شاعر از کوچه مهتاب گذر کرد
ليک شعري نسرود
نه که معشوق نداشت،
نه که سرگشته نبود،
سالها بود دگر کوچه مهتاب خيابان شده بود.
اهل كاشانم
روزگارم بد نيست.
تكه ناني دارم ، خرده هوشي، سر سوزن ذوقي.
مادري دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستاني ، بهتر از آب روان.
و خدايي كه در اين نزديكي است:
لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب، روي قانون گياه.
من مسلمانم.
قبله ام يك گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم.
در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف.
سنگ از پشت نمازم پيداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتي مي خوانم
كه اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پي “تكبيره الاحرام” علف مي خوانم،
پي “قد قامت” موج.
كعبه ام بر لب آب ،
كعبه ام زير اقاقي هاست.
كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود شهر به شهر.
“حجر الاسود” من روشني باغچه است.
“بخشی از شعر صداي پاي آب،سهراب سپهری”
هر بار که میخواهم به سمتت بیایم
یادم می افتد
دلتنگی هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست
لعنت به دلتنگی
اگر “من” بودن جرم است…
می خواهم بزرگترین مجرم شهر باشم.
نقـﺎﺵ ﺑـﺎﺷﯽ! ﭼﻘﺪﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ …
ﺑﯿﺎﯾﯽ ﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﮐﻨﯽ؟
ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﻟﻢ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺑﮑﺸﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺗﺎ ﻣﯿﺎﻧﮥ ﺍﺗﺎﻕ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ …
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﯾﮏ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻡ
ﻧﺮﺥ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻪ ﮔﺮﺍﻥ نیست ؟؟
تنهایی تک واژه سنگینی است
یک واژه است ولی عمق یک زندگیست
سالها گذشت و تنهایی سلطان دلم شد
سلطان دل غریب و حسرت کشم شد
ای آشنا ، عالم تنهایی چه خوش است
هرچه باشد از گدایی عشق خوشتر است …
دلم پاييز ميخواهد..!
ترجيحا مهرماه…
باران هم ببارد…
وتنهايي…
دلم قدم زدن ميخواهد..
از اينجا تا جايي بي انتها …
تا اوج لمس رنگ برگها ….
همين….
تنها بود
رد پای خاطرات در کنار دلش
پرسیدم چه شد ؟؟؟
گفت من بودم ….
باران بود ….
او که رفت ….
آدم ها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشی؛
دوست بدار؛
کاری که خدا با تو می کند …
آخرین دیدگاهها