برای لمس دستای لطیفت
من هر شب لحظه ها رو می شمارم
همه دلواپسی هام مال اینه
ازت خاطره خوبی ندارم
کمی زوده بری آسوده باشی
بدون من و یاد چشم خیسم
کمی زوده بخوای از من جدا شی
نرو با رفتنت دیونه می شم
کمی زوده بفهمی
یکی حس می کنه تو مهربونی
یکی حس می کنه تو کل دنیا
تویی که درد اونو خوب می فهمی
برو ولی بدون هنوز شکستن
برای دل من یه کمی زوده
به یاد اون همه خاطره هامون
که توش خاطره خوبی نبوده
کمی زوده بری آسوده باشی
بدون من و یاد چشم خیسم
کمی زوده بخوای از من جدا شی
نرو با رفتنت دیونه می شم
دانلود آهنگ کمی زوده از احسان غیبی
انگاری کافه کمی تغییر کرده نمیدونم من این تغییراتو نمیفهمم کسی فهمید بگه u) O-O
چه تغییری؟؟!
اره دیگه تغییر کرده بچه هاش عزیزتر شدن …
ولی خدایی یه چی من دیدم شاید اشتباهی گذاشته بودن از این علامتا که میخوای اهنگ پلی کنی اون بالای صفحه بود این پایین گوشه سمت چپ هم این چیزه نمیدونم چیه O-O
درسته اون پلیر آهنگ رو آزمایشی گذاشتیم و برداشتیم.
پنجره، ! ای کاش باران می شدم
می چکیدم مهربان بر گونه ات
مثل یک صبح بهاری می شکفت
خنده رنگین کمان بر گونه ات
پنجره ! ای کاش باران می شدم
می نشستم بر نگاه خسته ات
با حکایت های شادی از نسیم
باز می شد اخم های بسته ات
پنجره! ای کاش باران می شدم
مثل یک موسیقی نرم و قشنگ
مثل یک اواز خوب و ماندنی
می شدم همراه با دلهای تنگ
من اینهمه منتظر شدم هیچ خبری نشد باید خودم دست به کار شم فردا پست نذارین من ضایع بشم..
خب اهمممممممممم بنده به عنوان عضو کوچکی از این کافه عرض میکنم
..دوستان وهمراهان همیشگیه کافه تنهایی بسیار خرسندم از اینکه تا این روز عزیز با کافه بودین وبا دیدگاهاتون به کافه رنگ وبوی دیگه ای بخشیدین من صمیمانه از همتون سپاسگزارم :-D (شبیه مدیرا شدم) وهمچنین از مدیران گرامی وزحمت کش تشکر میکنم با اینکه خیلی اذیتشون کردیم چیزی نگفتن وهمیشه با ما مهربون بودن ومن کمتر جایی رو دیدم که اینچنین مدیرانی داشته باشن بی تعارف عرض میکنم که یکی از بهترین خصوصیات کافه داشتن مدیران توانمندش هس که انشالله هرجا هستن موفق وپیروز وسربلند باشن اما مطلب اصلی که میخوام به سمع ونظر شما برسونم اینه …
کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــافــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه تـــــــــــنــــــــــهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدت مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک
امیدوارم همیشه این کافه پر رونق باشه ومن مطمئنم با مطالب دلنشینش میتونه هر خوانند ه ای رو به خودش جذب کنه امیدوارم از ما کاربران عزیز( :-D ) راضی باشید..شمارو به خداوند منان میسپارم تا سلامی دیگر بدرود.. :D
یا علی
درود گلبهار جان
خوبی از شما برو بچ کافست.
مگه قراره خشن باشیم ،کار اصلی رو شماها می کنین.
ما هم تولد کافه تنهایی را به شما عزیزان تبریک میگیم ( پست مرتبط رو تا یکی دو روز آینده روی سایت قرار می دیم )
ممنون که اینقدر به کافه لطف دارید.
سلامت،سربلند و پاینده باشید.
اووووووووووووه یکی دو روز دیگه دیره من اولین پست کافه رو دیدم تاریخش امروزه تولدش امروزه من دیگه تبریک نمیگم :-? همش میخواین منو ضایع کنین ایییییییییییییش دیگه من حرف نمیزنم :cry:
درود بر شما
تولد کافه برای من چه جالب شد! تا حالا بهش دقت نکرده بودم!
تولدت مبارک کافه تنهایی
تولد کافست؟؟؟؟؟؟؟
آخیییییییییییییییییییییی مبارکه گلبهار جونم منم از کامنت های خیلی خیلییییییییی زیبای تو ممنونم و اینکه هیچ وقت اینجارو تنها نذاشتی عزیزم و همچنین از بچه های عزیز به خاطر همراهیشون ممنونم دست همگی درد نکنه
راست میگی مدیرا واقعا مهربونن چقد من خرابکاری کردم بعد بهشون گفتم پاک کنید ،هیچی نگفتن من همینجا ازشون عذرخواهی میکنم به خاطر اینهمه اذیتی که کردم :(
تولدش مبااااااااااااااااااااااااااارککککککککککککککککککککککککککککککک :-D :-D
ای بابا فشاری که به ما نمیاره
نیازی به عذرخواهی نیست سارا جان
ممنونم
مرسی سارایی این همون چیزی بود که قرار شد من یه روز بگم..سارایی هرچقد دلت خواس اشتباه بنویس اصلا همه جا رو خط خطی کن بالاخره این مدیران نیاز دارن یه ذره حرکتی بکنن جنب وجوشی داشته باشن :-D
. بچه ها اینجا تبریک گفتین دمتون گرم حالا مدیران میخوان واسه کی پست بذارن؟؟؟یعنی حقتونه کلا چن روز از دنیا عقبین مث روز پدر ورو ز مادر که پستاتون واقعا جالب بود :!: :!: :!: :!: :!: :D خو بروز باشین این نشانه ای است برای خردمندان باشد که پند بگیرند :D
آهاااان همون که میگفتی بعدا میگم :-D عزییزم از اون موقع تو دلت نگه داشته بودی
مرسی گلبهارم چشم ;-)ولی باید سعی کنم کمتر اشتباه کنم قول نمیدماااا ولی سعی میکنم :D
همه روزا روز پدر و همه روزا روز مادر
تو فکر پست برای سالروز تاسیس کافه بودیم ، لازم نیست دقیقا همون ساعت و لحظه باشه ولی همیشه وقتی شماها متذکر می شید ما هم زودتر دست به کار می شیم ، ممنون از تذکرت
و ممنون از همه شما عزیزان
:-? الان من قانع شدم دیگه سکوت اختیار میکنم ببینم چیکار میکنین :-|
با چشم هایت حرف دارم…
میخواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم…
از بهار…
از بغض های نبودنت…
از نامه های چشمانم…
که همیشه بی جواب ماند…
باور نمیکنی…
تمام این روزها…
با لبخندت آفتابی بود…
اما…
دلتنگی آغوشت…
رهایم نمیکند…
به راستی…
عشق بزرگترین آرامش جهان است…
در وفای عشق تو مشهـور خوبــــانم چو شمع
شب نشیــن کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرسـت
بس که در بیمــاری هجر تو گریـانم چو شمع
رشته صبـــرم به مقـــراض غمت ببـریده شد
همچنـــان در آتش مهر تو ســـوزانم چو شمع
گر کمیــــت اشک گلگـــونم نبودی گــرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میــان آب و آتش همچنان سرگــرم توست
این دل زار نزار اشــک بــارانم چــــو شمـع
در شب هجـــران مرا پروانه وصــلی فرست
ور نه از دردت جهـانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشـــق تو در عین نقصانم چو شمـع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتـش عشــقت گـدازانم چـو شمــع
همچو صبحــم یک نفس باقیست با دیـدار تو
چهـــره بنما دلبـرا تا جان برافشانم چو شمــع
سرفـرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منــور گردد از دیــدارت ایــوانم چو شمـع
آتــش مهر تو را حافظ عجـب در سر گرفت
آتش دل کــــی به آب دیـده بنشـــانم چو شمـع
مرا هزار امید است و هر هزار تویی…
شروع شادی و پایان انتظار تویی…
بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت…
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی…
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند…
در این سرا تو بمان ، ای که ماندگار تویی…
شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است…
ستاره ای که بخندد به شام تار تویی…
جهانیان همه گر تشنگان خون منند…
چه باک زان همه دشمن ، چو دوستدار تویی…
دلم صراحی لبریز آرزومندی است…
مرا هزار امید است و هر هزار تویی…
(سیمین بهبهانی)
زیبا بود ممنون
همه اشعار خانم بهبهانی زیبا هستن…
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام…
خارم ولی به سایه گل آرمیده ام…
با یاد رنگ و بوی تو ای نوبهار عشق…
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام…
چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام…
چون اشک در قفای تو با سر دویده ام…
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش…
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام…
از جام عافیت می نابی نخورده ام…
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام…
موی سپید را فلکم رایگان نداد…
این رشته را به نقد جوانی خریده ام…
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز…
آزاده من که از همه عالم بریده ام…
گر میگریزم از نظر مردمان «رهی»…
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام…
(رهی معیری)
ای نازنین… نگاه روان پرور تو کو؟…
وان خندهٔ ز عشق پیام آور تو کو؟…
ای آسمان تیره که اینسان گرفته ای…
بنما به من که ماه تو کو؟… اختر تو کو؟…
ای سایه گستر سر من ، ای همای عشق…
از پا فتاده ای ز چه؟… بال و پر تو کو؟…
ای دل که سوختی به بر جمع ، چون سپند…
مجمر تو را کجا شد و خاکستر تو کو؟…
آخر نه جایگاه سرت بود سینه ام…
سر بر کدام سینه نهادی سر تو کو؟…
ناز از چه کرده ای ، چو نیازت به لطف ماست…
آخر بگو که یار ز من بهتر تو کو؟…
سودای عشق بود و گذشتیم ما ز جان…
اما گذشت این دل سوداگر تو کو؟…
صدها گره فتاده به زلف و به کار من…
دست گره گشای نوازشگر تو کو؟…
سیمین… درخت عشق شدی پاک سوختی…
اما کسی نگفت که خاکستر تو کو؟…
(سیمین بهبهانی)
خندیدن هایش را هنوز دارم
کنار عطر خاطره ها
و هنوز هم به دنبال او
گذشته ام را دوست دارم
من از تاریخ تنفر دارم
و تو مرا عاشق تاریخ میکنی
سید هوشنگ موسوی
مخاطب شعرهای من
قافیه ها را برای تو ردیف کردم
دیگر نه وزنی
نه آهنگی
تو میمانی و تمام احساس من
که خرج می شود
برای ناز نگاهت
و شعر من رمان عاشقانه ای می شود
تا تو قهرمان قصه ام شوی
سید هوشنگ موسوی
چند سالي ست كه تكليف دلم روشن نيست
جا به اندازه ي تنهايي من در من نيست
چشم مي دوزم در چشم رفيقاني كه
عشق در باورشان قد سر سوزن نيست
دست برداشتم از عشق كه هر دست سلام
لمس آرامش سردي ست كه در آهن نيست
حس بي قاعده ي عقل و جنون با من بود
درك اين حال به هم ريخته تقريبا نيست
سال ها بود ازين فاصله مي ترسيدم
كه به كوتاهي دل كندن و دل بستن نيست
رفتم از دست و به آغوش خودم بر گشتم
جا به اندازه ي تنهايي من در من نيست
عبدالجبارکاکایی
من و یک صبح بارانی دگر هیچ
ملاقاتی خیابانی دگر هیچ
کنار باجه ای زیر درختی
تقاضای غزلخوانی دگر هیچ
از آن پیداترین خورشید عمرم
تبسمهای پنهانی دگر هیچ
وزآن گیسو که تارش پود جان است
نصیب دل پریشانی دگر هیچ
ملامت دیدن و حسرت کشیدن
غم و سر در گریبانی دگر هیچ
تلاقی چون که با هم چشمها کرد
به بار آمد پشیمانی دگر هیچ
دل من بوم بام آرزوها
گذر دارد به ویرانی دگر هیچ
ز کجراهی که آغازش خطر بود
رسیدم خط پایانی دگر هیچ
عباس خوش عمل کاشانی
برای هر عملی در جهان
عکسالعملی هست،
به اندازهی خودش، در جهت مخالف.
تعادل جهانم به هم ریخته
از وقتی تو را
در جهت مخالف آغوشم
به اندازهی خودم
کم دارم…
کامران رسول زاده
…
آبها همه از تو زندهاند
آدمیان همه از تو زندهاند
علف همه از تو سبز
آسمان همه از تو آبیِ عجیب!
پس کی خواهی آمد!؟
من خستهام…
“سید علی صالحی”
گر ماه بودی، تو را
از لب برکهها
اگر آه بودی، تو را
از دل سینهها
اگر راه بودی، تو را از کف خیل واماندهها
تو اما
نه ماهی،
نه آهی،
نه راهی!
فقط گاه گاهی،
فقط گاه گاه…
دلِ هر جایی ات ،
جای جای احساسم را پرسه زد
اما افسوس !…
پای احساست لنگ بود و
چشم جانت کور….
به اعماق درونم راهی نیافت و
نور مشتعل عشقم را ،
توان دیدن نداشت ….
شـــــــــده این درد پی در پی
رو دوشم ، غصه یک کوهه
تو حجم این تنِ ویرووون
غم تنهــــــایی انبوهــــه
بــــریده دل از این دنیا
همش کِز کرده این گوشه
مثه دیوونه های هرشب
فقط رختاتو می پوشه
نگاهش میــــــخِ چشم تو
تو قاب کهنــــه می مونه
یه ریز می خنده اما……نه
دلش غمگیـــــن وداغونه
نفس هاش سرد ویخ بسته اس
زیرِ این بهمـــــن غم ها
دیگه با این تن زخمی
برید از عشـــــق آدم ها
بـرید از اون که یک روزی
همه کس ، تکیه گاهش بود
همون که با همه جونش ،
خـــــــریدار نگاهش بود
توی این فصل تنهـــایی
شده با غصــه هم بسـتر
شاید یک روح فارغ شه
توی شب پرسه ی آخر
از لابلای تار و پود تنم ،
درد ، فریاد می کشد….
گوش ثانیه هایم کرشده ،
از زجه های تب آلود احساسم …
از ناله های گوش خراش عابری پیر ،
که در من پرسه می زند….
و
بی خیالی ات ….
که لحظه به لحظه ،
مرا به مرگ نزدیک تر می کرد …
باز قراری ز دلم پَر زده
حس غریبی به دلم سر زده
باز تو را بانگ زند جان من
روح منی ، عشقی و ایمان من
مرغ دلم در پیِ سامان توست
سوخته دل در پِی در مان توست
آی به جان آتش تفتیده ات !
حسرت دل ، بارقه ی دیده ات !
لحظه ای دریاب که عشقم به پاست
ذره ی جان ، غرق به بحر بلاست
کور شده نور امیدم دگر
باز بگیر این تن زخمی به بَر
کفتر جَلد حرمت ” دل ” رضا
باز شده طالب لطف و رضا
تا تو کنی سیر ز عشقت دلم
باز بتابی تو به خاک و گِلم
مثنوی عشق زتو شور و نور
وام گرفته زتو شعرم غرور
نگو :
…… با من دیگـه نیستـی
پـر از ســـــرمای دوریتــم
ببیــن ! محـــــوِ تماشـــایِ
شکــــــر خنـــدای زوریتم
* * *
خـودم غـــــرق زمستــونم
بهــاری تو وجــودم نیست
به جـــز ســـوزِ بدِ غُربت
توی این تار و پودم نیسـت
خودم درگیـــــــــر پاییـــــزم
خــــــزون افتاده تو جــونم
برام فرصــــــــت نمونده تا ،
بگم واســـــــه تو می مونم
واسم تقدیـر و مهلت نیست
که حتی غــــــرق رویا شـم
که حتی یک شبـی ، روزی
توی این لحظــه ها جا شم
ديگر آب از سرم گذشته است
آهسته تر قدم بردار
ديرتر بيا
بگذار آنقدرها از اين عطشِ ديدارِ دوباره ات لبريز شوم
که با آمدنت
حتي
يک عمر نوشيدنِ زيباييت هم
سيرابم نکند
“شاعر: مصطفي زاهدي”
در شب من خنده ي خورشيد باش
آفتاب ظلمت ترديد باش
اي هماي پرفشان در اوج ها
سايه ي عشق مني جاويد باش
اي صبوحي بخش مي خواران عشق
در شبان غم صباح عيد باش
آسمان آرزوهاي مرا
روشناي خنده ي ناهيد باش
با خيالت خلوتي آراستم
خود بيا و ساغر اميد باش
“شاعر: شفيعي کدکني”
کنون رؤياي ما باغي است
بن هر جاده اش ميعادگاهي خرم و خوش بو
سر هر شاخه اش گلبرگ هاي نازک لبخند
به ساق هر درختش يادگاري ها
و با هر يادگاري نقش يک سوگند
کنون رؤياي ما باغي است
زمين اما فراوان دارد اينسان باغ
که برگ هر درختش صدمه ي ديدارها برده است
که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
که آن سوگند ها را نيز
همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است
کنون روياي ما باغي است
بن هر جاده اش ميعادگاهي خرم و خوش ، ليک
بيا رسم قديم يادگاري را براندازيم
و دل را خوش نداريم از خراش ساقه اي ميرا
بيا تا يادگار عشق آتش ريشه ي خود را
به سنگ سرخ دل با خنجر پيوند بتراشيم
که باران فريبش نسترد هرگز
که توفان زمانش نفکند از پا
که باشد ريشه ي پيمان ما در سينه ي ما زنده تا باشيم
“شاعر: منوچهر آتشي”
همه ي اين ها براي توست
تا لبخندي بزني
و من
آرام بگيرم
ساز ِ دست هايم را کوک کرده ام
تو را مي شناسند
مگر مي شود
خاطره باشد و تو نباشي .. ؟
کافي ست
نه با چشم
با دل ات
من را بخواني
“شاعر: سيدمحمد مرکبيان”
به کسي که عاشق توست
بگو
هر روز
با زيباترين تعابير جهان
بيدارت کند
من اينجا هر شب
تو را
با زيباترين تعابير جهان
به خواب مي سپارم
“شاعر: کامران رسول زاده ”
اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند
شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل
ز عقل اندیشهها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل…
…………….
مرسی زیبا بود
وصیت کرده ام
قلبم را
به کسی شبیه خودم بدهند
می خواهم بعد از مرگ هم
عاشقت بمانم
“شاعر: کامران رسول زاده”
درود کافه عزیز
اجازه هست در همین جا از شاعرانی چون کامران رسول زاده، سید محمد مرکبیان و …. و همه آنهایی که از خواندن شعرهایشان لذت می برم و شعرهایشان را اینجا میگذارم تشکر کنم!
بیشتر شعرها زیبا و دلنشین است
سپاس از شما و تمام دوستان همراه
مانا باشید
ما چون دو دريچه ، روبروی هم…
آگاه زهر بگو مگوی هم…
هر روز سلام و پرسش و خنده…
هر روز قرار روز آينده…
عمر آينه بهشت ، اما… آه…
بيش از شب و روز تير و دی كوتاه…
اكنون دل من شكسته و خسته ست…
زيرا يكی از دريچه ها بسته ست…
نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد…
نفرين به سفر ، كه هر چه كرد او كرد…
(مهدی اخوان ثالث)
انگاه که دل پر احساست در کوچه باغهای عشق به دست باغبانی کمی بی احساس هم چو گلی تیشه به ریشش میزنند
تو میمانی و عمری حسرت………..
به بهانه ای عاشق میشوی
ولی بی بهانه دلشکسته میشوی
نه تو فرهاد بودی و نه من شیرین، ولی کاش میدانستی چقدر دوست دارم هایت برایم شیری ن بود.
آخرین نامه ام را در صندوق قلبم پست میکنم چون گیرنده ی نامه هام رفته……….
بیا این بار جامونو عوض کنیم من بشم قلم تو بنویس از من.
چقدر ساده به تو دل دادمو ،چقدر سخت دل کندم،من ساده اما سخت شکستم
یه تغییراتی تو کافه رخ داده الان من رفتم تو ارشیو چشام اینجوری شد O-O
یه نیگاه به قسمت اخرین نظرات انداختم اینم قیافه م :-D
واینکه یه مدتیه من نمیتونم برم تو وب دوستایی که به کافه سرمیزنن اینم قیافه من تو اون لحظه :-?
خب به نظرتون قیافه من با شماها حرف نمیزنه؟؟ :!: :!:
درسته
آرشیو رو برای منظم تر کردن تعدادش، تاریخش رو میلادی زدیم ، آخرین نظرات هم افزایش دادیم ولی اون سومی رو نمی دونم O-O
مگه میشه مدیر ندونه O-O
اوکی ولی من باید یه تقویم با خودم همراه کنم که همش نیگاه کنم فوریه ومارس ومی واوریل یعنی چی :D :D :D والااااااااااا
نه اصنم دییییییر نیس!
من بش میگم برگرده
مگه شهره هرته؟ O-O
:-|
هاااااااااااااااااااا O-O چی شده فکرکنم اشتباه شده :-D خنده م گرفته ببخشید
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق ها ، علم زدم
با وامی از نگاه تو خورشید های شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم
زنده یاد حسین منزوی
اگر خوابم اگر بیدار اگر مستم اگرهوشیار
ضیافتهای عاشق را خوشا بخشش خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق برای گم شدن در یار
چه دریایی میان ماست خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل خوشا فریاد زیر اب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن خوشا از عاشقی مردن
مرا یارای بودن نیست تو یاری کن مرا ای یار
تو ای خاتون خواب من من تن خسته را دریاب
مرا همخانه کن تا صبح نوازش کن مرا در خواب
همیشه خواب تو دیدن دلیل بودن من بود
چراغ راه بیداری اگر بود از تو روشن بود
ضیافتهای عاشق را خوشا بخشش خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق برای گم شدن در یار
نه از دور و نه از نزدیک تو از خواب امدی ای عشق
خوشا خود سوزی عاشق مرا اتش زدی ای عشق
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن خوشا از عاشقی مردن
از چهره ی طبیعت افسونکار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
این جلوه های حسرت و ماتم را
پاییز ، ای مسافر خاک آلوده
در دامنت چه چیز نهان داری
جز برگ های مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری
جز غم چه می دهد به دل شاعر
سنگین غروب تیره و خاموشت ؟
جز سردی و ملال چه می بخشد
بر جان دردمند من آغوشت ؟
در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته می دهد آزارم
آن آرزوی گمشده می رقصد
در پرده های مبهم پندارم
پاییز ، ای سرود خیال انگیز
پاییز ، ای ترانه محنت بار
پاییز ، ای تبسم افسرده
بر چهره طبیعت افسونکار :cry:
غروبه پاییزه دلم غم انگیزه
چشم فلک نم نم اشکاشو می ریزه
ای آسمون من هم دلم پره درده
مثل تو غمگینه از زندگی سرده
جوونی ام خزون شده دلم بی همزبون شده
عشق و امید زندگیم نصیب این و اون شده
بهار مونده پشت سرم پیش پاهام زمستونه
من آن غروب پاییزم همیشه چشمم گریونه
پرنده هاي قفسي عادت دارن به بيکسي
عمرشون بي هم نفس کز ميکنن کنج قفس
نميدونن سفر چيه
عاشق دربه در کيه
هر کي بريزه شادونه فکر ميکنن خداشونه
يه عمره بي حبيبن
با آسمون غريبن
اين همه نعمت اما هميشه بي نصيبن
چميدونن به چي ميگن ستاره
چميدونن دنيا کيا بهاره
چميدونن عاشق ميشه چه آسون پرنده زير بارون
تو آسمون نديدن خورشيد چه نوري داره
چشمه ي کوه مشرق چه راه دوري داره
قفس به اين بزرگي کاشکي پرنده بودم
مهم نبود پريدن ولي برنده بودم
فرقي نداره وقتي ندوني و نبيني
غصت ميگيره وقتي ميدوني و ميبيني
غصت ميگيره وقتي ميدوني و ميبيني
چميدونن به چي ميگن ستاره
چميدونن دنيا کيا بهاره
چميدونن عاشق ميشه چه آسون پرنده زير بارون
پرنده هاي قفسي عادت دارن به بيکسي
عمرشون بي هم نفس کز ميکنن کنج قفس
نميدونن سفر چيه
عاشق دربه در کيه
هر کي بريزه شادونه فکر ميکنن خداشونه
يه عمره بي حبيبن
با آسمون غريبن
اين همه نعمت اما هميشه بي نصيبن
رفتي و بي تو دلم پر درده
پاييز قلبم ساكت و سرده
دل كه ميگفتم محرم بامن
كاشكي ميديدي بي تو چه كرده
اي كه به شبهام صبح سفيدي بي تو كويري بي شامم من
اي كه به رنجام رنگ اميدي بي تو اسيري در دامم من
با تو به هر غم سنگ صبورم
بي تو شكسته تاج غرورم
با تو يه چشمه چشمه اي روشن
بي تو يه جادم كه سوت و كورم
اي كه به شبهام صبح سفيدي بي تو كويري بي شامم من
اي كه به رنجام رنگ اميدي بي تو اسيري در دامم من
چشمه اشكم بي تو سرلبه
تنگ بلور رو نشکنین که آشیونه ی منه
زندونه , بنده , قفسه, هرچیه خونه ی منه
زخم اسارت رو تنم, از روز میلادم زدند
مهر خموشی رو لبم, اول فریادم زدند
رها شدن از این قفس , گذشته از ماهی پیر
اگه می خوای کاری کنی, دست جوونارو بگیر
اصلا تن مرده ی من , طاقت دریا رو نداره
رفتنی ام , فرقی برام امروز و فردا نداره
جون کندنم که سر رسید, نعشمو بنداز توی رود
بذار که لاشخورا نگن ,ماهی رودخونه نبود…
نوشته تازیانه رو تن من
یه شعر تازه با خط شکستن
قفس با قامت من خو گرفته
برای من محاله پر گرفتن
دل من مثل متن یک جزیره
تو هفت دریای تنهایی اسیره
نمیتونه تو این مرداب موندن
روزای رفته رو از سر بگیره
وای از این نقش بد دربدری
تلخی و خستگی و بی ثمری
دلم از وحشت فریاد گرفت
یاد از آواز خوش بی خبری
چه دلگیره طلوع غربت من
چه محزونه غروب فرصت من
چه دوره مرز آرامش چه دوره
اسارت سرزمینی بی عبوره
تو قلب لحظه های پوک و خالی
تپش آهنگ خاموشی گرفته
جلای چهره من خیلی وقته
غباری از فراموشی گرفته
وای از این نقش بد دربدری
تلخی و خستگی و بی ثمری
دلم از وحشت فریاد گرفت
یاد از آواز خوش بی خبری
شکسته ساقه ترد عزیمت
ازاین رگبار سنگین مصیبت
دیگه این بوته ی خورشیدی من
کجا گل می ده تو فصل برودت
به پام زنجیری از نامهربونی
عبورم گم شده تو بی نشونی
نه همراهی نه نجوای رفیقی
دلم پوسیده از این بی هم زبونی
وای از این نقش بد دربدری
تلخی و خستگی و بی ثمری
دلم از وحشت فریاد گرفت
یاد از آواز خوش بی خبری
دلم امشب چه گرفته
رو لبام خنده هام مردن
همه ی آدما انگار
منو از یاد دیگه بردن
تا تو رفتی همه چیم رفت
دیگه هیچکی فکر من نیست
دل بی تو نا امیدم
مال این سینه من نیست
زندگیم با تو قشنگه
بی تو تاریک بی تو تنگه
دل عاشقا همیشه
زخمیه دستای سنگه
زخمیه دستای سنگه
همه جا اسمتو گفتم
اگه بودم اگه رفتم
از صدای تو شنیدم
که به عاشقی رسیدم
زندگیم با تو قشنگه
بی تو تاریک بی تو تنگه
دل عاشقا همیشه
زخمیه دستای سنگه
زخمیه دستای سنگه
دلم امشب چه گرفته
رو لبام خنده هام مردن
همه ی آدما انگار
منو از یاد دیگه بردن
تا تو رفتی همه چیم رفت
دیگه هیچکی فکر من نیست
دل بی تو نا امیدم
مال این سینه من نیست
زندگیم با تو قشنگه
بی تو تاریک بی تو تنگه
دل عاشقا همیشه
زخمیه دستای سنگه
زخمیه دستای سنگه
نفسم پر از صداته
تن عاشقم فداته
ثروتم یه قلب پاکه
دست تو دست نجاته
واسه رفتن دیگه دیره
دل من اینجا اسیره
عزیزم عزیزترینه
عاشق قدیمی پیره
عاشق قدیمی پیره
عاشق قدیمی پیره
عاشق قدیمی پیره
تك درختی، تیره بختم
كه در سكوت صحرا
فریاد من
شكسته در گلویم
تك درختی، بی پناهم
كه دشت آرزوها
گردید آخر
مزار آرزویم
خشك و بی بارم، پس ثمرم كو
آن شادابی، آن برگ و برم كو
دور از یاران، بی توشه و برگم
هم خانه محنت، همسایه مرگم
بر رخسارم، غبار غم نشسته
طوفان از من، چه شاخه ها شكسته
چو نهال زهر آلوده
همه كس از من بگریزد
نه كسی با من بنشیند
نه كسی با من آمیزد
گویم غم خود را با خار بیابان
در سینه نهفتم اسرار بیابان
در دل شب سكوت صحرا بود غم افزا
از تو جدا بگویم ای مه حدیث خود با ما
ای زمین خشک و تشنه، ای که در تو ریشه دارم
ای همه دارو ندارم، از غم تو سوگوارم
خاک تنها و صبورم، با تو اما ماندگارم
لحظههای انتظارو، چون نفسهام میشمارم
یه روز اینجا باغی بود، شب که بود چراغی بود
اما همین که شب شکست، جاش یه شب تازه نشست
عطش که بود خبری که بود، هیچکی نبود ابری که بود
باد غریبی که وزید، سینه ابرا رو درید
وقتی اومد ابر نموند، یاس که اومد صبری نموند
خاک تنها و صبورم، با تو اما ماندگارم
لحظه های انتظارو، چون نفسهام میشمارم
حالا اینجا منم و من، با تو ای خاک، خاک خسته
با تو هستم که وجودم، ذره ذره به تو بسته
من با تو هستم تا ابد، سر میکنم با خوب و بد
ثروت من این زمینه، هر چی که دارم همینه
مام تنها و صبورم، با تو اما ماندگارم
لحظه های انتظارو، چون نفسهام میشمارم
اگه موندن خیلی سخته، هر چه باشه یه شروعه
یه قدم رو به شکفتن، یه پنجره رو به طلوعه
پائیز با همو دیدم، از غم نه سرما تکیدم
من عاشق این زمینم، موندم بهارو ببینم
من زندگی رو اینجا شناختم،
همیشه سوختم همیشه ساختم
هر چه را که داشتم،
اینجا گذاشتم …
خوش به حال اونا که همیشه مستند و خراب
دنیا را آب می بره اونها را خوش می بره خواب
خوش به حال اون که زندگی را جدی نگرفت
پشت پا زده به هستی شده مست می ناب
دنیا که جای امن و آرام نیست
پناهی بهتر از می و جام نیست
همون بهشتی که خدا وعده داده به آدما
هیچ کجا پیدا نمیشه مگر تو حال مستی
صفای می تا نباشه باطل پوچ و بی ثمر
لحظه ها نابود میشن چه فایده داره هستی
دنیا که جای امن و آرام نیست
پناهی بهتر از می و جام نیست
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخن ها نکته ها از انجمن ها
بشنو ای سنگ بیابان بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون
شمع خود سوزی چو من در میان انجمن
گاهی اگر آهی کشم دلها بسوزد
یک چنین آتش به جان مصلحت باشد همان
با عشق خود تنها شوم تنها بسوزم
من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم
عاشق این شور وحال عشق بی فرجام خویشم
تا به سویش رهسپارم سر زمستی بر ندارم
من پریشان حال و دلخوش با همین دنیای خویشم
یک شاخهء گل من در کاشانه دارم
دائم به برش حال پروانه دارم
پیراهن او چون نوعروسان سپید
بویش همه شب چون نسیم صبح عید
هر گوشه نشانه از عارف و عامی دیدم
از جور زمانه افتاده به دامی دیدم
آری این چشمان زیباپسند من
هر دم ز گیسویی سازد کمند من
رنگ سپید آن زیباگل
لطف و صفایی دیگر دارد
از همه رنگی در چشم من
زیب و جلایی بهتر دارد
ز جهان شما ای اهل جهان
شده قسمت من چشمی نگران
که اگر ز وفا یارم ز درآید، هجرم به سر آید
آشفته نهم چون سر بر شانهء او
در حلقه آن گیسوی دیوانهء او
گل را بر زلف او زیور سازم
زیب آن نازنین دلبر سازم
تو اونجاومن اینجا امان از درد دوری
من ماندم و رویاها نه شوق ونه سروری
امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری
دوراز تو من ندارم نه شورو نه غروری
تاكی خدای عالم تاكی غم صبوری
امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری
هجرت اجباری اگه از تو جدا كرده منو
خیال نکن که لحظه ای عشقت رها کرده منو
همش به خودامید میدم به طفل دل نویدمیدم
می گم تموم شدحادثه فصل رهایی می رسه
امان امان امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری
دورازتو نالة غمت در دل من شکفته
اشکام غمامو به همه دونه به دونه گفته
خدامی دونه بی تومن یک روزخوش ندیدم
گریه کرده هر کسی که قصه امو شنفته
امان امان امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری
=========================
:cry: :cry: :cry: من خیلی دلم گرفته هی دارم این اهنگا رو مینویسم :cry: :cry: :cry:
گر با دل مهربان تو من بی وفا شده ام، پشیمانم
اگر غیر تو در جهان به کسی آشنا شده ام، پشیمانم
امیدم تویی، نا امیدم مکن، جز تو یاری نکنم
سحر شد بگو با کدام آرزو، سر به بالین گذارم
به عشقت قسم، بر دو چشمت قسم
جز تو گر با کسی همنوا شده ام
پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم
چرا پشت پا بر جهان نزنم
به دست خود آتش به جان نزنم
بگو با همه بی پناهی خود
چرا شعله بر آشیان نزنم
عهدی که چشم مست تو بستم
دیوانگی کردم آن را شکستم
خدا داند، خدا داند
جز تو گر با کسی همنوا شده ام
پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم
می میرم از این پریشانی
دردا که هرگز نمی دانی
با من چه کرد این پشیمانی
حال با خدای خود گفتگو دارم
عشق گذشته را آرزو دارم
خدا داند، خدا داند
امید دل ناامیدم تویی، جز تو یاری ندارم
سحر شد بگو با کدام آرزو، سر به بالین گذلرم
به عشقت قسم، بر دو چشمت قسم
جز تو گر با کسی آشنا شده ام
پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم
به که گویم،چه بگویم،که چه کرده غم تو به ما
همه سوزم،همه دردم،به خدا به خدا به خدا
یار بیگانه نوازم، شرح عشق جانگدازم
قصه ای از سوز و سازم،
با تو می گویم امشب
تا که چشم جان گشودم شمع پنهان وجودم
شعله زد بر تار و پودم،
آه جانسوزم بر لب
تو ندانی که چه کردی به من و دل من به خدا
چه غمت از من بی دل تو کجا من خسته کجا
رهگذار بی نصیبی بی قراری بی شکیبی
تا سحرگه ناله سر کرده
نیمه شب ها در سیاهی بی نصیبی بی پناهی
از سر کویی گذر کرده
ای بهشت موعودم، آن سیاهی من بودم،
بی خبر ای سرور من، می گذشتی از بر من
نه اشک چشمم را بدیدی، نه ناله قلبم شنیدی،
چو عهد من رفتی مه من
چو آهوی صحرا رمیدی، ز سوی من دامن کشیدی،
تو دلشکن رفتی :cry:
لحظه خدافظی به سینه ام فشردمت
اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت
دل من راضی نبود به این جدایی نازنین
عزیزم منو ببخش اگه یه وقت آزردمت
گفتی به من غصه نخور میرم و برمی گردم
همسفر پرستوها میشم و بر می گردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی
غمگین تر از همیشه به انتظار نشستم
پنجره امیدمو هنوز به روم نبستم
پرستوهای عاشق به خونشون رسیدن
اما چرا عزیز دل هرگز تورو ندیدم
گفتی به من غصه نخور میرم و برمی گردم
همسفر پرستوها میشم و بر می گردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی
چرا وقتی که آدم تنها میشه
غم و غصش قد یک دنیا میشه
میره یک گوشه پنهون میشینه
اونجا رو مثه یه زندون می بینه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
***
وقتی که تنها میشم
اشک تو چشام پر میزنه
غم میاد یواش یواش خونه دل در میزنه
یاده اون شبها میفتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل،لب چشمه
می نشستیم من و یار
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
***
میگن این دنیا دیگه مثه قدیما نمیشه
دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه
اون بالا باد داره زاغ ابرا رو چوب میزنه
اشک این ابرا زیاده ولی دریا نمیشه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
خاطرت آید که آنشب
از جنگلها گذشتیم
بر تن سبز درختان
یادگاری می نوشتیم
با من اندوه جدایی
نمیدانی چه ها کرد
نفرین به دست سرنوشت
تورا از من جدا کرد
بی تو بر روی لبانم
بوسه پژمرده گشته
بی تو از این زندگانی
قلبم آزرده گشته
بی تو ای دنیای شادی
دلم دریای درد است
چون کبوترهای غمگین
نگاهم مات و سرد است
ای دلت دریاچه نور
گر دلم را شکستی
خاطراتم را به یاد آر
هر جا بی من نشستی
يه دل ميگه برم برم
يه دلم ميگه نرم نرم
طاقت نداره دلم دلم
بي تو چه کنم
پيش عشق اي زيبا زيبا
خيلي کوچيکه دنيا دنيا
با ياد توام هرجا هرجا
ترکت نکنم
سلطان قلبم تو هستي تو هستي
دروازه هاي دلم را شکستي
پيمان ياري به قلبم تو بستي
با من پيوستي
يه دل ميگه برم برم
يه دلم ميگه نرم نرم
طاقت نداره دلم دلم
بي تو چه کنم
پيش عشق اي زيبا زيبا
خيلي کوچيکه دنيا دنيا
با ياد توام هرجا هرجا
ترکت نکنم
سلطان قلبم تو هستي تو هستي
دروازه هاي دلم را شکستي
پيمان ياري به قلبم تو بستي
با من پيوستي
اکنون اگر از تو دورم به هر جا
بر يار ديگر نبندم دلم را
سرشارم از آرزو و تمنا اي يار زيبا
يه دل ميگه برم برم
يه دلم ميگه نرم نرم
طاقت نداره دلم دلم
بي تو چه کنم
پيش عشق اي زيبا زيبا
خيلي کوچيکه دنيا دنيا
با ياد توام هرجا هرجا
ترکت نکنم
سلطان قلبم تو هستي تو هستي
دروازه هاي دلم را شکستي
پيمان ياري به قلبم تو بستي
با من پيوستي
يه دل ميگه برم برم
يه دلم ميگه نرم نرم
طاقت نداره دلم دلم
بي تو چه کنم
پيش عشق اي زيبا زيبا
خيلي کوچيکه دنيا دنيا
با ياد توام هرجا هرجا
ترکت نکنم
سلطان قلبم تو هستي تو هستي
دروازه هاي دلم را شکستي
پيمان ياري به قلبم تو بستي
با من پيوستي
اکنون اگر از تو دورم به هر جا
بر يار ديگر نبندم دلم را
سرشارم از آرزو و تمنا اي يار زيبا
===================
:-| یه ذره بهتر شدیم ایسته میکنم دیگه فعلا کافیه ولی چه حالی میداد هی این اهنگا رو بنویسی چه صفایی داره عجب محتوایی دارن دمشون گرم
=============
مدیر ممنونم
خيلي قشنگ بود اگه ميشه اين متن ها رو به ايميل من هم بفرستيد .
با تشكر