یک لحظه خواستم.
چون کودکی که
ناشیانه دست در آتش فرو برد
خواستم تو را …!
[گروس عبدالملکیان]
صدای پای آب میآید…
مگر در نهر تنهایی چه میشویند…؟
[سهراب سپهری]
سالهاست من و فراموشی،
سَرِ “تو”
جنــگ داریم…!
[محمد غفاری]
کوچه ها را بلد شدم
رنگهای چراغ راهنما
جدول ضرب
دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم
اما گاهی میان آدمها گم میشوم
آدم ها را بلد نیستم…!
پیش از آن که در اشک، غَرقِـه شوم.
از عـــشــق، چیزی بگو…!
[احمد شاملو]
هیچ اتفاقی، قرار نیست بیـفتد.
امّا،
آدمی اســت دیگر،
همیشه
منتـــظر میمـاند…!
[اورهان ولی]
انتظار
گفت: منتظرم باش می آیم
نشدم.او هم نیامد
چیزی بود شبیه مرگ
اما کسی نمرد…!
[آتیلا ایلحان – ترجمه: احمد پوری]
پایان گره، همیشه گره، ابتدا گره …
مفعول فاعلات مفاعیل فا… گره
من بودم و خیال دلانگیز او شدن
او بود و فکر پرزدن از… سالها گره !
مانند زندگی که فقط یک بهانه بود
یا نقطه تلاقی دلهای ما: «گره»
دنیای ساده دل من هم بهانه بود
یک ریسمان سست… و تا انتها گره
این رسم زندگیست که باید عبور کرد
تا لحظهای که خورد به یک آشنا، گره !
فال مرا بگیر عجوز جهنمی !
مرگست؟ زندگیست؟ جداییست؟ یا… گره ؟
دیگر نمیکشید، ولی حیف! پاره شد !
دنیای ما که بود به هم وصل، با گره !
آزاد شد از آن قفس و روز او هنوز
هرلحظه میزند به شب خود مرا گره
در لابلای تلخی خود، طعم شهد داشت
تقدیر من که خورد به شعر خدا … گره
معشوق زنده ماند… وعاشق، تمام شد
هردفعه با جدایی و این بار : با گره…!
[سمانه رضایی]
مثل قالی نیمه تمام
به دارم کشیدهای
یا ببافم، یا بشکافم
اول و آخر که به پای تو میافتم…!
[علیرضا حاج بابایی]
كاش تولد من هم میماند برای بعد،
به كجای دنيا بر میخورد؟!
[عباس معروفی]
آخرین دیدگاهها