بایگانی‌های جملات تنهایی - کافه تنهایی

کافه تنهایی

خود ماندم و ویرانه و تنهایی خود …

روزگاری جاده بودم ...
روزگاری جاده بودم جاده ای غرق تردد
جاده ای کز رفت و امد لحظه ای خالی نمیشد
من که بسیاری غریبان را به آبادی رساندم
عاقبت خود ماندم و ویرانه و تنهایی خود…

دسته بندی : شعر و دلنوشته
موضوع :

نمی دانم …

نمی دانم

تنها
نمی دانم کدام پرنده

در نبض مدادهایت جاری بود

که هیچ کاغذی

در وسعت حجم آن نگنجید

راستی نگفتی کدام باد

بادبادکهایت را با خود برد …

موضوع :

کَلاف زندگی ام!

کَلاف زندگی ام

کَلاف زندگی ام!
کَلاف زندگی ام که گُم شد
در جایی نامَعلوم کَسی پیدایش کَرد
و به جایی دور بُرد

نمی دانم چگونه می بافدش
که مَرا این جا بی سَرنوشت می نامند …

دسته بندی : شعر و دلنوشته
موضوع :

چنان چوبی در آستینم کرد روزگار …

چنان ﭼﻮﺑﯽ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﯿﻨﻢ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ

مترسک

چنان ﭼﻮﺑﯽ ﺩﺭ آﺳﺘﯿﻨﻢ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ

که ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺳﮑﻮﺕ ﺗﻠﺦ ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ …

دسته بندی : شعر و دلنوشته
موضوع :

اینجا شده پاییز …

اینجا شده پاییز

اینجا شده پاییز
اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمی دانم

اینجا شده پاییز ، آنجا را نمی دانم

اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمی دانم . . .

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

تنها !

عاشقانه

سلام ای خواب …

ای رویا…

سلام ای آنکه با تو عشق شد پیدا

سلام ای آشنا،

ای مه…

سلام ای مونس شبها…

مرا با خود ببر زینجا

نمی دانی که چشمانت چه با من می کند هر شب ….

نمی دانی فریب چشم های تو طلسمم می کند دیوانه می سازد نگاهم را

ولی افسوس اینجا !

فاصله صدها هزاران راه را باید بپیماید

و من تنها ندارم طاقت رفتن

نگاهم کن بشو همراه من

اینجا بی تو تنهایم ….

و می گیرم سراغ چشم هایی را که یک شب آتشی افکند در جانم ….

ولی افسوس …

این آتش زبان شعر هایم را نمی داند

نشد همراه…

ندانست این دل تنها که یک دم هم زبانی را طلب دارد

نمی داند دل تنها پری رویان دیگر را

نمی داند اگر یک دم !

شبی !

تنها !

زبانم را بداند او

من آن شب را کنم تا صبح فردا روشن از مهتاب

و فردا روز آغاز است …

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید