عشق اگر عشق باشد ؛
هم خنده هايت را دوست دارد ،
هم گريه هايت را ….
هم شادي ات را دوست دارد ؛
هم غم هايت را …
هم لحظه هاي شادابي ات را مي پسندد ،
هم روز هاي بي حوصلگي ات را …
هم دقايق پر ازدحامت را همراهي ميکند ،
هم دقايق تنهايي ات را …
عشق اگر عشق باشد ،
هم زيبايي هايت را دوست دارد ،
هم اخم هايت را در روزهاي تلخي …
هم سلامتت را مي پسندد ،
هم روزهاي گرفتاري و بيماري همراهي ات مي کند …
عشق اگر عشق باشد ،
با يک اتفاق ،
تو را تعويض نمي کند ،
همراهي ات مي کند تا بهبود يابي …
عشق اگر عشق باشد ،
هر ثانيه دستانش در دستان توست ،
در سختي و آساني …
تا ابد
آه، از این دل من!
اگر از شاخه بیفتد برگی
دل من می شکند
اگر از ابر ببارد باران
بغض پنهان دلم می ترکد
دو، سه روزی است دلم
نگران ماه است
به خیالش رنگ رخساره ی او کم نور است
باز، دردی دارد
از غم یاس که افتاده به آب
دلم انگار پریشان شده است
ناخوش و گریان است
اشک می ریزد و هی می نالد…
این چه حالی است تو داری دل من؟!
برگ ها می ریزند
چه به روی تلی از خاک،
چه در دامن آب
ابرها می بارند
هم لب پنجره، هم در مرداب
ماه بس خوش رنگ است!
سال ها بوده و تا بازپسین خواهد بود
اگر از راه بیاید گل یاس
و بیفتد در آب
دست تقدیر به راهش برده
دل من! دلبندم!
راز دلتنگی تو
نه به افتادن برگ است و نه ابر است و نه ماه
با خبر باش دلم،
قصه ات رنگین است
غمت از جنس غم فرهاد است
طالع ات شیرین است
سرخوشم یا خودم را به سرخوشی می زنم
نمی دانم
چه شده است؟
برخلاف همه که می گویند چه زود گذشت
انگار همین دیروز بود
برای من چه سخت است
سخت است که نگویم انگار تمام عمرم بود
باید بگویم چه دورند بازی های دوران کودکی ام، دل آسودگی هایم ، افکار آرامم
اینکه بزرگترین آرزوها سهمم بود
اینکه توأم با مشکلات خانواده و …
خوشبخت ترین کودک روی زمین بودم
زمان زیادی گذشته است…
باید کسی را برای درد و دل پیدا کنم
باید با ثانیه ها قراری بگذارم
که از راز نرسیدن به او کمتر بدانم
حال…
نمی دانم که چقدر در حال رسیدن به او زمین خورده ام
ولی خوب می دانم که …
کسی نیست دستم را بگیرد و بگوید غصه نخور این نیز می گذرد
می دانم که
از این که زمین می خورم کسی چیزی نمی فهمد
چرا کسی نمی داند بر من چه گذشت؟
دلم می خواهد حداقل تو بدانی
تو بدانی که قبل از تو آرزوهایم آزارم می داد
تو را که دیدم رویایت
کاش می شد هیچ جمله ای را با “کاش” آغاز نکنم
ولی …
کاش احساسات هم قابل اندازه گیری باشد
تا که ثابت می کردم هیچ کس به اندازه من عاشقت نیست
کاش…
می شد که بفهمی برای رسیدن به تو چقدر تغییر کرده ام
کاش…
می توانستم به تو اشاره کنم که به فکرت هستم
شاید باید کمی توجهت را به سمت خودم سوق می دادم
شاید …
شاید هم نه قسمت است دیگر…
دلم می خواهد قسمت هر که می شوی خوشبخت شوی
دلم می خواهم دوباره عاشق شوم
دوباره به عاشقانه هایم دامن بزنم
“محمد مهدوی”
سلام ای خواب …
ای رویا…
سلام ای آنکه با تو عشق شد پیدا
سلام ای آشنا،
ای مه…
سلام ای مونس شبها…
مرا با خود ببر زینجا
نمی دانی که چشمانت چه با من می کند هر شب ….
نمی دانی فریب چشم های تو طلسمم می کند دیوانه می سازد نگاهم را
ولی افسوس اینجا !
فاصله صدها هزاران راه را باید بپیماید
و من تنها ندارم طاقت رفتن
نگاهم کن بشو همراه من
اینجا بی تو تنهایم ….
و می گیرم سراغ چشم هایی را که یک شب آتشی افکند در جانم ….
ولی افسوس …
این آتش زبان شعر هایم را نمی داند
نشد همراه…
ندانست این دل تنها که یک دم هم زبانی را طلب دارد
نمی داند دل تنها پری رویان دیگر را
نمی داند اگر یک دم !
شبی !
تنها !
زبانم را بداند او
من آن شب را کنم تا صبح فردا روشن از مهتاب
و فردا روز آغاز است …
لطفا آهنگ رو هم پخش کنید. ( در صورتی که در دسترس ندارید، لینک دانلود پایین پست موجوده )
تو نیستی و من از خودم بی خودم
تو نیستی و بی تو دیونه شدم
همش با خودم از تو حرف می زنم
تو نیستی به دیوار برف می زنم
هوایی شده باز دلم بی هوا
حالم خنده دار واسه آدما
زمستونه دستای من یخ زده
تونیستی و بد جور حالم بده
زمستونه و برف و بارونه و…
زمستونه و یه خیابونه و…
زمستونه و غم فراوونه و…
زمستونه و من یه دیونه و…
زمستونه و هق هق شونه و…
یه شومینه و بغض این خونه و…
زمستون و قلب داغونه و…
زمستونه و اشک رو گونه و…
تو نیستی و روزامو گم می کنم
قدم می زنم رامو گم می کنم
تو نیستی و این شهر زندونمه
هنوز شال تو گرمی شونمه
نمی خوام کسی از از غمت کم کنه
نمی خوام کسی جز تو درکم کنه
تو نیستی هواتو نفس می کشم
از این زندگی بی تو دست می کشم
ترانه : علیرضا مرتضی قلی
( چند وقتیه دیر به دیر میام و از این بابت ناراحتم و از تمامی شما معذرت خواهی می کنم، نمی دونم چی بگم فقط می دونم می خوام با شما باشم )
عبور باید کرد تا افق پیداست
عبور باید کرد تا جای قدم هایت برجاست
عبور باید کرد از مقابل این لبخندهای فرو خورده
از میان این منظره های چروک خورده
از اجتماع این همه قلب های ترک خورده
باید وا گذاشت و رها کرد
این عشق های خط خطی را
این ثانیه های پاپتی را
باید عبور کرد از امواج بی کسی
باید عبور کرد
عبور باید کرد تــا بهار
تـا سرسبزی چنار
تا بوی خوش یار
باید ترک کرد همه ی آسودگی های پوشالی را
تمام دلخوشی های تکراری را
این همیشه عاشقانه های سفالی را
عبور باید کرد تا نـور
تا هـور
تا لمس بی واسطه ی حضور…
قلمت را بردار ،
بنویس از همه خوبیها ، زندگی , عشق ، امید
و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا است
گل مریم ، گل رز
بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال…
از تمنا بنویس …
از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود
از غروبی بنویس که چون یاقوت و شقایق سرخ است
بنویس از لبخند
از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد
قلمت را بردار ، روی کاغذ بنویس :
زندگی با همه تلخی ها شیرین است …
آخرین دیدگاهها