بایگانی‌های جملات عاشقانه - صفحه 4 از 8 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

مهم نيست از کجا آمده‌ای …

مهم نيست از کجا آمده‌ای

مهم نيست از کجا آمده‌ای

مهم نيست

از کجا آمده‌اي

يا به کجا مي‌روي؛

من تو را

به هر ‌جهت

دوست دارم!

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

چه لحظه ی دل انگیزیست …

عاشقانه

عاشقانه
چه لحظه ی دل انگیزیست
آنگاه که می بینی برای عشقت ، معشوقی…

دسته بندی : مینیمال
موضوع :

به دنبال واژه مباش!

به دنبال واژه مباش

 به دنبال واژه مباش
به دنبال واژه مباش ..

کلمات فریبمان می دهند ..

وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش برود

فاتحه ی کلمات را باید خواند…

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

رام و سر به راه و خاموش …

در حال نوشتن
آرزوی تو
دست هایم را بسته است
و عشق ،
مرا به برده ای بدل کرده است
برده ای خود خواسته
رام و سر به راه و خاموش
در دست های تو
برده ای که هرگز
آزادی تلخ خود را نمی خواهد

“روفینو”

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

از دل نرود هر آنکه از دیده برفت!

زیر باران با چتر

تنها زیر باران
تا تو رفتی همه گفتند
از دل برود هر آنکه از دیده برفت و به ناباوری و غصه من خندیدن
آه ای رفته سفر که دگر باز نخواهی برگشت
کاش می آمدی و می دیدی
که در این عرصه دنیای بزرگ
چه غم آلوده جدایی هایی ست
و بدانی که….
از دل نرود هر انکه از دیده برفت…

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

تازه میفهمم احساس آن دهقان پیر را

تازه میفهمم احساس آن دهقان پیر را

متن عاشقانه

حالا که آمده ای

تازه میفهمم

احساس آن دهقان پیر و

مزه ی دعای باران را…

موضوع :

یک جا بر باد …

یک جا بر باد

عاشقانه

تو که از راه می رسی

می رود

هر چه دل که ذره ذره اندوخته ام

یک جا بر باد ..

موضوع :

گفتی دوستت دارم …

گفتی دوستت دارم

زیر باران در خیابان

گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ….

موضوع :

شکوفه لبخند نمی زد …

شکوفه لبخند نمی زد

شکوفه لبخند نمی زد
شب بود باران نمی بارید
شکوفه لبخند نمی زد …
اولین شب بود و پی اش هزار شب و پیشش هیچ شب
از آسمان برف می آمد و تو نگاهت را در کوله باری خواستنی گذاشتی و عزم رفتن کردی
فاصله ی نگاه تو تنها به اندازه ی یک نت بود …
نه یک پرده
تنها نیم پرده
دیگر اشک هایم هم برایت حرمت نداشت .

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

رسم زندگی این است …

رسم زندگی این است

empty bench

رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهایی
به همین سادگی!
او رفته است و همه چیز تمام شده است
مثل یک مهمانی که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟ این رسم زندگیست
تو نمیتوانی آن را تغییر دهی
پس تنها آواز بخوان!
این تنها کاریست که از دست تو برمی آید،
آوازی بخوان! ​

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید