کلمات هم شده اند بازیچـــه
مـــــــن و تـــــــو !
نمی خواهم خاطره ی فردایم شوی!
امروز من باش
حتی لحظه ای……!
چشمهایت تغییر میکنند،
اما سبز می مانند…
تو تغییر میکنی،
اما خنده ات می ماند…
اینکــه بـاید فـرامـوشت می کـردم
را فــرامــوش کـــردم
تـو تکـراری تـرین “حضـــور” روزگـار منــی
و مــن عجیب؛
بـه بــودن تــــو…
از آنسـوی فاصـله هــا
خــو گــرفتـه ام…
من برایت از عشق می گویم
و تو از روزنامه – اخبار و ترافیک خیابانها
من برایت از دوست داشتن می گویم
و تو از ازدحام آدمیان در صف نانوایی
چه تفاهم قشنگی بین ماست!!
تو همه چیز را میفهمی و سکوت میکنی
و من
هیچ نمی فهمم و فریاد می زنم
شاید
شاید تو یک فیلسوف باشی
ومن تکه نانی که از دست نانوا به دستان تو افتاده
بعضی وقتا
اینقدر دلت از یه حرف میشکنه
که…
حتی نای اعتراضم نداری
فقط نگاه میکنی و
بی صدا…
میشکنی….
من زبان ایمـــا و اشـاره نمی دانــم ..!
بایــد تمــام قــد
روبــرویـــم بایستــی و بگویــی
دوســـــتـــــــــــــــت دارم…
تمامی رنگ ها مال تو
سیاهی چشمانت برای من!
می خواهم آسمانی بسازم برای خودم
تا با هر نگاه تو موجی از ستاره ها زاده شوند
با بوسه ات بر پیشانیم ماه بخندد
و آغوشت کهکشانی آرام برای من باشد
تا تو هستی دنیای من هیچ کم ندارد …
نیمی از زندگیام را با دوست داشتن تو سپری کردم
و نصف دیگرش را با فراموش کردنت
در هیچکدام موفق نشدم
خیلی از اوقات رویاهایمان را بە آیندە گرە میزنیم
اما خیلی از اوقات، اکنون از آیندە
زیباتر و
مهربانتر است
و من حالا میفهمم کە جهان گورستان بزرگی است
تو هم کودکی کوچک
اکنون بە یاد میآورم
روح گر آتش میگرفت، چندی بە خاکستر تبدیل میشد؟!
دل اگر استخوان داشت، چقدر خرد میشد؟!
“هەردى شەفیق
سلیمانى-کردستان عراق”
این دلنوشته رو یکی از عزیزان به ایمیل سایت فرستادند، نمی دونم متن از خودشونه یا نه ولی زیباست، در همینجا ازشون تشکر فراوان داریم.
عشق
همین خندههای سادهی توست
وقتی
با تمام غصههایت
میخندی
تا از تمام غصههایم
رها شوم
آخرین دیدگاهها