مهم نيست
از کجا آمدهاي
يا به کجا ميروي؛
من تو را
به هر جهت
دوست دارم!
چه لحظه ی دل انگیزیست
آنگاه که می بینی برای عشقت ، معشوقی…
به دنبال واژه مباش ..
کلمات فریبمان می دهند ..
وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش برود
فاتحه ی کلمات را باید خواند…
آرزوی تو
دست هایم را بسته است
و عشق ،
مرا به برده ای بدل کرده است
برده ای خود خواسته
رام و سر به راه و خاموش
در دست های تو
برده ای که هرگز
آزادی تلخ خود را نمی خواهد
“روفینو”
تا تو رفتی همه گفتند
از دل برود هر آنکه از دیده برفت و به ناباوری و غصه من خندیدن
آه ای رفته سفر که دگر باز نخواهی برگشت
کاش می آمدی و می دیدی
که در این عرصه دنیای بزرگ
چه غم آلوده جدایی هایی ست
و بدانی که….
از دل نرود هر انکه از دیده برفت…
حالا که آمده ای
تازه میفهمم
احساس آن دهقان پیر و
مزه ی دعای باران را…
تو که از راه می رسی
می رود
هر چه دل که ذره ذره اندوخته ام
یک جا بر باد ..
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ….
شب بود باران نمی بارید
شکوفه لبخند نمی زد …
اولین شب بود و پی اش هزار شب و پیشش هیچ شب
از آسمان برف می آمد و تو نگاهت را در کوله باری خواستنی گذاشتی و عزم رفتن کردی
فاصله ی نگاه تو تنها به اندازه ی یک نت بود …
نه یک پرده
تنها نیم پرده
دیگر اشک هایم هم برایت حرمت نداشت .
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهایی
به همین سادگی!
او رفته است و همه چیز تمام شده است
مثل یک مهمانی که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟ این رسم زندگیست
تو نمیتوانی آن را تغییر دهی
پس تنها آواز بخوان!
این تنها کاریست که از دست تو برمی آید،
آوازی بخوان!
آخرین دیدگاهها