خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز کامروز کسی را نه ...

دستم نمی رسد به بلندای چیدنت باید بسنده کرد به رویای دیدنت یوسف ترین عزیز جهان هم که باشی ام در سینه آتشی است به داغ خریدنت بالاتر از نگاه ...

دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...

تـو چـه مـیفـهـمـی از روزگـارم …. از دلـتـنـگـی ام … گـاهـی بـه خـدا الـتـمـاس مـیـکـنـم … خـوابـت را بـبـیـنـم … مـیـفـهـمـی ؟!! فـــــقــــــط خـــوابــــــت را !!! Error happened.

کاش می شد … تمام داستان های دنیا را از دهان تو بشنوم ! تمام عاشقانه های دنیا را تو برایم تکرار کنی ! Error happened.

دلم برای کسی تنگ است که زیبایی روح را می ستاید گذشت را می فهمد مهربانی را دوست دارد دلم برای کسی تنگ است که چشمان خیس از اشک را ...

زندگی باید کرد، گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ گاه باید رویید در پس این باران گاه باید خندید بر غمی بی پایان     Error ...

ابــرها را کـنار زده ام منــتظرت بـر پـشت بـام دلـم دراز کـشیـده ام تـا لبـخـندت را در آغـوش گـیـرم. بیـا کـه آسمـان سیـاهـم ستـاره زیـاد دیـده مـاه کـم دارد تـا ...

خبری از دل نیست فکر کنم جایی گرفتار کسیست تو نمیدانی چه کس با دل من سرگرم است؟؟ دیرزمانیست کزان بیخبرم شاید آنکس که دلم را به غنیمت برده من ...

همان گونه که آمدم از خیالت پاک می شوم آرام نرم آهسته بی چراغ و بی صدا قول می دهم ذره ای صدای رفتنم آرامش سکوتت را بر هم نزند ...

گفته بودی که:«چرا محو تماشای منی؟ آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی!» مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر ...

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز کامروز کسی را نه ...

ديرگاهي است در اين تنهايي رنگ خاموشي در طرح لب است بانگي از دور مرا مي خواند، ليك پاهايم در قير شب است. رخنه اي نيست در اين تاريكي در ...

یاد آن شاعر دلداده بخیر که دمادم میگفت … خبر آمد خبری در راه است… سرخوش آن دل که از آن آگاه است… ولی ای کاش خبر می آمد که ...

روزگارم این است : دلخوشم با غزلی تکه نانی ، آبی جمله ی کوتاهی یا به شعر نابی و اگر باز بپرسی گویم : دلخوشم با نفسی حبه قندی ، ...

ای که در فصل خزان بینی مرا با پشت خم این زمستان را مبین ، ما هم بهاری داشتیم Error happened.

هر دم‌ به‌  اشارات‌ ، شدم‌ هر سویی‌ شاید که‌ بیابم‌ از شفایی‌، بویی‌ دردا که‌ نیافتم‌ به قانون‌ ، جز شعر، بیماریِ روحِ خویش‌ را دارویی‌ [ شفیعی کدکنی ] ...

تنها نشسته ام و چای مینوشم و بغض میکنم هیچکس مرا به یاد نمی آورد این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی و من حتی آرزوی یک نفر هم ...

بــرخـی از احـساس هــا را بــایــد ، مــرد بــاشی ، تــا بـفهمـی ! زن بــاشی تــا ، درک کـنی ! Error happened.

همیشه سعی کـن لبخـنـد بر لبانت عـشـق در قـلبـت لطـف در نگاهت محـبت در چهــره ات بخـشش در رفـتارت و حـق در زبانت جـاری باشـد و بـس Error happened.