چه شده است!
حال که پاییز آمد
باران هم …
عاشقانه هایش کو
آه که دلم لک زده است
برای عاشقانه هایش
درد و دل هایش
راستی چی شد …
بار آخر گفت
فردا حلقه به دست
با کسی می آیم
نگفت ؟
وای که بدم می آید
از این حرف های …
یا شاید
من فرسوده شده ام
یعنی نیمکتی دیگر …
هی
نکند من را
محرم اسرار نداند
من نگفتم به کسی
تنهای من
زود قضاوت نکن
از کجا معلوم
شاید
چشمانت تو را لو دادن
“محمد مهدوی”
پیشکش به تک تک هم کافه ای های عزیز …
روزها پر و خالی می شوند ,
مثل فنجان های چای
در کافه های بعد از ظهر !!!
اما …
هیچ اتفاق خاصی نمی افتد!
اینکه مثلا تو ،
ناگهان …
در آن سوی میز نشسته باشی !
آموخته ام هرگاه کسی یادم نکرد؛ من یادش کنم ،
شاید او تنهاتر از من باشد … !
” به یاد همه دوستان و هم کافه ای های قدیمی و جدید “
سلام و درود
عزیزانی که علاقه مند به شرکت در مشاعره آنلاین هستند، لطفا ساعاتی که می تونن بیان رو اعلام کنن که زمان هایی رو برای انجام یک مشاعره لذت بخش در نظر بگیریم.
با سلام خدمت تمامی شما همراهان کافه تنهایی
و با آرزوی قبولی طاعات و عبادت های شما در این ماه عزیز.
بالاخره امروز تونیستیم انجمن کافه رو راه بندازیم که کمی بیشتر با هم باشیم و احساس تنهایی و سکوتی که بعضی مواقع در کافه موج می زنه از این طریق کمی جبران شه.
از شما می خوایم کنارمون باشید.
اگه سوال یا موردی در مورد انجمن بود از طریق همین پست با ما درمیون بذارید.
برای ورود به انجمن روی این لینک کلیک کنید : CafeAlone.ir/Cafe
سلام عزیز مهربون، اجازه هست بشم فدات؟
اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟
شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش
اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟
اجازه هست بیای پیشم یه کم بگم دوست دارم؟
تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم
بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی کسی
بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم
اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی؟
خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟
اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟
با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟
طپش طپش با چشمکت، غزل بگم برای تو
با اتکا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟
هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم
هر چی می خوای بهم بگو، فقط بهم نگو برو
اجازه هست بازم تو خواب، بوس بکارم کنج لبات
یه شعر تازه تر بگم، به یاد شرم گونه هات
نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه
ورق ورق نامه بدم بازم برات
همیشه مهربون من! نامه رسید به انتها
فقط یه چیز یادت باشه: بازم به خواب من بیا
“هر چی با خودم کلنجار رفتم نمیشه شاد بذارم ولی از طرفی کافه نیاز به مطالب شاد هم داره، بعضیا لطفا درک کنن ممنون”
برایت آرزو دارم
که نور نازک قلبت٬ به تاریکی نیامیزد.
که چشمانت٬به زیبایی ببیند زندگی ها را.
چو باران٬آبی و زیبا
بباری٬شادمانه روی گرد غم
به دور از دل گرفتن ها.
برایت آرزو دارم
به تنهایی نیالاید
خدا٬ این قلب پاکت را
و همواره به دستانت بیاویزد
چراغ راه خوشبختی.
بدانی آنچه را اینک نمیدانی.
برایت آرزو دارم
سعادت را٬طراوت را٬
بهشت و بهترین بهترین ها را.
عزیز روز های من
خدا را می دهم سو گند
که در قلبم برای تو
خدارا آرزو دارم.
” تقدیم به تمامی بچه های کافه و به خصوص آرام عزیز به مناسبت سالگرد ازدواجشون ”
همین است
جهان بطور هولناکی غم انگیز است
دوباره زمین خورده ام
دوباره گم میکنم خودم را
در انبوهِ آدمهایی که نمی دانم خوشبخت هستند یا بدبخت
آدمهایی که نمیدانند خوشبختم یا بد بخت
در اولین کافه
سفارش فنجانی قهوه و یک برش کیک میدهم
و فرض میکنم
جهان بطور معجزه آسائی پر از شادمانی است
فرض میکنم
همین الان یک نفر کنارم مینشیند تا تنها نباشم
فرض میکنم
سرِ پیچِ بعدی
خوشبختی منتظر است تا من کیک و قهوهام را تمام کنم
کافه را ترک میکنم
در میهمانی امشب
باید در آغوش جهانی برقصم که بطور هولناکی غمانگیز است
باید دنیا را به یک کیک و قهوه دعوت کنم
در کافهای بنشینیم پر از آدمهای خوشبخت یا بدبخت
کافهای که سر پیچ بعدی اش
یک نفر منتظر است تا قهوه ات تمام شود
” نیکی فیروزکوهی “
کافه تنهایی
کافه کوچیک تنهایی
برای تنهایی های من و تو
دلتنگی های ما به چیزهایی که توی زندگیمونه و دوستشون داریم
یکساله شد …
ولی کافه ما معتقده که حتما نباید مناسبتی پیش بیاد که ما بخوایم بابتش خوشحال باشیم
بی مناسبت شاد باشیم ، بخندیم و با روحیه خوب جامعمون رو زیبا کنیم.
وقتی که خدایی به این خوبی داریم نباید احساس تنهایی کنیم
چطور می تونیم تنها باشیم تا وقتی که خدای مهربون رو داریم.
……………………………………………………………………….
امام علی علیه السلام :
اَلذِّكرُ يونِسُ اللُّبَّ وَ يُنيرُ القَلبَ و َيَستَنزِلُ الرَّحمَةَ؛
ياد خدا عقل را آرامش مى دهد، دل را روشن مى كند و رحمت او را فرود مى آورد.
غررالحكم، ج۲، ص۶۶، ح۱۸۵۸
………………………………………………………………………..
درون شعرهایم
مثل طول خیابانی بلند
با تو قدم می زنم
با صدای بلند
برایت آواز می خوانم
گاهی بعد سه نقطه ای مجهول
گم می شوم
و با پلاک کوچه باغی سبز
راهم را پیدا می کنم.
پشت کوچه استعاره
می ایستم
که بیایی
تا دعوتت کنم
به کافه ای کنار خیابان
به نوشیدن فنجانی قهوه
بهانه ای می شود
تا چشم بدوزم به تو
برای الهام گرفتن
برای ساختن خیابانی دیگر
من با تو
خیابان به خیابان
شهر آرزوهایم را خواهم سرود …
به شرطی که
از عرض شعر هایم
سراسیمه
نگذری .
آخرین دیدگاهها