تنهايي ات از ديدن من جا بخورد!
و بداند که دل من با توست
و همين نزديکي ست
ميخواستم تصوير با تو بودن را نقاشي کنم،
ديدم فاصله بينمان در ورق جا نمي شود،
کمي نزديکتر بيا
ميخواهم با تو بودن را حس کنم
آنقـدر نيستـي
کــه گاهــي حـــس مـي کنـم
عشــق را نسيـه به مـن داده اي
بي تـابــم !
نقـــد مي خــواهـمــت . . .
.
بدون قافيه ماندم، دل غزل تنگ است
چقدر شاعر اين روزها دلتنگ اســـت
مرا به خال لب دوست بازگردانـيــــــد
اگر چه بين من و او هزار فرسنگ است
.
مي نوشم …
نه چاي نيست…
قهوه هم نيست…
حتي شوکران هم نيست
اما تلخ است…
تلخ تر از آنچه تصورش را کني…
سالها قهوه ها را تلخ نوشيدم…
چاي را هم…
من اينبار ثانيه هاي دور از او را مي نوشم و نفس ميکشم
و اين تلخ… فرق دارد…
اين تلخ جان فرساست…
آخرين ضربه را خدايم زد
وقتي براي رفتنت استخاره کردي و
خوب آمد…
ای وااااای…
:(
خدا نکند…
خيابان هاي تنهايي
دلي ولگرد ميخواهد
و آوازم بدون تو سکوتي سرد ميخواهد …
برايت مرده بودم …
تا برايم تب کند قلبت
ولي حتي نپرسيدي
دلت همدرد ميخواهد؟….
گمانم عشق همين باشد:
من در شعرهايم از تو بگويم
و تو هرگز پيدايت نشود
فقط اينگونه
عشق پايدار مي ماند!
دير کرده اي !
عقربه ها گير کرده اند در گلوي من ، انگار که رد نميشود …
نه زمان ! نه آب خوش !
به تو عادت دارم . . .
مثل پروانه به آتش ، مثل عابد به عبادت . . .
و تو هر لحظه که از من دوري ، من به ويرانگري فاصله مي انديشم . . .
در کتاب احساس ، واژه فاصله يک فاجعه معنا شده است . . .
تو توانايي آنرا داري که به اين فاجعه پايان بخشي . . .
سلام خانم گلبهار ميخواستم باهاتو صحبت كنم راجب خريد شعراتو اگه دوست داشتين با هم كار كنيم ايمل بزنيد
سلام کدوم شعرا؟من که شعری ننوشتم اینا که مال بقیه س کپی کردم اوردم اینجا شما هم کپی کنید ببرید به همین سادگی وبه همین خوشمزگی ..یاعلی
تو کيستي که من بي تو اينگونه بي تابم
شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم
تو چيستي ، که من از موج هر تبسم تو
بسان قايق سرگشته ، روي گردابم
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپيد
تو را کدام خدا ؟
تو از کدام جهاني؟
تو در کدام کرانه،تو از کدام صدف
تو در کدام چمن ،همره کدام نسيم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
چه کرد با من آن نگاه شيرين آه!
مدام پيش نگاهي ، مدام پيش نگاه!
کدام نشاه دويده است از تو در تن من؟
که ذره ذره وجودم تو را که ميبينند
به رقص مي آيند ، سرود مي خوانند
به من بگو که مرا از دهان شير بگير
به من بگو که برو در دهان شير بمير
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
ستاره ها را از آسمان بيار به زير
تو را به هر چه تو گوئي ، به دوستي سوگند
هر آنچه خواهي از من بخواه ، صبر مخواه
تو آرزوي بلندي و دست من کوتاه
همه وجود تو مهرست و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است !!
فريدون مشيري
دردم را
جانم را
احساسم را در گلوی واژه ها میریزم
تا بر سر قلمم برقصند
و برایت سرودي بخوانند
از عشق
این تو
این رنگین کمان احساسم
نمیخواهم پشت هیچ استعاره ای
احساسم را بپوشانم
این من
این تو
این احساسات عريانم …
همین که بغض می شود سکوت های های من
دوباره خواب می شود پناه گریه های من
دوباره شانه های شب به من پناه می دهد
سلام میدهم به او که گشته هم صدای من
سکوت و انزوای شب به جای خواب های خوش
وقلب تب که میتپد برای انزوای من
میان دست های ما اگر نبود فاصله
نگاه مهربان شب نمی شد آشنای ما
من و شب و ستاره ها و ماه و نبض ساعتم
نشسته ایم منتظر به یاری خدای من
من و شب و ستاره ها و چشم های منتظر
که رد شود ستاره ای و بشنود دعای من
نگاه ماه در پی ات به هر کجا قدم زنان
که بی تو پادشاه غم دوباره شد گدای من
قدم بنه به خلوتم شبی و با خودت بیار
سبد سبد ز خنده های غم شکن برای من
شروع دلنشین من طلوع کن که بشکند
بلور اشک ها و خاطرات بی بهای من
بیا به وقت صبحدم طلوع با تو دیدنی ست
بیا به کوچه های شب دوباره پا به پای من
ایلناز حقوقی
مطالبتون بسیاااااااااااااااار زیبا و دلنشین بود.بر خود وظیفه دونستم از پستهای زیباتون تشکر کنم.موفق باشین گلبهار
سلام وممنون اقا امیر بابت اینکه سر زدید وبه ما لطف داری زحمت اکثریت پست ها رو اقا علیرضا کشیدن وما باید از ایشون وهمکارشون تشکرکنیم ..یا علی