یک قدم مانده بود... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

یک قدم مانده بود…

یک قدم مانده بود

یک قدم مانده بود…

تنها یک قدم..

اما نشد!نرسیدم!

میگویند اشتباه کردی!

میگویند اگر من جای تو بودم،این چنین و آن چنین میکردم تا بشود..

تا برسم..!تو نمیتوانی!

اما..

هیچ کس نمیداند که اگر تا آخرین قدم رفتم و نشد..،نباید میشد!

نمیدانند میتوانم!

میتوانم آنقدر به خداوند یقین داشته باشم که هرچه شد بگویم:شکر!

بازدید : 612
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    حیرانم آنقَدَر که نمی دانم، از واژه های خسته چه می خواهم

    می دانم اینقدر که نمی دانم از این زبان بسته چه می خواهم

    تو فکر می کنی که قناری ها از یک پَر شکسته چه می فهمند؟

    من داغم اینقدر که نمی فهمم از این من شکسته چه می خواهم

    عمری به سردویدم و ننشستم، چون موج بی گلایه…. ولی حالا

    از کشتی شکسته تن ، از این شوق به گل نشسته چه می خواهم؟

    زیر هجوم سایه کم آوردم، روزی که دور معرکه با من بود

    از پهلوان قصه و زنجیری صد پاره و گسسته چه می خواهم؟

    سبز و بنفش روسری ات در باد، آویزِ شاخه هایِ سر انگشتت

    من در چنین شبانه شیرینی، در باغ های پسته چه می خواهم؟

    من یک شهاب تند سرازیرم، هی جسته و گریخته می میرم

    وقتی که طرحی از تو نمی گیرم، از این شب خجسته چه می خواهم؟

    امشب دوباره سر به گریبان و … باری کنار بهت خیابان و…

    از بافه بافه بافه باران و…. گل های دسته دسته چه می خواهم؟

    عمری غریبه بودم و بیزار از، درهای رو به بال کبوتر باز

    امشب بر این ضریح پر از باران، از قفل های بسته چه می خواهم؟

    می گویم از لبت؟نه نمی گویم…. تو یک غزل سروده دیرینی

    از یک غم نگفته چه می گویم؟ از یک گل نرُسته چه می خواهم؟

    من خوابِ گنگ دیده و دنیا کور، من گنگِ خواب دیده و عالم کر

    حیرانم آنقدر که نمی دانم از این زبان بسته چه می خواهم


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید