حال که آمده ای
کمی بیشتر از نوشیدن یک فنجان چای
کمی بیشتر از یک،دو بوسه بمان
کمی بیشتر از یک آغوش،یک گفتگوی عاشقانه
من سال ها بوسه به تو بدهکارم
می بینی برای بیشتر ماندنت چقدر بهانه های زیبا دارم…
واژه ها
چونان که قلب یک برگ،
روی شاخه های گلویم
دوست می دارند
و می میرند
و تو در من پنهانی
به سانِ احساس رویش
در درختان پائیزی
که دست هیچ خزانی
به آن نمی رسد !
چشمانت
شراب دارند
هفت ساله
که نه
هفتاد ساله
مستم می کنند
خرابم می کنند
عاشقم می کنند
شاعرم می کنند
و تو
بی آنکه بدانی
سالهاست
که ساقی
این بزم عاشقانه ای…
چقدر مسخره است !
آدمیزاد بیست سال
سی سال
چهل سال
عین آدم زندگی میکند
بعد یک نفر
با یک نگاه
آدم را دیوانه میکند
هوای زندگیت را داشته باش
آدمیزاد در یک چشم برهم زدن دیوانه می شود ..
زجرآورتر از سرطان تنهایی
دردناکی دُمل چرکین خاطراتی است که
با اشاره یک حرف ..
یا نجوای یک ترانه ..
یا بوی از دست رفته عطری قدیمی ..
حتی با چشمک ممتد یک خیابان … یا
شاید با دیدن صحنۀ هم آغوشی فیلمی ملودرام
سر باز می کند ….
اگر پرنده را به قفس بیندازی ،
مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی !
و پرنده ی قاب گرفته ، فقط تصور باطلی از پرنده است ”
منت آب و دانه بر سر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش .
عشق ، طالب حضور است و پرواز ،
نه امنیت و قاب …
ممنون مدیر جان پستهاتون واقعا زیباست
بچه ها ممنون کامنتها بیست بیست
گلبهار جان من نادر ابراهیمی رو خیلی دوست دارم، متنهاش واقعا زیباست.کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم از این نویسنده فوق العاده است، دوست داشتی بخون.
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
سلام کافه جون.
خسته نباشید.مرسی که این همه پستای جدید و متنوع می ذارید. :lv
ازتون خیلی ممنونم.
دوستون دارم :lv :lv :lv :lv
درود
در مقابل کامنت های زیبای شما، چیزی نیست
شاد و سلامت باشید
حال که آمده ای
کمی بیشتر از نوشیدن یک فنجان چای
کمی بیشتر از یک،دو بوسه بمان
کمی بیشتر از یک آغوش،یک گفتگوی عاشقانه
من سال ها بوسه به تو بدهکارم
می بینی برای بیشتر ماندنت چقدر بهانه های زیبا دارم…
بی قراری هایم
پاییز می خواهد و چشم های عاشقت را
نگاهت را از من نگیر
این پاییز را عاشقم باش.
پاره تنم،به تن دیگری رفت
عادتم را که می دانی
چندشم می شود
لباسی که به تن دیگری بوده را بپوشم…
متنفرم از خاطره هایی که
وقتی بهشون فکر می کنم
می گم
وای من چقدر احمق بودم…
تو مثل شایعه
در من پراکنده ای
از دهان شعری به شعری دیگر
“شاعر: پرویز صادقی”
واژه ها
چونان که قلب یک برگ،
روی شاخه های گلویم
دوست می دارند
و می میرند
و تو در من پنهانی
به سانِ احساس رویش
در درختان پائیزی
که دست هیچ خزانی
به آن نمی رسد !
“شاعر: پرویز صادقی”
فهمیده ام که نفرت هم مثل دیگر احساسات
مثل عشق،قیمت دارد
تنفر را هم نباید خرج هرکسی کرد…
چشمانت
شراب دارند
هفت ساله
که نه
هفتاد ساله
مستم می کنند
خرابم می کنند
عاشقم می کنند
شاعرم می کنند
و تو
بی آنکه بدانی
سالهاست
که ساقی
این بزم عاشقانه ای…
خواهش می کنم پنجره را باز بگذار و برو…
هوای دلم
به وسعت تمام حرف های نگفته گرفته است.
کلافه کرده ای مرا
چرا همیشه لبخندهایت
از نوشته های من قشنگ تر است؟
سکوت می کنم…
بگذار حرف های دلم آنقدر یکدیگر را بزنند تا بمیرند.
لیاقت می خواهد…
بودن در قلب دخترکی که تمام دنیایش،
حرف های نزده اش است…
مدتی است فکرم درد می کند
دکتر ها می گویند
توده ای از حرف های ناگفته در سر دارم…
باور نمی کنم
این گونه عاشقانه
در من،حبس شده باشی
بگو با چه جادویی
مرا این گونه ناعادلانه وقف خودت کردی؟
ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺖ،
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺖ
ﺷﺎﯾﺪ ﻭﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺴﺮﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ
ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﻡ
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺑﮑﺸﻢ
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ ، ﻓﺮﺩﺍ ﺁﻣﺪ ﻭ
ﺩﯾﺪﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻟﻢ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﺪﺗﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺮﻭﺯﻡ ، ﭼﻪ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻋﺸﻘﺖ ﻣﯿﺴﻮﺯﻡ؟
ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﯾﯽ ،ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﻣﺮﺍ
ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ !
ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺩﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ، ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ
ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ
ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻏﺮﻭﺏ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺩﻝ ﺳﯿﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ ، ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻡ
ﺷﻮﻡ ، ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻐﺾ ﺳﺪ ﺭﺍﻩ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﻢ ، ﺷﺐ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ
ﻧﺸﮑﺴﺘﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﻏﻤﻬﺎﯾﻢ،
ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ، ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ
ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﺗﻮﯾﯽ ،ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ
ﻧﯿﺴﺘﻢ ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﺪﺗﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ،ﻣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﻧﯿﺰ ﺍﻫﻞ ﺩﯾﺎﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ ، ﺗﻮ ﺭﻫﮕﺬﺭﯼ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ
ﺗﻮ ﻣﺪتی ﺁﺷﻨﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ
ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﺍﻫﻞ ﺩﻝ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻦ
ﯾﮑﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ ، ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺑﺎﺯ
ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺩﺳﺖ ﻏﻤﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ !
ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺖ ، ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﯽ ﻣﺤﺒﺘﯽ ﻫﺎﯾﺖ ، ﺑﺎﺯ
ﻫﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ
فالگیر
دستانم را ببین و برایم فالی بگیر ..
فال اگر گفت یارِ دیرین نمی آید
محضِ دلخوشی ام
تو بگو در راه است …
انتظارش با من ..
{ احمد بروغنی }
چقدر مسخره است !
آدمیزاد بیست سال
سی سال
چهل سال
عین آدم زندگی میکند
بعد یک نفر
با یک نگاه
آدم را دیوانه میکند
هوای زندگیت را داشته باش
آدمیزاد در یک چشم برهم زدن دیوانه می شود ..
{ مصطفی سامان }
زجرآورتر از سرطان تنهایی
دردناکی دُمل چرکین خاطراتی است که
با اشاره یک حرف ..
یا نجوای یک ترانه ..
یا بوی از دست رفته عطری قدیمی ..
حتی با چشمک ممتد یک خیابان … یا
شاید با دیدن صحنۀ هم آغوشی فیلمی ملودرام
سر باز می کند ….
{ حمید رضا هندی }
اگر پرنده را به قفس بیندازی ،
مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی !
و پرنده ی قاب گرفته ، فقط تصور باطلی از پرنده است ”
منت آب و دانه بر سر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش .
عشق ، طالب حضور است و پرواز ،
نه امنیت و قاب …
{ نادر ابراهیمی }
دلم پر است
آنقدر پر
که اضافه اش از چشمانم
سرازیر می شود…
پرم از اشک…
آنقدر که
دنیا باید چتر بر سرش بگیرد
با احتیاط مرا ورق بزند…
ممنون مدیر جان پستهاتون واقعا زیباست
بچه ها ممنون کامنتها بیست بیست
گلبهار جان من نادر ابراهیمی رو خیلی دوست دارم، متنهاش واقعا زیباست.کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم از این نویسنده فوق العاده است، دوست داشتی بخون.
درود
و هم چنین کامنت های شما
ممنون نیلوی عزیز .. :lv
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺩﺭﻭﻏــﮑﯽ ﭼﺮﺍ ؟؟؟ ﺧــــﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘـــــﻢ . . .
ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯼ ﺯﻧﺪﮔـــــﯽ …!!!
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺍﺣـــﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ …
ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﺠﺎﺯﯼ …
ﻻﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿـﺢ ﻣـــﯿﺪﻫﻢ ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴـــﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻋﻤﻖ ﺩﺭﺩ
ﭘﻨــﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺣــــﺲ ﮐﻨﺪ …!!!!
ﻣﻦ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻢ ﺍﻭﺭﺩﻡ
سلام اقا حمزه خوش اومدین به کافه تنهایی
سلام
مرسی
:cs :s :sd کامنتا عالیه
سلام اقا محسن خوش اومدین به کافه تنهایی
چگــونـه بنــویسـم حـرفـهایـی را کـه
چـشـمانم می گـویـند و بــر زبــان نمـی آیـــند !؟
من از نهــایـت ِ سـکوت حــرف میــزنــم !
بــی الفـــبا و نقـــطه
اسم شاعر هم بنویسید لطفا
مهسا علیپور