نگاهم به سوی درختان باغمان
با دلهره قدم برمی دارد
شاید
امیدی دارم هنوز
به دیدن تو در حین چیدن میوه هایشان …
“محمد مهدوی”
اینجا من هستم !!!
نیمکتی چوبی و چتری که بسته است
دلم تنگ نیست …
تنها منتظر بارانم …
که قطره هایش بهانه ای باشد
برای نمناک بودن لحظه هایم
و …
اثبات بی گناهی چشمانم ….
سخــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم
که دیــدم مترسکـــــ
بـه کــلاغ می گویــد:
هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن
فقـــط تنهــام نــذار!!
باز باران نه نگویید با ترانه می سرایم این ترانه جور دیگر
باز باران بی ترانه دانه دانه بر بام خانه
یادم آید روز باران پا به پای بغض سنگین تلخ و غمگین دل شکسته اشک ریزان عاشقی سرخورده بودم
می دریدم قلب خود را
دور می گشتی تو از من
با دو چشم خیس و گریان
می شنیدم از دل خود این نوای کودکانه
پر بهانه زود برگردی به خانه
یادت آید هستی من آن دل تو جار می زد
این ترانه باز باران باز می گردم به خانه
آخرین دیدگاهها