یادم نیست - کافه تنهایی

کافه تنهایی

یادم نیست

عاشقانه

یادم نیست

طلوع اولین گل سرخ بود

یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!

که پروانه ها

تو را در من سرودند

یادم نیست

اولین شعرم را برای تو

که باران کجا می خواند

و پنجره ها فهمیدند

یادم نیست

کدام شب بو

از خواب عطر تو پرید

که سیب ها دانستند

یادم نیست

با جنون کدامین بید

نیمکت ها را برای تو چیدند

یادم نیست

من تو را کی دیده ام

در ملاقات های شکسته

که من همیشه بوده ام

و تو همیشه نیامدی

یادم نیست

ای عشق ناشناس

کدام گریه تو را

رو به روی من نشاند

که دست هیچ خیالی

جرأت نمی کند

از گونه های عاشقم

تو را پاک کند

و می اندیشم

از کی تو را خواسته ام ؟!

و من یادم نیست !

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 3889
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • sara :

    تلــــــــــــخ کـام که باشــی
    تلـــــــــــخ زبـــان هم میشــوی و..
    کســـــی چـه می دانــد روزگــاری شیریــــن بــودی بـــرای فرهـــادت…

  • گلبهار :

    این پست زیبا با شروع متن هایی سارایی زیباتر شد ممنونم از مدیر وسارایی..

  • نادیا :

    روزی از راه آمدم اینجا ساعتش را درست یادم نیست
    دیدم انگار دوستت دارم علّتش را درست یادم نیست
    چشم من از همان نگاه نخست با تو احساس آشنایی کرد
    خنده اَت حالت عجیبی داشت حالتش را درست یادم نیست
    زیر چشمی نگاه میکردم صورتت را و در خیال خودم
    می زدم بوسه بر کنار لبت لذّتش را درست یادم نیست
    آن شب از فکر تو میان نماز بین آیات سوره ی توحید
    لَم یَلِد را یَلِد ولَم خواندم رکعتش را درست یادم نیست
    باورش سخت بود و نا ممکن که دلم بوی عاشقی می داد
    پیش از این او همیشه تنها بود مدّتش را درست یادم نیست
    مانده بود از تمام خاطره ها یک نفر در میان آئینه
    اسم او مهرداد بود اما شهرتش را درست یادم نیست
    خواب تو خواب هر شبم شده بود راه تعبیر آن سرودن شعر
    یک غریبه همیشه پیش تو بود صورتش را درست یادم نیست
    عادت عشق دل شکستن بود و مرا عاشق نگاه تو کرد
    واقعاً او چه خوب می دانست عادتش را درست یادم نیست
    عاقبت مرد بین آئینه بی خبر رفت و در شبی گم شد
    چون لیاقت نداشت یا اینکه جرأتش را درست یادم نیست

  • نادیا :

    روز پاييزي ميلاد تو در يادم هست
    روز خاکستري سرد سفر يادت نيست
    ناله ناخوش از شاخه جدا ماندن من
    در شب آخر پرواز خطر يادت نيست
    تلخي فاصله ها نيز به يادت مانده ست
    نيزه در باد نشسته ست و سپر يادت نيست
    يادم هست يادت نيست …
    خواب روزانه اگر در خور تعبير نبود
    پس چرا گشت شبانه. در به در يادت نيست؟
    من به خط و خبري از تو قناعت کردم
    قاصدک کاش نگويي که خبر يادت نيست
    يادم هست يادت نيست …
    عطش خشک تو در ريگ بيابان ماسيد
    کوزه اي دادمت اي تشنه مگر يادت نيست؟
    تو که خود سوزي هر شب پره را مي فهمي
    باورم نيست که مرگ بال و پر یادت نیست
    تو به دل ريختگان چشم نداري بي دل
    انچنان غرق غروبي که سحر يادت نيست
    يادم هست يادت نيست…
    متن یکی از آهنگهای شهریار قنبری

  • sara :

    بگذار حرفهايمان همچنان در نگاه من و درسكوت مبهم چشمان تو پاك باقي بماند
    اين نهايت زيبايي است براي من كه هر لحظه به تو بينديشم
    و شايد براي تو كه ، بي آنكه بداني دلي برایت مي تپد
    و صميمانه درود مي فرستد
    بگذار هر دو جدا از هم و دور از هم ، در شور و شوق دوست داشتن ها ، منتظر بمانيم كه انتظار معني وسيعي است در جريان زندگي …

    • ali :

      سارا جان ممنون خیلی خلاقی….برات ارزوی موفقیت میکنم…..

      • sara :

        سلام علی آقا خواهش میکنم نظر لطفتونه،
        این دلنوشته ها رو جایی خوندم چون دیدم زیبا هستن اینجا نوشتم
        ممنونم از شما من هم متقابلا برای شما آرزوی بهترینها رو دارم

  • sara :

     خیالم را پوشانده ای ومن درمیان این خیال نمیدانم چرا غوطه ورم..
    این جستجو تمــامی ندارد و دلــــــم پابه پایـــــــت می اید….
    در زمــــــــان نیستم…
    معنـــــــــی زندگی را نه در زمان بلکه درتـــــــــــو یافتم…..
    وحســــــــم عجیب با تو عجــــــــین شده
    عجیب میخواهــــــــمت ……….عــــــجیـــــــب چیزی شبیه یک کـــــــــلاف  مرا به سمـــت تو می کشاند….
    انگار بی اختیار در دلم نامـت را فریـــاد میزند وارام ارام ارامـــم میکند این حس..
    حتی ارامـــــــــــــــتر از همیشــــــــه…..

  • sara :

    בنیــآے بـבوלּ  تــُـو شباهَتـــ عَجیبــے بــا ایـלּ غـُروبــْ هـآے لـَعنتـے  בارב
    בلـ♥ـگیـر و בلْ گیــر و בلْ گیــ ــر….

  • sara :

    به حُکم چشمهایت می نویسم نامه ای دیگر
    دلم را درمیان نامه می پیچم پریشان تر
    پس ازنام قشنگت، می نویسم سطر اول را
    قفس، آتش، پرنده، یک گلو آوازو خاکستر
    میان برگ ماه، درانتهای نامه می پیچم
    برای دستهایت چوری و یک حلقه انگشتر
    دلم را درمیان نامه ام پچیده می یابی
    کنار نامه های دیگرت ، هرروز پشت در
    درآن خلوت که از ابرخیالت ماه می تابد
    تورا با سطرسطر نامه هایم میکشم دربر
    میان برگ ماه پیچیده تقدیم تو میدارم
    دوگلدان،شمعدانی، قالی و یک دسته نیلوفر
    ولی حس می کنم یک روز درغُربت دل عاشق
    دورازچشم تو می میرد کنار نامه ای آخر

  • گلبهار :

    باید باور کنیم
    تنهایی
    تلخ‌ترین بلای بودن نیست،
    چیزهای بدتری هم هست،
    روزهای خسته‌ای…
    …که در خلوت خانه پیر می‌شوی …
    و سال‌هایی
    که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
    تازه
    تازه پی می‌بریم
    که تنهایی
    تلخ‌ترین بلای بودن نیست،
    چیزهای بدتری هم هست:
    دیر آمدن!

  • لیلی :

    غصه مرا کشت..
    وقتی دیدم
    دست به سینه ایستاده ای !!
    من تمام راه را برای آغوشت دویده بودم…!

  • لیلی :

    ما که این همه برای عشق
    آه و ناله ی دروغ میکنیم
    راستی چرا؟!
    در رثای بی شمار عاشقان
    که بی دریغ…
    خون خویش را نثار عشق می کنند
    از نثار یک دریغ هم
    دریغ می کنیم؟
    “قیصر امین پور”

  • گلبهار :

    به یاد توام ،حتی اگر قرار باشد هر شب دلتنگیهایم را با خود زمزمه کنم و شبی دیگر از فرط تنهایی به دنبال بهانه ای بگردم تا برای تو بنویسم .من از مقصدها پی به مقصودها دویدم تا شاید اشکهایم را به اسارت گیرم .اما نشد .من بهار عشق را دیدم و باور کردم و هر شب در دفتر خاطراتم نوشتم .من از غم عشق در اضطراب بودم و تو گرفتار سکوت سنگینی بودی .من تمام هستی ام را در نبرد با این عشق آتش زدم .سوختم و به عشق تو تمام صبر و قرارم از دست رفت .اما دریغ آرزوی با تو بودن چو دردی کهنه همیشه بر دلم خواهد ماند .

  • گلبهار :

    امروز دوباره پنجره قلبم را غبار تنهایی فرا گرفته و به هر سو که باز می شودآسمان ابریست و من قربانی لحظاتم.لحظاتی که سوت و کورند .گویی کسی به یادم نیست و من آهسته در خود می شکنم و بغضم شکوفا می شود

  • گلبهار :

    دریــا مــی‌شــوم

    وقتــی هــر شــب در بستــرم

    یــــاد تــو جــاری ســت

    مثــل رود

  • لیلی :

    چه فکر میکنی
    که بادبان شکسته
    زورق به گل نشسته ای است زندگی
    در این خراب ریخته
    که رنگ عافیت از او گریخته
    به بن بست رسیده، راه بسته ایست زندگی
    چه سهمناک بود سیل حادثه که همچو اژدها دهان گشود
    زمین و آسمان ز هم گسیخت
    ستاره خوشه خوشه ریخت
    و آفتاب
    در کبود دره های آب غرق شد
    هوا بد است
    تو با کدام باد میروی
    چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
    که با هزار سال بارش شیانه روز هم
    دل تو وا نمیشود
    تو از هزاره های دور آمدی
    در این درازنای خون فشان
    به هر قدم نشان نقش پای توست
    بلند و پست این گشاده رامگاه ننگ و نام
    به خون نوشته نامه وفای توست
    به گوش بستون هنوز
    صدای تیشه های توست
    چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
    چه دارها که از تو گشت سربلند
    زهی که کوه قامت بلند عشق
    که استوار ماند در هجوم هر گزند
    نگا کن هنوز آن بلند دور
    آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
    کهربای آرزوست
    سپیده ای که جام آدمی هماره در هموای اوست
    به بوی یک نفس در آن زلال دم زن
    سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز
    رو نهی بدان فراز
    چه فکر میکنی
    جهان چو آبگینه شکسته ایست
    که سرو راست هم در او
    شکسته می نماید
    چنان نشسته کوه
    در کمین این غروب تنگ
    که راه
    بسته می نمایدت
    زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر مامسنج
    به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج
    بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند
    رونده باش
    امید هیچ معجزی ز مرده نیست
    زنده باش

  • گلبهار :

    باز باران، با ترانه، می خورد بر بام خانه
    خانه ام کو؟ خانه ات کو؟
    آن دل دیوانه ات کو؟
    روزهای کودکی کو؟
    فصل خوب سادگی کو؟
    یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟
    پس چه شد دیگر کجا رفت
    خاطرات خوب رنگین
    در پس آن کوچه بن بست
    در دل تو آرزو هست؟
    کودک خوشحال دیروز، غرق در غم های امروز
    یاد باران، رفته از یاد، آرزوها رفته بر باد
    باز باران، باز باران می خورد بر بام خانه
    بی ترانه، بی بهانه، شایدم گم کرده خانه!
    (اس ام اس خور)

  • گلبهار :

    برای تو قصه می گویم برای تو ای گل نازم @};-
    که لبخند آشنای توست برای من بال پروازم
    تو در بین گلها شقایق ترینی سراپا امیدی سراسر یقینی
    تویی تنها هم صدا بامن در این دنیا همنوا با من
    به شوق تو بوده هر آنکه شنیده ترانه من
    ز مشرق چشمت سپیده دمیده به خانه من
    به وقت غریبی تو سنگ صبوری برای دلم
    پیام وصالی نوید سروری برای دلم
    اگر تو نباشی چراغ دل من به خلوتم ای مه ستاره نتابد
    اگر تو نگیری سراغ دل من به ظلمتم ای مه ستاره نتابد
    برای تو قصه می گویم برای تو ای گل نازم
    که لبخند آشنای توست برای من بال پروازم

  • گلبهار :

    سینه ام تنگ شد از بس که به یادت افتاد
    دل بیچاره ی من باز به راهت افتاد
    چکنم هر چکنم تو نروی از یادم
    ای طبیب دل من چاره ی این فریادم
    نذر کرده ام آخر که به دستت آرم
    ای گلم غنچه کنی من به سرت میبارم
    دست تقدیر همین بود که شوم ازتو جدا
    کار من دست تووکارتوام دست خدا
    چه بگویم که دلم مرد ازاین تنهایی
    همه خوابند و منم ناله کنان شب هایی
    فرصتی هست که از غصه نجاتم بدهی
    تشنه ام دلبرمن آب حیاتم بدهی
    غصه شد این دل من ازهمه کس ازهمه جا
    طاقتم رفته زدامن تو چه کردی با ما
    طالب حاجتمو حاجت من هستی تو
    چه نیازی به سرا قبله سرا گشتی تو
    تو نباشی چکنم با دل بی سامانم
    به کجا من روم آخر که شود جانانم
    ای سفرکرده چراهمسفر من نشوی
    هم نشین دل من تاج سر من نشوی
    حسین نوری

  • sara :

    من یه چیزی بگم؟؟چرا گل و از تو شکلا حذف کردید هرچی گشتم پیداش نکردم :(

  • گلبهار :

    رفتنت اتیش به جون زد اما خب گلایه ای نیست
    تو دلت میخواست ببینه منو با این چشمای خیس
    رسم روزگار همینه شده رسمش بی وفایی
    عاشقا تنها می مونند اینه رسم آشنایی
    هر کسی امد تو قلبم این دلو زدو شکستش
    از تو انتظار نداشتم توهم بشکن ناز شصتت

  • گلبهار :

    خورشید

    برای باز آمدن است که می رود.

    نگران نباش

    به زودی …

    ما به راهِ روشنِ آرامش خواهیم رسید.

    فقط کافی ست …

    تاریکی بی پایانِ پیش رو را تحمل کنیم

    حتماً سپیده دم سر خواهد زد

    و خورشید باز خواهد گشت …

  • گلبهار :

    در سکوت شب من ،
    ناگهان حادثه ای…
    ناگهان وسوسه ای تلخ گذشت…
    من تو را کم داشتم

    در سکوت شب من ،
    آسمان حرفی زد…
    و غزل شعری شد…

    در سکوت شب من،
    موج گیسوی تو آرام نداشت
    برق چشمان تو پیغام نداشت…
    چه سرابی دارم
    که امیدم به نگاهت…
    سالها یخ زده است…

  • گلبهار :

    می نویسم از تو…

    از تو ای شادترین…

    تازه ترین نغمه ی عشق…

    تو كه سرسبزترین منظره ای

    تو كه سرشارترین عاطفه را نزد تو پیدا كردم

    و تو كه سنگ صبورم بودی

    در تمامی لحظاتی كه خدا شاهد غصه و اندوهم بود

    به تو می اندیشم…

    به تو می بالم و از تو می گیرم هر چه انگیزه درونم دارم

  • گلبهار :

    زن … جنس عجیبی ست!

    چشم هایش را که می بندی، دیدِ دلش بیشتر …

    دلش را که میشکنی, باران لطافت از چشم هایش سرازیر…ا

    انگار درست شده تا…روی عشق را کم کند !

  • گلبهار :

    مـے ترسم از نبوבنت و از بوבنت بیشتر…!

    نـבاشتنت ویرانم میڪنـב وבاشتنت متوقفم…!

    وقتـے نیستـے ڪسـے را نمـے خواهم و وقتـے هستے تورا میخواهم..!

    رنگهایم بے تو سیاه است وבر ڪنارت خاڪسترے ام…!

    خـבاحافظے ات به جنونم میکشـב و سلامت به پریشانے ام…!

    بے تو בلتنگم وباتو بیقرار…

    بے توخسته ام وباتو בر فرار…

    בرخیال مــלּ بمان… از ڪنار مــלּ برو…!!

    مــלּ خو گرفته ام به نبوבنت…!

    از سڪوتم بترس …

    وقتی ڪـﮧ ساڪـــت می شوم ….

    لابـב همـﮧ ے בرב בل هایم را بـرבه ام پیش خـــבا … !

  • گلبهار :

    دل تنگــــــــــــــــــــم!
    دلتنگِــــــــــ خیلی چیزهــــــــــــــــــــا
    دلتنگـــــــــــــــ این همه دلتنگی هــا
    چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشتــــ !
    دلتنگـــــــــــــــــــم . . .
    دلتنگ نیمه شبهــــــــــــــــــــــای دلتنگی
    دلتنگـــــــــــ این همه نبودنهـــــــــــــا

  • گلبهار :

    خسته ام از تظاهر به ایستادگی

    از پنهان کردن زخم هایم
    زور که نیست !
    دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و

    با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است….!
    …………اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم
    میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا…!
    چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی….؟؟!
    خسته ام …. از تو …. از خودم….از همه ی زندگی …..
    میخواهم بکشم کنار ! از تو … از خودم….. از همه ی زندگی ..

  • لیلی :

    باید که ز داغم خبری داشته باشد
    هر مرد که با خود جگری داشته باشد
    حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
    در لشکر دشمن پسری داشته باشد
    حالم چو درختی ست که یک شاخه نااهل
    بازیچه ی دست تبری داشته باشد
    سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
    فرزند تو دین دگری داشته باشد
    آویخته از گردن من شاه کلیدی
    این کاخ کهن بی آنکه دری داشته باشد
    سردرگمی ام را گره درگره اندوه
    خوشبختی کلافی ست که سری داشته باشد

  • لیلی :

    وقتی تو نیستی
    نه هست های ما
    چونانکه بایدند
    نه بایدها…
    مثل همیشه آخر حرفم
    و حرف آخرم را
    با بغض میخورم
    عمری ست
    لبخند های لاغر خود را
    در دل ذخیره میکنم
    باشد برای روز مبادا
    اما
    در صفحه های تقویم
    روزی به نام مبادا نیست
    آن روز هرچه باشد
    روزی شبیه دیروز
    روزی شبیه فردا
    روزی درست مثل همین روزهای ماست
    اما کسی چه میداند
    شاید
    امروز نیز مبادا باشد !
    وقتی تو نیستی
    نه هست های ما
    چونانکه بایدند
    نه بایدها…
    هر روز بی تو
    روز مباداست

  • لیلی :

    به خاطر تو
    به جهان خواهم گریست
    به خاطر تو
    از درختان میوه خواهم چید
    به خاطر تو
    راه خواهم رفت
    به خاطر تو
    با مردمان سخن خواهم گفت
    به خاطر تو
    خودم را دوست خواهم داشت

  • sara :

    نگران نباش ,خوبَ م
    کمی دلَم برای ِ تو تنگ شده
    کمی  بی خواب َم
    کمی همیشه یِ خانه ,سراغ ِ تو را می گیرد
    کمی بغض خِرخِر نشده درگلویِ خوابَم مانده
    کمی تمامِ ساعت ها یِ خسته گی ,کُند مانده
    کمی ترانه های ِ دوستت دارَم شنیده نمی شوَد
    کمی سکوتِ مبهَم , نمی خواهَم گفته نمی شود
    کمی همیشه خیالِ انتظار طولانی ایست
    کمی همیشه شکایَتِ خیال ,بحرانی ست
    کمی هم شده نمی گویی , تو دوستَم می داری
    کمی هم نمی گویی , مرا نمی خواهی
    کمی…
    نگران نباش ,خوبَ م
    فقط همین که رفتی , خیلی , تنها یَم
    همین ! 
    علاقه اَم
    گاهی  
    کمی بیا
     افشین صالحی

  • sara :

    تمام ماجرای من
    سه واژه شد برای تو
    سه واژه جدا ، جدا  
    من و …            
     شب و …               
     هوای تو  …

  • sara :

    گفته بودی:
     دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند!!!!!!!  
    میگفتی قاصدکها گوش شنوا دارند
     غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار
    من اکنون صاحب دشتی قاصدکم..
    اما مگر تو نمی دانستی قاصدکهای خیس از اشک می میرند.

  • erfan :

    یادم نیست
    طلوع اولین گل سرخ بود
    یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!
    که پروانه ها تو را در من سرودند…
    ………
    یعنی عااالی…بی نظیـــــــــر…ممنون…خیلی خوب بود…
    ……….
    انصافا چقدر قشنگ گفته….ولی دل پری داشته هاااا…روحش شاد :flr

  • erfan :

    هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
    با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
    .
    یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
    تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
    .
    ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
    تو قاف قرار من و من عین عبورم
    .
    بگذار به بالای بلند تو ببالم
    کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم…(قیصر امین پور) :flr

  • گلبهار :

    خیلے وقتـــا تـــوے شعـــرا حـــرف دل جـــا نمیشـــ ه

    تـــو ڪتابـــا تـــو مقالـــ ه بغـــض مـــטּ وا نمیشـــ ه

    آقـــا جـــوטּ دلـــم گرفتـــ ه از همـــ ه

    از تمـــوم آدمـــا دلـــم شـــده پـــر واهمـــ ه

    ڪـــاش میشـــد خـــودت منـــو ڪبوتـــر بـڪنے

    تـــوے اوטּ صحـــטּ و ســـرات منـــو مجـــاورت ڪـــنے

  • گلبهار :

    رفتم درون پیله تنهایی خودم ،
    شاید رها شوم
    حالا؛
    فضای پیله ام ،
    سرد است و ساکت و خاکستری و تنگ.
    اما،
    من خواب دیده ام،
    طاقت اگر بیاورم
    یک روز زخم عمیق دلم خوب می شود …!!!

    من خواب دیده ام ،
    طاقت اگر بیاورم
    یک روز عاقبت پروانه می شوم…!!!

  • گلبهار :

    سخت است غرق شدن در روزهای پر از تکرار و تفکراتی که جز خستگی چیزی برایت ندارد…
    آنقدر خسته، که فقط می توانی بنگری به دردهایی که نمک به زخم لحظه های تنهاییت می زنند…!
    و گاهی در حسرت لحظه ها، آنقدر آه می کشی و بغض می کنی تا آشکار نگردد عمق دردهایی که در دلت پنهان مانده…
    خسته از عبور ثانیه ها که به دلخواه خود می گذرد و تو هیچ نقش و سهمی در ثبت و گذر این لحظه ها نداری…!
    و همچنین، خسته و دردمند از روزهای خوبی که با یک دنیا امید، رسیدنش را به انتظار می کشیدی…
    میدانی!
    گاهی، فقط باید چشم دوخت به مهربانی و نگاه خداوندی که خودش خوب می داند حال دلت اصلا خوب نیست!

  • گلبهار :

    خـــــــدایا …

    زندگی ات مانند حرف ” پسر بچه ایست ”

    کــ گریه کنان ب مادرش میگفت

    هــم ” میزنی ”

    هــم میگی ” گریه نکن ” !!!

  • گلبهار :

    یک دوست داشتن هایی هست

    از جنس سادگی

    مثل یک فنجان احساس

    خوب است و ناب…

    عطر خوبی دارد

    درست مثل عطر آغوش تو….

  • گلبهار :

    گاهی دست می بخشد، نوازش میکند، احساس را منتقل میکند…

    گاهی چشم کسی به سوی دست توست…!

    دستانت را دست کم نگیر …

  • گلبهار :

    می خواهم بمیرم !

    این خواستن توانستن نیست ، آرزوست

    شاید تکرار حرفهایی که برای همگان آشناست

    نمی توان برای رهایی این چنین جنگید

    نمی توان آه پر هیاهوی ماندگان را نشنید

    این از حرف های کودکانه هم ساده تر است

    با ترس نمی گویم

    من به تو مدیونم

    من الفبای دوست داشتن را درست نمی دانستم

    من بهانه ی تو را در تنهایی ها به خاطره های باد سپردم

    این ندای بی مهری را کسی برایت معنی نکرد

    می دانم که آفات عشق

    سکوت در واژه گانی است که به دستم رقم می خورد

    ای کاش می گفتی :

    که الفبای دوست داشتن تنها حضور توست

    می خواهم بمیرم !

    نگو که نمی توانی

    این خواستن توانستن نیست ، آرزوست .

  • گلبهار :

    و امشب چقدر تاریک است

    نه مهتابی، نه ستاره ای، و نه نور چشمهایت

    هیچ یک را نمیبینم،

    تنها آسمان تیره شده ی

    آرزوهایم را می بینم

    که ابرهایش بغض کرده اند

    اما حتی شانه ای از درخت خشکیده ای

    برای بارش نمی یابند

    میترسم از روزی که بی هوا

    هوای دلم طوفانی شود

    از طوفانش هراسی ندارم

    اما با بی پناهی چه کنم،

    نه چمنی، نه سبزه زاری،

    که بر آن بغض فرو خفته ام ار جاری کنم،

    بیا….

    شانهایت را برای گریه کردن دوست دارم…

  • گلبهار :

    مادر بزرگ می گفت..

    قلبت که بی نظم زد از همیشه عاشق تری…

    اشکت که بی اختیار ریخت از همیشه دلتنگ تری…

    شبت که با درد گذشت فکرت از همیشه درگیرتر است….

  • گلبهار :

    جانا به جان رسید ز عشق تو کارما

    دردا که نیست خبر از روزگار ما

    در کار تو زدست زمانه غمی شدم

    ای چون زمانه بد.. نظری کن به کارما

    بر اسمان رسد زفراق تو هر شبی

    فریاد و ناله های..دل زار زار ما

    دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند

    با ما به یاد گاری از ان روزگار ما

  • گلبهار :

    دمش گرم

    باران را میگویم

    دیشب به شانه ام زد و گفت:

    امشب را تو بخواب ، من به جایت می بارم

  • گلبهار :

    مادر روسری ایت را بردار تا ببینم بر شبِ موهایت چند زمستان برف نشسته است تا من به بهار رسیده ام ….

    روز مادر رو تبریک میگم خدمت همه مادرای گل سرزمینم..فدای همشون

  • گلبهار :

    دیگر دل نخواهم بست

    دوست نخواهم داشت

    دیگر احساس را از هیچکس تمنا نخواهم کرد

    گرچه محتاج احساسم ، گرچه محتاج تسکینم

    سهم من ازعشق آنکس که امید محبت داشتم سراسر اشک و دلتنگیست

    دیگر چه انتظار عشق ورزیدن از آنکس که ژرف نگاهم را نمی فهمد

    تنهایم گذاشت آنگه که نیازمند احساس بودم

    دستانم را نفشرد آنگاه که تن سردم محتاج گرما بود

    به انزوا می روم

    به آن ژرفترین ژرفا

    آنجا با خاطراتش زنده خواهم بود، غیابش را حس نخواهم کرد

    لااقل آنجا آرزوهایم را در آغوش دیگری نمی بینم…

  • گلبهار :

    احساسم را به دستهاي نانجيب قفسي تنگ دادند،

    هيچ دستي براي گشودن درهاي نا لطيف و سنگي قفس تنهايي هايم نبود،

    هيچ كس نيامد كه جواني بالهايم را ببيند و بگويد: تو هم حق پرواز داري.

    احساسم را گم ميکنم تا نيازارم قلبي را

    عشقم را ذره ذره به دست شب مي سپارم

    تا در تاريکي خود او و اشکهايم را پنهان کند،

    ميداني؛

    هميشه وقتي چيزي را بينهايت دوست ميدارم

    مي فهمم که داشتنش آرزويي بيش نيست،

    آن وقت است که قانع ميشوم ديگر هيچ نخواهم!

  • گلبهار :

    هرکس که غریب است خریدار ندارد

    سرگشته و تنهاست دگر یار ندارد

    دانی که چرا نیست زمن نام و نشانی

    یک فرد زمین خورده،که دگر یاد ندارد

    شعراز:بیدل توفیقی

  • گلبهار :

    دل به غم سپرده ام در عبور سال ها

    زخمی از زمانه و خسته از خیال ها

    چون حکایتی مگو رفته ام ز یاد ها

    برگ بی درختمُ در مسیر باد ها

    نه صدایی نه سکوتی نه درنگی نه نگاهی

    نه تو را مانده امیدی نه مرا مانده پناهی

    نیشها و نوشها چشیده ام

    بس روا و ناروا شنیده ام

    هرچه داغ را به دل سپرده ام

    هرچه درد را به جان خریده ام

    در مسیر باد ها …

    هرچه داغ را به دل سپرده ام

    هرپه درد را به جان خریده ام

    در عبور سال ها …

    نه صدایی نه سکوتی نه درنگی نه نگاهی

    نه تو را مانده امیدی نه مرا مانده پناهی

    “؟”

  • گلبهار :

    خدایا نماز عشق بر پا کردم ، استجابت کردنش از تو
    شب و روزم به درگاهت دعا کردم، قبول طاعتش از تو
    خدایا دیوانه گشتم چو مجنونت ، لیلی گشتنش از تو
    ببارد قطرهای اشک از چشمان دلم ، دریا کردنش از تو

  • گلبهار :

    کنار پنجره ی ایوان ؛ روی طاقچه گلدان بود
    درخت سیب بهار که می شد صدایم می کرد ،
    سایه اش را می گویم
    همان جایی که استکان و قوری
    برای چای خوردن بود . . .
    مادر بزرگ یادت هست . . . . ؟
    دلم همیشه برای قصه ها ی شیرینت تنگ می شد
    حالِ تو هم بد می شد ،
    اگر حالِ دلم بد می شد
    بهار که می آمد
    حوضِ ماهی ها چه خوش رنگ می شد
    اصلاًتمام خوشبختی ها درونِ خانه ی تو جمع می شد
    مادر بزرگ یادت هست . . . ؟
    با خندیدنت
    چینیِ شکسته ی دلم بند می شد
    دستِ خودم نبود ؛ می مردم اگر یک مو از سرت کم می شد
    بهار که می آمد می گفتی . . .
    دختری زیبا درونِ کوچه ها قدم می زند
    بهار را می گفتی . . .
    وقتی تمامِ درختان به شوقِ دیدنش شکوفه می دهند . . .
    یادت هست . . . ؟

    نویسنده : آرمان(سایت تک اس ام اس)


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید