کافیست تو را به نام بخوانم تا ببینی
لکنت عاشقانه ترین لهجه هاست…
و چگونه لرزش لبهای من
دنیا را به حاشیه می برد…
دوستت دارم
با تمام واژه هایی که
در گلویم گیر کرده اند
و تمام هجاهای غمگینی که
بخاطر تو شعر می شوند…!!
در وجودم کسی هست !
به وسعت تو ….
که
هر شب موهایش را شانه میزند
و هر شب یاد آخرین نگاه تو…
آوار میشود…
بر تنهاییم!
بر بی کسی این اتاقم…
و من با خودم فکر میکنم
حریمِ کدامین خیال را شکسته ام
که اینگونه حقیقت میشوی در باورم؟
باور کنی یا نه
باشی یا نباشی
دوستت دارم
فرقی نمیکند خیال باشی
آرزو باشی
یا عکسی در قابِ این مانیتور
در این دنیای مجازیِ پر از مجازات
فرقی نمی کند که شعرِ کدام شاعر را میخوانی
فرقی نمیکند که میشناسیم
یا اینکه من تو را میشناسم
فرقی نمیکند که روی نیمکتی دو نفره نشسته باشیم
فرقی نمیکند که لبخندت سهم من بود یا دیگری
فرقی نمیکند که خوشحال بودیم یا ناراحت
همین را میدانم که دوستت دارم
و تو میشوی شروعِ حرف زدن
خودخواهیم را ببخش
ببخش که تو را به خواب میبینم
ببخش که واژه به واژه ی شعرم از تو داد میزند
ببخش که من عاشقت هستم…
امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
از تو
خلاصه کردم
ای کاش می شد
یک بار بگویم ” دوستت دارم ”
ای کاش فقط
تنها همین یک بار
تکرار می شد!
کافیست تو را به نام بخوانم تا ببینی
لکنت عاشقانه ترین لهجه هاست…
و چگونه لرزش لبهای من
دنیا را به حاشیه می برد…
دوستت دارم
با تمام واژه هایی که
در گلویم گیر کرده اند
و تمام هجاهای غمگینی که
بخاطر تو شعر می شوند…!!
دوستت دارم کلمه ای گرانبهاست
باید با زبان و رفتار زیبا مرتب آن را به میان آورد
باید بارها به عشق خود آن را بازگو کرد و دریغ نکرد
باید دوست داشت و عاشق بود
و قدر دانست و عاشقی را فهمید
عشق، عشق است
عشقمان پاک باشد
به مانند عشق به خدا
عشق به یار زندگی
عشق به فرزندان و …
این ها قدری متفاوت ولی همگی عشق است
و پاک و عزیز و گرانبها …
[ محمد مهدوی ]
آنکس که می گفت دوستم دارد
عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد
بلکه رهگذری بود که روی برگ های خشک پاييزی راه می رفت
و صدای خش خش برگ ها همان آوازی بود
که من گمان می کردم می گويد
دوستت دارم
چه دیر فهمیدم عاشقی غزل نیست
شعری سپید است که مرتب فرم عوض میکند…
و تو قرار نبود قافیۀ من باشی
تنها قرار بود
با من در این ستایش ترکیب شوی…
چه دیر فهمیدم چقدر دوستت دارم
ای غزل بی وزن و قافیۀ من…
نه طبق ِ مُد دوستت دارم نه به حکم سنت!
همه چیز بنا بر فطرت است
“خوب ها” دوست داشتنی اند مثل ” تـــو “
وقتی با او
باران را قدم می زنی
لحظه ای چترت را
آنطرف بگیر
تا بفهمی
چگونه دوستت دارم
“دوستت دارم”
تکیه کلام تو بود
من بی جهت به آن
تکیه داده بودم
دلم ابریست..
در هوای رنگین کمان کودکی
برای رنگ بازی هایش!
یکدیگر را رنگی میکردیم
اما هرگز
کسی را رنگ نمیکردیم!
ما بدهکاریم
به یکدیگر
و به تمام ” دوستت دارم ” های نا گفته ای
که پشت دیوار غرورمان ماندند
و ما آنها را بلعیدیم
تا نشان دهیم منطقی وبی نیاز هستیم…
آخرین دیدگاهها