وضعیت خوبی ندارم
مرا ببخش!
دستم از اشیا رد میشود.
رد میشود از تلفن
فراموشت نکردهام…
فقط کمی…
کمی،
مردهام!
[رسول یونان]
نخستين سفرم
با اسبي آغاز شد
– که در جيبم جاي مي گرفت –
از اتاق تا بالکن.
سفر کوتاهي بود
اما من درياها را پشت سر گذاشتم
شهر هاي پر ستاره را
از ابتداي جهان
تا انتهاي جهان رفتم
و اين سفر
تنها سفر بي خطر من بود.
[رسول یونان]
احساس میکنم
در محله ها ی چینی گم شده ام
همه جا هیاهوست
همه جا شلوغ
کاش اژده هایی زرد در مسیرم سبز شود
مر ببلعد
پایانی باشد
برای گم گشتگی هایم
چه کار دشواری ست
تنها زیستن در میان شلوغی ها…!
[رسول یونان]
نخست برگها پریدند
بعد پرندهها
سرانجام درخت تنها ماند
در تابلوی بیابان…!
[رسول یونان]
درخت خشک شده بود.
مرد لامپ های مات را به شاخه های درخت آویخت و روشن کرد,
اما غیر از خودش هیچ یک از افراد خانه خوشحال نشدند.
جای خالی به ها بیشتر به چشم می خورد…!
[رسول یونان – کتاب بخشکی شانس]
آخرین دیدگاهها