تمام ِ دنیایم
در آغوشت خلاصه شده است … !
کودکانه
پناه میبرم …
به خلاصهی دنیا ! …
” زیادی ” دوستت داشتم !
میدانی اشتباه از کجاست ؟!
از تو نیست !
اشتباه از ” من ” است . . .
هر جا رنجیدم به رویت نیاوردم !
” لبخند ” زدم !
فکر کردی درد نداد ، ” محکم تر ” زدی . . .
آدم ها زود پشیمان میشوند…
گاهی از گفته هایشان، گاهی از نگفته هایشان…
گاهی از گفتن نگفتنی هایشان…
و گاهــی هم از نگفتن گفتنی هایشـــــــان…
میتوانم دنیا را با یک دست فتح کنم
به شرطی که دست دیگرم را تو گرفته باشی . . .
تو که بمانی
چهار فصلِ من بهار می شود
و درختان
از یاد می برند برفِ سپیدِ زمستان هایِ نبودنت را …
تو که بمانی شکوفه ها بوسه گاهِ قدم هایمان می شوند و
چکاوک ها رقصان به دورمان هلهله و پایکوبی به راه می اندازن …
تو که بمانی …
پُر ام از هیاهوی زندگی
میخواهم دفن کنم غم هایم را در چال گونه ات
لطفا لبــخند بزن !!!
چه حماقتی که میرانی ام
و باز احمقانه میخواهمت…
چه غرور
“بی غیرتی” دارم من…!!!
نه خیابانی که با من قدم زده باشی
نه کافه ای که روبرویم نشسته باشی
نه غروبی
نه بارانی
نبوده ای که نباشی
نرفته ای که نیامده باشی
[روجا چمنکار]
نه طبق ِ مُد دوستت دارم نه به حکم سنت!
همه چیز بنا بر فطرت است
“خوب ها” دوست داشتنی اند مثل ” تـــو “
تو با من باش
من دست اتفاق ها را میگیرم که نیفتند.
آخرین دیدگاهها