زیر بار زندگی کن تکیه بر بازوی خویش
تا که نگذاری سر غم بر سر زانوی خویش
دست همت بر کمر زن،پای همت پیش نه
تا نشانی شاهد مقصود را پهلوی خویش
گر قوی گشتی و نیرومند با فکر بلند
صرف کن در خیر ابناء بشر نیروی خویش
گر شدی چون باغبان گلهای نیکو پروران
مشک افشان کن ز عطر تربیت مشکوی خویش
چون گلی را پروری ،ایمن ز گلچینان مباش
ره مده هر گرگ ظاهر میش را در کوی خویش
چشم بد با غمزه دزدد چشم نیکوی ترا
گر نگردی پاسبان با خنجر ابروی خویش
زر مشو(محفوظ) کاندر گنج زندانت کنند
عطر شو تا خویش را سازی عیان از بوی خویش
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
خنده های لب تو باز گرفتارم کرد
غمزه فرمودی و چشمان تو بیمارم کرد
روزگاری به دلم بود که آدم بشوم
خوشه ی گندم لبهات، گنهکارم کرد
خواستم راز من و تو نشود فاش ولی
مستی جام می ات، حکم به اقرارم کرد
بوسه خواهی ز لبت دست خودم نیست عزیز!
جنس مرغوب لبان تو خریدارم کرد
من غم عشق تو را از همه پنهان کردم
قصه را فاش، همین زردی رخسارم کرد
هی به خود گفتم از عشقت نزنم حرف ولی
عاقبت شهره ی هر کوچه و بازارم کرد!
دل بریدم ز همه خلق جهان در پی دوست
عاقبت حقد و حسد از همه بیزارم کرد
گفته بودم که دگر دل نسپارم به کسی
خنده های لب تو باز گرفتارم کرد
وااااااایییییی چقد پستتتتتت…..فکر کردم چشام اشتباهی میبینه خیلی ممنونم :cs
درود
شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت
بر آتش غم خندهزنان شاد بسوخت
من بندهٔ شمعم، که ز بهر دل خلق
ببرید ز شیرین و چو فرهاد بسوخت
اوحدی مراغه ای
..جملات حکیمانه
از میان تمامِ این گلها
آه! تنها یکی شکفته نشد:
دوستت دارمی که گفته نشد.
***
آرام آرامم،
مانند سنگی در دل کوهی،
ای کاش اندوهی…!
***
آنچنان عاشقم که همواره،
روی او را در آب می بینم،
من نخوابیده خواب می بینم
***
جای دل، این واژهی خونین،
میگذارم نقطهچین باشد؛
«زندگی شاید همین باشد».
***
تلخ یا شیرین،
هرچه هست، این است؛
زندگی لیموی شیرین است.
علیرضا فولادی
جملات حکیمانه
ی کاش باغبانان
دیگر گلی نکارند!
گلها وفا ندارند.
***
سالهای عمر ما تمام،
انتظار و انتظار…؛
در کدام سال میرسد بهار؟
علیرضا فولادی
جملات حکیمانه
زیر بار زندگی کن تکیه بر بازوی خویش
تا که نگذاری سر غم بر سر زانوی خویش
دست همت بر کمر زن،پای همت پیش نه
تا نشانی شاهد مقصود را پهلوی خویش
گر قوی گشتی و نیرومند با فکر بلند
صرف کن در خیر ابناء بشر نیروی خویش
گر شدی چون باغبان گلهای نیکو پروران
مشک افشان کن ز عطر تربیت مشکوی خویش
چون گلی را پروری ،ایمن ز گلچینان مباش
ره مده هر گرگ ظاهر میش را در کوی خویش
چشم بد با غمزه دزدد چشم نیکوی ترا
گر نگردی پاسبان با خنجر ابروی خویش
زر مشو(محفوظ) کاندر گنج زندانت کنند
عطر شو تا خویش را سازی عیان از بوی خویش
محفوظ اصفهانی
جملات حکیمانه