رفتن که بهانه نميخواهد ،
يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده …
رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى ! “ماندن” !
ماندن اما بهانه مى خواهد ،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى،
دوستت دارمهايى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
يک فنجان چاى، بوى عود، يک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شيرين …
وقتى بخواهى بمانى ،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم ميمانى …
ميمانى و وقتى بخواهى بمانى ، نم باران را رگبار مى بينى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !
آرى ،
آمدن دليل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن هيچکدام …
عزیزترین نازنین من !
حضور تو ..
یعنی ، مهمان شعر و ترانه هایم می شوی
حضور تو ..
یعنی ، شریان خیال ها را
از احساس های دوست داشتنی پر می کنی
حضور تو ..
یعنی، خانه ام را پر از عطر چای و نارنج می کنی
حضور تو ..
یعنی، یک قدم زدن عاشقانه زیر باران …
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
#poetry#poem# .
.
“رفتن” !
رفتن که بهانه نميخواهد ،
يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده …
رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى ! “ماندن” !
ماندن اما بهانه مى خواهد ،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى،
دوستت دارمهايى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
يک فنجان چاى، بوى عود، يک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شيرين …
وقتى بخواهى بمانى ،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم ميمانى …
ميمانى و وقتى بخواهى بمانى ، نم باران را رگبار مى بينى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !
آرى ،
آمدن دليل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن هيچکدام …
آنکس که توی دل آدم می افتد را…
اگر ماند…….
باید زندگی اش کرد…
نفسش کشید…..بویش کرد….بوسیدش….!!
واگر رفت……
فقط می توان عاشقانه سرودش…
شعرش کرد…!!
با دلتنگی های مدام……با انتظار…با بغض…..
با سردردهای نا تمام…!!
بسیااااار زیبا…
خیلی خوشم اومد…مرسی
عالی بود فرشته جان
عزیزترین نازنین من !
حضور تو ..
یعنی ، مهمان شعر و ترانه هایم می شوی
حضور تو ..
یعنی ، شریان خیال ها را
از احساس های دوست داشتنی پر می کنی
حضور تو ..
یعنی، خانه ام را پر از عطر چای و نارنج می کنی
حضور تو ..
یعنی، یک قدم زدن عاشقانه زیر باران …
{ رضا روستا }
باد تو را مو به مو به یاد می آورد
باران ذره ذره
من اما چنان به روزگارم اضافه ات کرده ام
که یاد تویی
که باران ، که باد تویی …
{ روزبه سوهانی }
از تو می نویسم
موهایم
تشنه لمس دستهای تو
از من می نویسی
نم چشمهایت
بی تاب بوسه های من
و این خود
شعری ست
به وسعت دوست داشتن ..
{ نیلوفر ثانی }
بسیار زیباست گلبهار جان
مهم نیست من چه می گویم
فقط می خواهم
چند واژه از آنِ من باشی
وقتی از سر پرچین عشق
دلم سرک می کشد به تو
هر که دیده ست مرا گفته غمی با من هست
غمی آواره که در هر قدمی با من هست
در دلم هر طرفی مجلس ذکری برپاست
حاجت و روضه به قدر حرمی با من هست
سر مویی دلم آشفته گیسویی نیست
گیسویی نیست ولی پیچ و خمی با من هست
میخرم از همگان تا بفروشم به خودم
تا بخواهید غم از هر قلمی با من هست
شده در هر نفسم شکر دو نعمت واجب
“آه” در هر دمی و بازدمی با من هست