هوا آرام
شب خاموش
راه آسمان ها باز
خیالم
چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا
که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را
تنم را
از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین تو را با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه
لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام
شب خاموش
راه آسمان ها باز
زمان
در بستر شب خواب و بیدار است …
از دل افروزترین روز جهان
خاطرهای با من هست
به شما ارزانی ؛
سحری بود و هنوز گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود
گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس درآمیخته بود …
من به دنبال دل آویزترین شعر جهان میرفتم …
یافتم !
یافتم ! آن نکته که میخواستمش
با شکوفایی خورشید و گلافشانی لبخند تو آراستمش
تار و پودش را از خوبی و مهر،
خوشتر از تافته ی یاس و سحر بافته ام
“دوستت دارم”
را من دل آویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است دامنت پُر کن از این گل
که دهی هدیه به خلق …
که بری خانه ی دشمن …
که فشانی بر دوست …
راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست …
وقتی چشم به جهان گشودم.
قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد.
دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شد و با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت.
از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد.
” روز زن مبارک “
کسی در راه است …
به صدای قدم هایش گوش جان می سپارم
از پشت قدیمی ترین خاطره ها می آید
از او صمیمی تر …
کسی با من نیست
راز داغ شقایق را می داند
سوزش سینه ی عاشق و دل تنگم را می فهمد
در تمام خاطراتم مسکن دارد
و به من خیلی نزدیک است …
صدای قدم هایش را پشت دیوار دلم می شنوم …
کسی در راه است …
یادم نیست
طلوع اولین گل سرخ بود
یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!
که پروانه ها
تو را در من سرودند
یادم نیست
اولین شعرم را برای تو
که باران کجا می خواند
و پنجره ها فهمیدند
یادم نیست
کدام شب بو
از خواب عطر تو پرید
که سیب ها دانستند
یادم نیست
با جنون کدامین بید
نیمکت ها را برای تو چیدند
یادم نیست
من تو را کی دیده ام
در ملاقات های شکسته
که من همیشه بوده ام
و تو همیشه نیامدی
یادم نیست
ای عشق ناشناس
کدام گریه تو را
رو به روی من نشاند
که دست هیچ خیالی
جرأت نمی کند
از گونه های عاشقم
تو را پاک کند
و می اندیشم
از کی تو را خواسته ام ؟!
و من یادم نیست !
(موزیک لبخند بی انتها با صدای احسان غیبی + متن آهنگ)
به این حس آرامش پیش تو
به این لحظه هامون قسم می خورم
من از هر جهانی که دست تو رو
نبخشه به دستای من می برم . . .
نگاهم کن ای خوب من باز هم
نگاه تو داره اثر می کنه
داره اعتیادم به چشم تو رو
تو رگ های من بیشتر می کنه . . .
نمی ذارم این فرصت از دست من
یا این فرصت از دست دنیا بره
که این عشق ما بین ما بارها
از عشقای تو قصه ها بهتره . . .
نمی ذارم از خونه من بره
همین بخت خوبی که در می زنه
ببینه شهر پر می شه از این بهار
تو دستات وقتی تو دست منه . . .
تو وقتی جدا می شی از من ببین
تو این خلوت بی تو کِز می کنم
دارم فرق یک زندگی با تو رو
با یک عمر تنهایی حس می کنم . . .
زمین و زمونی که با من فقط
بلد بودن هی بی محلی کنن
دارن با یه لبخند بی انتها
به من عشق رو یادآوری می کنن . . .
خوب خوبم
هیچ دردی ندارم
اینجا سرزمین غریبی است
نمی توان آن را شناخت
باید آن را زندگی کرد
دلم می خواهد همیشه اینجا بمانم
عطر بهار نارنج در باغ بیداد می کند
نمی بینمش اما صدایش مرا با خود می برد
عاشقم می کند
دلم تنگ است
دلم برای دیدنش تنگ است
کی رخ می نماید ؟
نمی دانم ….
من …
دلهره هایم تمامی ندارند
نفس هایم کوتاه شده اند
دست هایم می لرزند
و قدم هایم کندتر
من بی تابم برای گم کرده ام ….
نمی دانم در کدامین دیار آرامش را گم کردم …
شاید آن چشم های آلوده، آرامش را از من ربودند ….
هرچه که بود زندگی را سخت کرد
من به رهگذران جاده آرامش می گویم :
به همان لذت آرامش یک خواب لطیف سوگند
من بی خبر مانده ام از نعمت ساده ی خویش
هرکسی رحم در اندیشه ی خود دارد
با خبر سازد مرا از گم کرده ی خود …
من باران را،
گریه ی آسان را،
دست مهربان را،
خوابی آرام را،
گم کرده ام ….
چه مغرورانه اشك ريختيم
چه مغرورانه سكوت كرديم
چه مغرورانه التماس كرديم
چه مغرورانه از هم گريختيم
غرور هديه شيطان بود
و عشق هديه خداوند
هديه شيطان را به هم تقديم كرديم
هديه خداوند را از هم پنهان كرديم…
زيباترين حرفت را بگو
شکنجه ي پنهانِ سکوتت را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگويند
ترانه يي بيهوده مي خوانيد
چرا که ترانه ي ما
ترانه ي بيهودگي نيست
چرا که عشق
حرفي بيهوده نيست …
حتي بگذار آفتاب نيز بر نيايد
به خاطرِ فرداي ما اگر
بر ماش منتي ست ؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود هميشه است .
احمد شاملو
آخرین دیدگاهها