اینجا در قلب من ….
حد و مرزی برای حضور تو نیست
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم
مگر ماهی بیرون از آب می تواند نفس بکشد
مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم
بگو معنی تمرین چیست ؟
بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟
بریدن از خودم را ؟
مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی …
از من نپرس که اشک هایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم
همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد
تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند
نگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگیر …
هوای سرد اینجا رو دوست ندارم
مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهایم ….
با حضورت همه ي شب هاي من زيباست چرا که ماه وام دار توست که مي گويد سپيدي نور ماه از خورشيد است؟اين گوشه ای از تابش و تلالو توست که ماه رو سياه را سپبد روی کرده .
حضورت بهشتی است كه گریز از جهنم را توجیه می كند دریایی كه مرا در خود غرق می كند تا از همه ی گناهان و دروغ شسته شوم.و سپیده دم با دست هایت بیدار می شود…
این روزها اقاقیا، بوی دیگری دارد…این روزها بوته گل باغچه، عطر دیگری دارد…این روزها باران، نرم تر میبارد…این روزها آسمان، آبی تر است…این روزها حس ها، جانفشانی میکنند…این روزها ثانیه ها، برای حضور تو شتابان میگذرند…این روزها برای توست، توئی که خود میدانی، فاصله ها و فرسنگ ها دور بودن، مهم نیست، نزدیک ترین راه در کنار تو بودن است. . . .حضورت زیباست.
ماييم و هفت سيني که امسال شش سين دارد
چرا که سبزي حضور تو درخانه نيست !
رشک مي برم
به صراحت بيد
به بهار
به زمزمه ي وزينِ باد
به متانت عاشقانه ي برگ
رشک مي برم
به جادههاي سبز
با مسافري در راه
آه اي فرسنگ ها دور از من ، بازگشت را تعبيري دوباره کن !
قشنگ کن غربت بي انتهاي مرا
قشنگ کن اتفاقِ غروب و کوچه و انتظارِ پنجره را
رگبارِ بهاري شو و ببار
بي محابا ببار بر اين تن مشتاق
بگذار چون گذشته بيدي باشم
که از هر نسيمِ عشق مي لرزد
قشنگ کن سايه روشنِ بودن مرا …
چشمانتظار آن بهارم
که با تقویم
از راه نمیآید
و با تقویم
راه نمیآید
چشم انتظار آن بهارم
که با …
آه! نمیآید.
مژگان عباسلو
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
..
تو
تمام تنهاییهایم را
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار
جهنماند
شمس لنگرودی
عالی هستی گلبهار عالی
خیلی دوستت دارم
ممنون لیلی جان نظر لطفته……
کافه چی توجه نمودی اخر سالی کافه ت پر رونق شده نمیدونم چی شده انشالله همیشه همینجور باشه حالا چشم نخوره تقصیر من میندازین
ﺭﺩ ﺷﺪﯼ ﺍﺯ ﺑﻐﻞ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺑﺎﯾﺪ
ﯾﺎ ﺑﭽﺴﺒﯿﻢ ﺑﻪ “ﺗﻮ” ﯾﺎ ﺑﻪ “ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ” ﺧﻮﯾﺶ…
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺷﺎﺧﻪ ﯼ ﯾﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺗﻮﺳﺖ
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺷﺪ، ﺑﻮﯾﺖ ﮐﻨﺪ…
غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود/در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود/مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی/خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود/تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود/تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم/از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود/باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت؟تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود/گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم/از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود(نجمه زارع)
تو مهربانتر از آنی که فکر می کردم /درست مثل همانی که فکر می کردم /شبیه … ساده بگویم کسی شبیهت نیست/هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم/تو جان شعر منی و جهان چشمانم/مباد بی تو جهانی که فکر می کردم/تمام دلخوشی لحظه های من از توست/تو آن آن زمانی که فکر می کردم/درست مثل همانی که در پی ات بودم/درست مثل همانی که فکر می کردم(مریم سقلاطونی)
ماه من!
دل به غم دادن و از یاس سخن گفتن ها
کار آنهایی نیست که خدا را دارند…
ماه من!
غم و اندوه اگر روزی هم مثل باران بارید؛
یا دل شسشه ایت از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن و بگو با دل خود : که خدا هست که خدا هست
او همانیست که در تارترین لحظه شب راه نورانی امید نشانم میداد…
او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد همه ی زندگی ام غرق شادی باشد
خوب من!
غصه اگر هست بگو تا باشد …
معنی خوشبخت بودن اندوه است…
اینهمه غصه و غم شادی و شور..چه بخواهی چه نه
میوه باغند
همه را با هم و با عشق بچین
سیگار می کشم ،
یعنی برای دیدن خورشید روز نو
میل ام نمی کشد …
سیگار میکشم
یعنی سکوت من از شب
تاریک تر شده ..
راه عبور من از تو
باریک تر شده …
سیگار میکشم ،
یعنی نه عاشقم و نه تنها
اما گسسته ام …
سیگار میکشم
یعنی هنوز حس میکنم که باز
راهیست سوی تو …
از پشت ویرانه های تخیل ، از پشت قصه ها …
از دوردست نگاه کودکان ، وقتی که می دوند ،
سوی شکوه و طراوت یک لحظه زندگی …
سیگار میکشم
یعنی که در تمام غزل ها
من می نوشتمت ،
اما دگر نه من آنم ، نه تو سرود من
سیگار های من ، تنها رفیق لحظه سردی که می روی
بی تو نشسته ام … اینجا کنار آتش سرد وجود خویش …
آتش کشیدی و اکنون خاکسترم به جاست
من ، مستم.
من، مستم و ميخانه پرستم.
راهم منماييد،
پايم بگشاييد!
وين جام جگر سوز مگيريد ز دستم!
مي، لاله و باغم
مي، شمع و چراغم.
مي، همدم من،
همنفسم، عطر دماغم.
خوشرنگ،
خوش آهنگ
لغزيده به جامم.
از تلخي طعم وي، انديشه مداريد،
گواراست به كامم.
در ساحل اين آتش.
من غرق گناهم
همراه شما نيستم، اي مردم بتگر!
من نامه سياهم.
فرياد رسا!
در شب گسترده پر و بال
از آتش اهريمن بدخو، به امان دار
هم ساغر پر مي
هم تاك كهنسال.
كان تاك زرافشان دهدم خوشه زرين
وين ساغر لبريز
اندوه زدايد ز دلم با مي ديرين
با آنكه در ميكده را باز ببستند
با آنكه سبوي مي ما را بشكستند
با محتسب شهر بگوييد كه: هشدار!
هشدار!
كه من مست مي هر شبه هستم.
سیاوش کسرایی
من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها….
می خواهم با تو سخن بگویم….
می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم…
می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود…
شعر هایم ناتمام ماندند…اسیر دلتنگی شدم من…
و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند…
کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود…
اما..غصه ای نخواهم خورد…اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد…
حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم…
پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم.
می نویسم از تو…
از تو ای شادترین…
تازه ترین نغمه ی عشق…
تو كه سرسبزترین منظره ای
تو كه سرشارترین عاطفه را نزد تو پیدا كردم
و تو كه سنگ صبورم بودی
در تمامی لحظاتی كه خدا شاهد غصه و اندوهم بود
به تو می اندیشم…
به تو می بالم و از تو می گیرم هر چه انگیزه درونم دارم