گفتی دوستت دارم ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

گفتی دوستت دارم …

زیر باران در خیابان

گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ….

بازدید : 1290
برچسب ها : , , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • erfan :

    غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می خواهد
    به پای خواندنش هم گریه ی جانانه می خواهد

    من آن ابر پر از بغضم که هر جایی نمی بارد
    برای گریه کردن مرد هم یک شانه می خواهد

    شبیه شمع تنهایی که پای خویش می سوزد
    دلم آغوش گرم و عشق یک پروانه می خواهد

    برایش شعر گفتم تا رقیبم پیش شاعرها
    بگوید عاشقش او را هنرمندانه می خواهد

    به قدر یک نگاه ساده او را خواستم اما
    به قدر یک نگاه ساده هم حتی نمی خواهد :flr

  • Mehraban :

    سلام کافه عزیز و تمام دوستان گل :flr

    من عاشق این شعر کوتاهم …
    دنیا دنیا دنیا باهاش خاطره دارم … :flr :flr :flr

    چقدر پست های زیبا و چقدر من عقب موندم :flr :flr

    ممنون از این همه پست قشنگ :flr

  • گلبهار :

    حال من و تو
    حال عقربه های ساعتی است
    که مدام از پی هم می دوند
    تا شاید
    مگر معجزه ای شود و ساعتی یکبار
    یکدگر را در آغوش کشند
    هرچند برای لحظه ای
    لحظه ای هرچند کوتاه
    اما فراموش نشدنی
    از همان لحظه ها
    که نمی توان از کنارشان گذشت
    به همین سادگی ها
    .
    دویدن و نرسیدن
    سهم من بود و تو بود و آن دو عقربه
    .
    کاش یا عشق عقربه ها جور دیگری بود
    یا عشق من و تو
    و یا این سرنوشت لعنتی
    که کسی برای نوشتنش سوالی از من و تو نکرد
    .
    اینگونه یا ساعت از حرکت باز می ایستاد
    یا این روزگار لعنتی
    و یا این تکاپوی رسیدن را
    شیرینی وصل پایان می داد ..

    “عادل دانتیسم”

  • گلبهار :

    راه عبادت تو کم نیست
    با لبهایم پرستش می کنم تو را
    ذکر نامت می کنم
    بر لبانت بوسه می زنم
    با گیسوانم پرستش می کنم تو را
    روی پاهایت می ریزم
    آغوشت را پنهان می کنم
    به عرش می برم
    به فرش می ریزیم
    راه عبادت تو کم نیست برای من
    با چشمانم
    خیره درچشمانت ذکر می خوانم
    روزی هزار بار پلکهایم را می بندم
    دربیداری وخواب تورا می بینم
    با هرتصویرت بپا می خیزم
    این یک قیامت است
    عبادت تو
    من به تو ایمان دارم

    “نعومی شهاب نای”

  • zahra :

    همیشه ازینکه کسایی که دوستشون دارمو ازدست بدم میترسم…..

    ولی بعضی وقتا از خودم میبرسم…
    کسی هست که از .از دست دادن من بترسه؟؟؟؟؟؟؟؟

  • zahra :

    دوست داشتن به حرف نیست..به وقتیه که برات میزاره

    ..به ارزشیه که برات قایل میشه

    به دلگرمی که بهت میده
    “دوست داشتن” این نیست که

    جای خالی هاشو با تو بر کنه!
    این که
    بخاطر تو….
    جا خالی کنه

  • zahra :

    بعضی ها هستند که یه جور خاص دوست داشتنی اند…
    یه جورعجیب دلنشین اند..

    دست خودشان هم نیست..انگارخدا یک جور دیگر افریده شان.
    مثلا ساعتها کنارشان مینشینی و خسته نمیشوی..
    اصلا سیر نمیشوی از شنیدن صدایشان

    مثلا همان هایی که وقت خداحافظی یه هو دلت میگیرد و میگویی” کاش بیشتر میماندی”..
    اسمش را عشق نمیگذارم..شاید یه دوست داشتن عجیب است که هرکسی ممکن است حسش کند..

    من اسمش را “عزیزدل کسی بودن” میگذارم..
    بعضی ها عزیزدلت هستند.
    همان ها که همیشه دلت قرص است که تا اخرعمر با همان کیفیت دوست داشتنشان کنارت هستند…
    همان ها که دلگیرتان نمیکنند..
    همان ها که دوست داشتنشان بی قیدوشرط است..
    و من چقد این بعضی هارا دوست دارم

  • ارام :

    خوش به حال باد
    گونه هایت را لمس می کند
    و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد
    کاش مرا باد می آفریدند
    تو را برگ درختی خلق می کردند
    عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟
    در هم می پیچند و عاشق تر می شوند……

  • ارام :

    پیراهنت
    در باد تکان می خورد
    این تنها پرچمی است
    که دوستش دارم.
    گروس عبدالمالکیان

  • ارام :

    فقط یک بار
    مرا در افسون مبهم یک دروغ…
    شناور کن
    سر به گوش من بگذار…
    و آرام بگو دوستت دارم……..

  • farnaz :

    من به عشق که اسیرم که خودم خبر ندارم

    مـن به پای که نشیـنم که خودم ثمر ندارم

    من به یـاد که بگـــــریم که به من نظر ندارد

    من به عشـــــق که بمیرم که دگر اثر نـدارد

  • farnaz :

    تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم

    روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم

    حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیست

    یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم

    ماجراهایی که با من زیر باران داشتی

    شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم

    بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود

    من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!

    ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!

    من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم

    لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید

    تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید