بایگانی‌های تنهایی - صفحه 10 از 17 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

و حالا برگرد به ازدحام لحظه ها ی من

عاشقانه

به تنهایی ام نگاه كن
مثل نیمكت چوبی خالی است
نه ؟
و حالا برگرد به ازدحام لحظه ها ی من
كه پر از آدمم
و خانه ام
جایی برای من ندارد .
مثل بارش شیرین درخت توت
گاهی
از خنده می بارم
تبر كه می زنند
خشك یا تر
می شكنم
تا بسوزم

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

و اینجا همان انتهاست..

عاشقانه

سکوت جاده های بی انتها در دل این فاصله ها هضم می شود

و تو نزدیک ترین فاصله ای تا سوی تنهایی من.

و اینجا همان انتهاست …

جایی که آغازها به فراموشی سفر کرده اند

و دلتنگی های من آسمان چشمانم را پرواز می کند ..

اینجا همان انتهاست …

آری

انتها یعنی همان دلتنگی

و قدم های من که در افسون شهر های بی قافیه صدا می زند تو را.

و ای کاش

می دانستیم و می ماندیم          

و سکوت را

می شکستیم و می خواندیم

تو

 از حجم دست های بی حوصله

از اندوه عشق های با فاصله

و من

ازحریق عشق های بی وسوسه

از آغاز بوسه های بی خاتمه.

 

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

تکرار اسم “تو”

عاشقانه
آرام باش ،
حوصله کن ،
آب های زودگذر ،
هیچ فصلی را نخواهند دید
از ریگ های ته جویبار شنیده ام
مهم نیست که مرا
از ملاقات ماه و گفت و گوی باران
بازداشته اند .
من برای رسیدن به آرامش
تنها به تکرار اسم “تو” ….
بسنده خواهم کرد …
حالا آرام باش
همه چیز درست خواهد شد …
دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

بخش با همِ کافه تنهایی افتتاح شد…

کافه تنهایی

سلام

بالاخره بخش جدید راه اندازی شد .

امیدواریم همتون خوشتون بیاد ازش.

آدرسش توی منوی بالاست.

 

اگه کاستی وجود داره حتما بگید اگه بشه رفع کنیم.

 

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

تنهایی تک واژه سنگینی است

عاشقانه

تنهایی تک واژه سنگینی است

یک واژه است ولی عمق یک زندگیست

سالها گذشت و تنهایی سلطان دلم شد

سلطان دل غریب و حسرت کشم شد

ای آشنا ، عالم تنهایی چه خوش است

هرچه باشد از گدایی عشق خوشتر است …

موضوع :

هنوز هم قافیه را به چشمان تو می بازم

عاشقانه

ایستاده ام….

تنها پشت میله های خاطرات

دیروز این جا انگشت هایم را می شمارم

یک ، دو ، سه …

و دست های تو در هم فرو رفته اند

تو غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی

که مهربانی ات را ثابت کنی

ولی نفهمیدی !!!

که من آن سوی خیابان انتظارت را می کشم

تو بی وقفه فریاد کشیدی و من دیگر آزارت نمی دهم

زین پس قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم

مطمئن باش …

هنوز هم قافیه را به چشمان تو می بازم

مطمئن باش …

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

مرا به یاد بیاور

عاشقانه

مرا به یاد بیاور

فكر كن ، تمام ثانیه ها را بگرد

آنقدر كه دستهایت عبور زمان را

لمس كنند . بگرد

میان برگ های كهنه تقویم

در ثانیه های نفس نفس

در دقیقه های

بودن و رفتن

روی خط صاف آرامش چشمانم

مرا یادت آمد ؟؟!

ناله های آسمان

درد ابر ، باد .

قاصدك ، شعرهای ناتمام من

نقطه چین های ترانه هایم ….

مرا یادت هست؟!!؟؟

تنها از جنس پاییز

یك قلب دنباله دار همیشگی

گوشه ی نوشته هایم

گریه ، لبخند

پیوند نگاهم با سنگفرش های خیس …

مرا یادت آمد ؟

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

تو به پاس زیبایی عشق، عشق بورز و جاودانه باش!

عاشقانه

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت …

دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او

آنگاه که مهر می ‌ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می‌کند …

پس خود را گناهکار مبین

من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد … و تنها یکی سپاسش گفت!!!

من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده … یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر !!!

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند … از تو برای مهربانیت قدردانی می کنند.

پس از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش … که این روح توست که با مهربانی آرام می گیرد

تو با مهر ورزیدنت بال و پر می گیری …

خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد …

پس به راهت ادامه بده

دوست بدار نه برای آنکه دوستت بدارند …

تو به پاس زیبایی عشق، عشق بورز و جاودانه باش

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

گفت من بودم …. او كه رفت ….

اینجا شده پاییز

عاشقانه

تنها بود

رد پای خاطرات در کنار دلش

پرسیدم چه شد ؟؟؟

گفت من بودم ….

باران بود ….

او که رفت ….

دسته بندی : مینیمال
موضوع :

باید آرام سکوت کنم , سکوت دل !

تصاویر عاشقانه

شب شده، دلم سخت ازین شب گرفته

آه بی تابم

شورش کابوس های شبانه

آرام  دقایقم را خیس کرده

بیزارم، از رویای نبودنت بیزارم

فریاد نبودنت در صدایم بغضی شده دلگیر

هوای ثانیه هایم مواج است و طوفانی …

دریای دلم چگونه قرار گیرد

که قرار بی قراری هایش ساز رفتن می نوازد !؟

کاش پای رفتنت سست شود …

کاش نگاهت به یاد خاطره هامان لحظه ای بارانی شود …

نمیدانم پشت پلک خیس کدام پنجره

دلم گرفت از نبودنت !

نمیدانم، هیچ نمیدانم …

با تمام دل نگرانی هایم معامله کرده ام

چشم های خیسم را داده ام

تا دمی معصوم ِنگاهت را بخرم

نمیدانستم قمار چشم هایت کار من نیست !

مشتی امید آورده بودم

و دلی خوش به بازی

اما … خودت خوب میدانی

که همیشه بازنده ی خوبی بودم

همیشه … همیشه !

از آن همه امید، کوله باری تنهایی برایم مانده

و خرواری سکوت …

سکوت میکنم تا کسی راز دلم را با تو نداند

سکوت میکنم تا حرفی برای نگفتن باشد

حرف های نگفتنم آنقدر زیادند

که شب های بارانی و مهتابی در مقابلشان کم آورده اند

حرف های نگفتنم را تنها برای تو نگاه داشته ام

تا شاید روزی …

آه نه ! شاید کدام روز ؟!

تا به کی پتک نیامدنت بر دقایق انتظارم کوبیده شود ؟

“کدام درد مرا میشناسی ای رفته؟ کدام ؟ ”

باید باور کنم که رفته ای، باید !

نباید بازهم خام خیال چشم هایت شوم

آری باید فراموشم شوی

باید حال که نیستی خیالت تنهایم گزارد !

باید تو را تازه تر بنامم:

“آرزوی سوخته” یک رویای قدیمی !

بایدهایم را نگاه معصومت

که از قاب عکس مرا می نگرد شسته

یادم رفت قرارمان این بود که بایدی نباشد

گرچه نبایدهامان باید شد !

این شب ها سرد شده ام

سرد سرد

به سردی یک قهوه ی تلخ

این شب ها گوسفند های خیال تو را آنقدر می شمارم

تا چشمانم برای همیشه به خواب رود !

آه چقدر دلم میخواهد تا کسی هرگز بیدارم نکند !

باید آرام سکوت کنم

سکوت دل !

 

 

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید