بایگانی‌های رهی معیری - صفحه 2 از 4 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

شاهد افلاکی

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

 

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

 

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

 

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

 

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

 

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

 

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

 

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

 

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانی

بازدید : 310

بیوگرافی رهی معیری

رهی معیری

شادروان محمدحسن معیری متخلص به «رهی» در دهم اردیبهشت ماه ۱۲۸۸ هجری شمسی در تهران و در خاندانی بزرگ و اهل ادب و هنر چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد، آنگاه وارد خدمت دولتی شد و در مشاغلی چند خدمت کرد. از سال ۱۳۲۲ شمسی به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر (بعداً وزارت صنایع) منصوب گردید. پس از بازنشستگی در کتابخانهٔ سلطنتی اشتغال داشت. وی همچنین در انجمن موسیقی ایران عضویت داشت. رهی علاوه بر شاعری، در ساختن تصنیف نیز مهارت کامل داشت. وی در سالهای آخر عمر در برنامهٔ گلهای رنگارنگ رادیو در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی می‌کرد. رهی در طول حیات خود سفرهایی به خارج از ایران داشت که از آن جمله است: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن چهلمین سالگرد انقلاب اکتبر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال در گذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگربار در سال ۱۳۴۵، عزیمت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ برای عمل جراحی، آخرین سفر وی بود. رهی معیری که تا آخر عمر مجرد زیست، در بیست و چهارم آبان سال ۱۳۴۷ شمسی پس از رنجی طولانی از بیماری سرطان معده بدرود زندگانی گفت و در مقبرهٔ ظهیرالدولهٔ شمیران به خاک سپرده شد.

دسته بندی : رهی معیری
بازدید : 447

در ماتم صبحی

دردا که بهار عیش ما آخر شد

دوران گل از باد فنا آخر شد

شب طی شد و رفت صبحی از محفل ما

افسانه افسانه سرا آخر شد

دسته بندی : رباعی, رهی معیری
بازدید : 400

آرزو

کاش امشبم آن شمع طرب می‌آمد

وین روز مفارقت به شب می‌آمد

آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست

ای کاش که جان ما به لب می‌آمد

دسته بندی : رباعی, رهی معیری
بازدید : 379

مسعود

مسعود که یافت عز و جاه از لاهور

تابید چو نور صبحگاه از لاهور

سالار سخنوران بتازی و دری است

خواه از همدان باشد و خواه از لاهور

دسته بندی : رباعی, رهی معیری
بازدید : 278

بیدادگری

از ظلم حذر کن اگرت باید ملک

در سایهٔ معدلت بیاساید ملک

با کفر توان ملک نگه داشت ولی

با ظلم و ستمگری نمی‌پاید ملک

دسته بندی : رباعی, رهی معیری
بازدید : 376

سوختگان

هر لاله آتشین دل سوخته ای است

هر شعله برق جان افروخته ای است

نرگس که ز بار غم سرافکنده به زیر

بیننده چشم از جهان دوخته ای است

دسته بندی : رباعی, رهی معیری
بازدید : 298

اندوه مادر

آسودگی از محن ندارد مادر

آسایش جان و تن ندارد مادر

دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش

ورنه غم خویشتن ندارد مادر

دسته بندی : رباعی, رهی معیری
بازدید : 318

جدایی

ای بی خبر از محنت روز افزونم

دانم که ندانی از جدایی چونم

باز آی که سرگشته تر ازفرهادم

دریاب که دیوانه تراز مجنونم

دسته بندی : رباعی, رهی معیری
بازدید : 357

شباهنگ

از آتش دل شمع طرب را مانم

وز شعله آه سوز تب را مانم

دور ازلب خندان تو ای صبح امید

از ناله زار مرغ شب را مانم

دسته بندی : رباعی, رهی معیری
بازدید : 339





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید