از تو بگذشتمو بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان با دگران وای به حال دگران
میروم تا که به صاحب نظری بازرسم
محرم ما نبوَد دیده ی کوته نظران
دل چون آینه ی اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه ی شوریده سران
گل این باغ به جز حسرت باغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیدادگران بخت من آموخت تُرا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبتِ کارِ جهانِ گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
[شهریار]
عید است و دلم خانه ویرانه ، بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه ، بیا
یک ماه تمام میهمانت بودیم
یک روزه به مهمانی این خانه بیا
“عید سعید فطر بر تمامی شما عزیزان مبارک باد”
متن آهنگ اصلا صداش کردی؟ با صدای بنیامین بهادری
هر کی به من میرسه
ازم اینو می پرسه
اون تو رو تنهات گذاشت
اون تو رو دوست نداشت
یا تو رهاش کردی
کم اعتناش کردی
تو هم نگاش کردی
تو هم تلاش کردی؟
وقتی که داشت می رفت
وقتی میذاشت می رفت
اصلا صداش کردی؟
گریه براش کردی؟
نه دست من نه دست اون بود
آره ولی به خدا
عشق با ما نا مهربون بود
شدیم اینطوری جدا
نه دست من نه دست اون بود
آره ولی به خدا
عشق با ما نا مهربون بود
شدیم اینطوری جدا
من از این که دوست دارم دست بر نمی دارم
من از این که دوست دارم دست بر نمی دارم
واسه تو حتی از عشقم رد کردم
هر کاری از دستم بر اومد کردم
من از این که دوست دارم اینکه دست بر نمی دارم
و از این که دوست دارم اینکه دست بر نمی دارم
واسه تو حتی از عشقم رد کردم
هر کاری از دستم بر اومد کردم
دلم دقیقا واسه تو تنگ شده
دلم عمیقا واسه تو تنگ شده
دل شاید بازم یه کاری کنه
عشق شاید بازم یه کاری کنه
نه دست من نه دست اون بود
آره ولی به خدا
عشق با ما نا مهربون بود
شدیم اینطوری جدا
نه دست من نه دست اون بود
آره ولی به خدا
عشق با ما نا مهربون بود
شدیم اینطوری جدا
من از این که دوست دارم اینکه دست بر نمی دارم
و از این که دوست دارم اینکه دست بر نمی دارم
واسه تو حتی از عشقم رد کردم
هر کاری از دستم بر اومد کردم
“ترانه سرا : فرید احمدی”
امـــروز نــه چـایـــم دارچیــن داشـت
نـه قهـــوه ام شکــر
نــه اینکــه نــخواهـم
حـــوصله اش را نــداشتــم
یعنـــی مــی دانـــی..
امـــروز نــبـودم
نــه!
امـــروز اصــلا نـبـــودم
مــن کـه خیلــی وقـــت اسـت
نـیـسـتـم
امـــروز آفتــاب بـــود..بهــــار بــــود…
راحـــت بگویــمــت
امـــروز تــــو بایـــد مــی بـــودی
همـــه ی روزهـا بـه کنــار
تــو امــروز را عجیــب بـه مــــــن
وبه چشمهای منتظرم
بـدهـکـاری. . . !
از این جا
تا جایی كه تویی
قدم نمی رسد
دست دراز می كنم
چیزی می نویسم
دریایی
دلی
قابی
غمی
از بی نشان
تا نشانی كه تویی
مرهم نمی رسد
در این جا و این دَم
رونقی نیست
عطشناك آنم
آن دَم نمی رسد …
هميشه منتظرت هستم
خيال مي کنم پشت در ايستاده اي و در ميزني
اينقدر اين در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولايش شکسته است
لولاي شکسته در را عوض ميکنم
انگار کسي در ميزند
در را باز مي کنم و در خيالم تو را مي بينم که پشت در ايستاده اي
مي گويم :
بانو خوش آمدي
ولي تو نيستي
پشت در تنهاييست
در را مي بندم و باز دوباره باز ميکنم
ولي هنوز هم نيستي
اينقدر باز ميکنم و مي بندم که لولاي در دوباره مي شکند
کاش مي آمدي
مي دانم چشم خسته ام بسته خواهد شد
قلبم خسته ام خواهد ايستاد
ولي تو نخواهي آمد
بانو
بانو
بانو جان
تا آخر عمر فقط همين خواهد بود
من و در و لولاي شکسته
و حسرت ديدار تو
فقط همين
“کيکاووس ياکيده”
مي روم اما بدان يک سنگ هم خواهد شکست
آنچنان که تارو پود قلب من از هم گسست
مي روم با زخم هايي مانده از يک سال سرد
آن همه برفي که آمد آشيانم را شکست
مي روم اما نگويي بي وفا بود و نماند
از هجوم سايه ها ديگر نگاهم خسته است
راستي : يادت بماند از گناه چشم تو
تاول غربت به روي باغ احساسم نشست
طرح ويران کردنم اما عجيب و ساده بود
روي جلد خاطراتم دست طوفان نقش بست
عشق پرواز بلنديست مرا پر بدهيد
به من انديشه از مرز فراتر بدهيد
من به دنبال دل گمشدهاي ميگردم
يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد
تا درختان جوان، راه مرا سد نكنند
برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهيد
يادتان باشد اگر كار به تقسيم كشيد
باغ جولان مرا بی در و پيكر بدهيد
آتش از سينه آن سرو جوان برداريد
شعله اش را به درختان تناور بدهيد
تا كه يك نسل به يك اصل خيانت نكند
به گلو فرصت فرياد ابوذر بدهيد
عشق اگر خواست، نصيحت به شما، گوش كنيد
تن برازنده او نيست، به او سر بدهيد
دفتر شعر جنون بار مرا پاره كنيد
يا به يك شاعر ديوانه ديگر بدهيد
محمد سلمانی
گر نهادی تاج قرآنی به سر
یا نهادی سر به سجده تا سحر
دل شکست و آمدت اشک بصر
زیر لب آهسته نامم را ببر
“التماس دعا”
بانگ شيون بلنداست و گویی این همه ناله را پاسخی نیست.
زمینیان در ماتمند و آسمانیان چشم انتظار و علی چون همیشه مظلوم…
امشب عجب حالی دارد حسن، نمیداند از غم فراق پدر بگرید یا بر این وصال ابدی غبطه خورد و حسین همچنان به پدر مینگرد ، پدر که غریبانه در بستر جهل کوفیان خفته.
علی را در محراب عشق کشتند ،
فرق عدالت را در شام سیاهی شکافتند و نخواستند آفتاب، ظلمت شبهایشان را روشن کند .
علی غریب و تنها، شکوه در چاه میکرد، نخلستانهای کوفه هیچگاه نالههای شبانهاش را از یاد نخواهد برد .
دل آسمانیاش پر بود از عشق خدا و همین عشق او را به عرشیان پیوند میزد و امشب عرش را در مقدمش، آذین بستهاند
علی رهسپار است و دلها در پی او روان،
او میرود و حسرت ابدی جهان را فرا میگیرد،
چرا که علی یگانه بود …
آخرین دیدگاهها