سلام و درود خدمت شما کافه تنهایی های عزیز
بالاخره بعد از چند مدت بخش جدید سایت با عنوان کافه تنهایی ها راه اندازی شد
توی این چند وقت ناخواسته بدقولی هایی شد که از این بابت واقعا معذرت می خوایم ، امیدواریم که بتونیم توی اون قسمت هم محیط گرم و صمیمی داشته باشیم.
تمامی رنگ ها مال تو
سیاهی چشمانت برای من!
می خواهم آسمانی بسازم برای خودم
تا با هر نگاه تو موجی از ستاره ها زاده شوند
با بوسه ات بر پیشانیم ماه بخندد
و آغوشت کهکشانی آرام برای من باشد
تا تو هستی دنیای من هیچ کم ندارد …
نیمی از زندگیام را با دوست داشتن تو سپری کردم
و نصف دیگرش را با فراموش کردنت
در هیچکدام موفق نشدم
خیلی از اوقات رویاهایمان را بە آیندە گرە میزنیم
اما خیلی از اوقات، اکنون از آیندە
زیباتر و
مهربانتر است
و من حالا میفهمم کە جهان گورستان بزرگی است
تو هم کودکی کوچک
اکنون بە یاد میآورم
روح گر آتش میگرفت، چندی بە خاکستر تبدیل میشد؟!
دل اگر استخوان داشت، چقدر خرد میشد؟!
“هەردى شەفیق
سلیمانى-کردستان عراق”
این دلنوشته رو یکی از عزیزان به ایمیل سایت فرستادند، نمی دونم متن از خودشونه یا نه ولی زیباست، در همینجا ازشون تشکر فراوان داریم.
عشق
همین خندههای سادهی توست
وقتی
با تمام غصههایت
میخندی
تا از تمام غصههایم
رها شوم
دهانم پر از حرف نگفته است…
ولي حيف كه با دهان پر نميشود حرف زد…!
برای پریدن
لازم نیست پرنده باشم
همین که بخندی،
بال در میاورم..
کابوسم را تعبیر کردند
به نیامدنت
و من خوب می دانم
همه خواب هایم وارونه اند
تو می آیی….
دلم ابریست..
در هوای رنگین کمان کودکی
برای رنگ بازی هایش!
یکدیگر را رنگی میکردیم
اما هرگز
کسی را رنگ نمیکردیم!
ما بدهکاریم
به یکدیگر
و به تمام ” دوستت دارم ” های نا گفته ای
که پشت دیوار غرورمان ماندند
و ما آنها را بلعیدیم
تا نشان دهیم منطقی وبی نیاز هستیم…
چه فرقی دارد که حرفهایم را چه بنامی
شعر
نثر
متن
فرقی ندارد چون
دلنوشته ، دلنوشته است
یاد من باشد فردا دم صبح ،
به نسیم از سر صدق سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا …
زندگی شیرین است ، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم در دل ،
لحظه را دریابم …
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم ، عرضه کنم …
یک بغل عشق از آنجا بخرم …!
آخرین دیدگاهها