نخستين سفرم
با اسبي آغاز شد
– که در جيبم جاي مي گرفت –
از اتاق تا بالکن.
سفر کوتاهي بود
اما من درياها را پشت سر گذاشتم
شهر هاي پر ستاره را
از ابتداي جهان
تا انتهاي جهان رفتم
و اين سفر
تنها سفر بي خطر من بود.
[رسول یونان]
من،
نه زبان فارسیام
که از راست به چپ بخوانی
و نه فرانسه
که از چپ به راست
و نه ژاپنی
که از بالا به پایین.
من،
زبان عشقم
ازهمه طرف خوانده میشوم!
[یدالله گودرزی]
این شهر را
دوست ندارم…
تمامِ خیابانهایش
یک طرفه است،
همه فقط، می روند…!
[الهه ترابی]
حالا تو برای من
بیشتر از یک خاطره
شبیه خود ولیعصر هستی
یک خیابان صبور
با انگشتان کشیدهی غمین…!
[سید محمد مرکبیان]
چهار فصل خدا بشود چهل فصل…
چه فایده…
وقتی همۀ رنگهای فصول برای من زرد هستند..
گویا در شهر فقط تاکسی میبینم…
و داد میزنم (( خـــــــــــــــــــانه )) …!
[افسانه فتاحی]
این شهر هم
رقیبِ من است
وقتی تو در هوایِ آن
نفس میکشی…!
[نسترن وثوقی]
احساس میکنم
در محله ها ی چینی گم شده ام
همه جا هیاهوست
همه جا شلوغ
کاش اژده هایی زرد در مسیرم سبز شود
مر ببلعد
پایانی باشد
برای گم گشتگی هایم
چه کار دشواری ست
تنها زیستن در میان شلوغی ها…!
[رسول یونان]
نخست برگها پریدند
بعد پرندهها
سرانجام درخت تنها ماند
در تابلوی بیابان…!
[رسول یونان]
این خیابانهای لعنتی
پا می دهند
به رفتنت
اما تو نرو…!
[بهمن فاطمی]
آخرین دیدگاهها