بایگانی‌های متن های عاشقانه - صفحه 3 از 58 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

سکه زندگی ام شیر ندارد اما …

سکه زندگی ام شیر ندارد
اما همین خطی که مرا به تو وصل نگه میدارد را دوست دارم……

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

نجوای عاشقانه

عاشقانه

عجب هوایی داری!

هوایت که به سرم میزند ،

دیگر در هیچ  هوایی نمیتوانم نفس بکشم!!

عحب نفس گیر است هوای دور از تو بودن !!!

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

تو را من چشم در راهم …

تو را من چشم در راهم

یاد آن شاعر دلداده بخیر
که دمادم میگفت …
خبر آمد خبری در راه است…
سرخوش آن دل که از آن آگاه است…
ولی ای کاش خبر می آمد
که خدا میخواهد
پرده از غیبت مهدی زمان بر دارد
پرده از روزنه ی عشق و امید…
پرده از راز نهان بردارد
کاش روزی خبر آید که تسلای دل خلق خدا
از فراسوی افق می آید
مهدی،آن یوسف گم گشته ی زهرا و علی…
از شب هجر به کنعان دلم می آید…

“اللهم عجل لولیک الفرج”

موضوع :

نمی توانم منتظرت نباشم …

تو می توانی نیایی …!

ولی من

نمی توانم منتظرت نباشم .

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

عاشقانه

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟

چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

گاهی با شعر و گاهی با عشق..

عاشقانه

برف نگران‌ام نمی‌کند
حصار یخ رنج‌ام نمی‌دهد
زیرا پایداری می‌کنم

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

تو که باشی …

عاشقانه

تو که باشی
معجزه ای در من رخ میدهد
به نام آرامش
باش،حتی همین قدر دور !

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

ای کاش می شد بگویم ” دوستت دارم ”

امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
از تو
خلاصه کردم
ای کاش می شد
یک بار بگویم ” دوستت دارم ”
ای کاش فقط
تنها همین یک بار
تکرار می شد!

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

و من با نسیم و نور یاد تو را درو می کنم.

عاشقانه

تو را در فرصت باورم،
میان دو لحظه روشن به سپیدی سبزه ها، هدیه گرفتم
و سرخ ها روئیدند و طلائیها آواز خواندند.
میان کوچه های سکوت و خاطره، یادت را به صورتگر صبح سپردم
تا ناز سرانگشتش را، با بوی آینه و باران، روی پاکی نامت، به یاد ماه و ماهتاب بکشد
و آینه آینه تقدیر را ستاره کند
خیال انگیز و حیران، به دنبال کهکشان لحظه هایی که تو می سازی
و سپردم به شاعر طره های مویت را،
تا دست افشان و پای کوبان،
خیال انگیز ترین شعر جهان را، برای لحظه های سبز باورت روی آب و گیاه و آسمان به خط نور بنویسد.
تمام نیزارها را شبی به صدای لبخندت مهمان کردم
و صبح در دشت ترانه روئید
آنوقت که سکوت سار را به شکوه نامت، طنین بال خیال، به آرامی شکست،
افسانه تکرار شد و الهه ها به پابوس لحظه مقدس نگاه و نور،
پا برهنه و بی شکیب از روی نردبان نور گذشتند.
و اینک
نام تو را هر صبح دست نازک نور می نویسد
و ابرها عطر دل انگیز نامت را به دورترین دیارهای خیال و خاطره می برند
و روی سرزمین کوچک من بذرهای نام تو، پیش از نماز خورشید نیت می بندند
و من با نسیم و نور یاد تو را درو می کنم.

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

چه غریبانه می خواهمت

عاشقانه

چه غریبانه می خواهمت
آن لحظه که اشک در چشمانت می رقصد و چشمان من مست چشمان تو است
آن لحظه که قفل می کنی مرا در دستانت و
زندانی می کنی مرا عاشقانه و
تنگ و تنگ تر می کنی این زندان را
آن قدر تنگ … تا مرز یکی شدن
چه بی تابانه می خواهمت
آن لحظه که دستم را می گذاری روی قلبت و می گویی : ببین برای تو می زند
و من غرق می شوم در این همه خوبی
در این همه احساس گاهی شک می کنم که شاید خواب باشد این ها
شاید رویا باشد این همه خوشبختی
اما وقتی گم می شوم در آغوشت
فراموش میکنم همه ی این ها را
و میگویم : حتی اگر رویا باشد رویای قشنگی است
بگذار باشد
بگذار این لحظه را
فقط این لحظه را خوشبخت باشم

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید