تو چیستی ؟!
کز هجوم تو در من
گل های عالم
سر به شورش می برند
تو کیستی ؟!
خیالت که می وزد
طوفان چشمت در دلم
ساحل به دریا می برد
همیشه نه،
ولی گاهی میان بودن و خواستن فاصله می افتد،
بعضی وقتها هست که
کسی را با تمام وجود می خواهی
ولی نباید کنارش باشی …
گاهی
عمیقا مایلم ماهی باشم !
ماهی حافظه اش هشت ثانیه است
چه تلخ است
با بغض بنویسی
با خنده بخوانند …
من هنوز به یاد دارم
که برای داشتنت
دلی را به دریا زدم
که از آب واهمه داشت !
کاش فهمیده بودی …
چه لحظه ی دل انگیزیست
آنگاه که می بینی برای عشقت ، معشوقی…
تو که از راه می رسی
می رود
هر چه دل که ذره ذره اندوخته ام
یک جا بر باد ..
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ….
دلـــم گرفتــــه برایــــت
حدیث سـاده عشـق است…
سلیــس و ســاده بگویم
دلــم گرفـــته برایـــت…
آخرین دیدگاهها