کَلاف زندگی ام! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

کَلاف زندگی ام!

کَلاف زندگی ام!
کَلاف زندگی ام که گُم شد
در جایی نامَعلوم کَسی پیدایش کَرد
و به جایی دور بُرد

نمی دانم چگونه می بافدش
که مَرا این جا بی سَرنوشت می نامند …

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 1335
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    چقد زیبا ممنونم….
    **********************
    همیشه کسانی هستند
    که در نهایت دلتنگی
    نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم
    بدترین اتفاق شاید همین باشد…

    “ایلهان برک”

  • گلبهار :

    روسری ات را که بر می داری
    تمام شعر من
    واژه واژه می دود
    میان گندم زار گیسویت
    و چون رمه ای بی شبان
    دیگر باران هم نمی تواند
    آنها را به خانه برگرداند
    روسری ات را که بر می داری
    باید از خیر شعرهایم بگذرم !

  • گلبهار :

    من نمی دانم و همین درد مرا سخت می آزارد

    که چرا انسان

    این دانا

    این پیغمبر

    در تکاپوهایش

    چیزی از معجزه آنسو تر

    ره نبردست به اعجاز محبت

    چه دلیلی دارد ؟

    چه دلیلی دارد که هنوز

    مهربانی را نشناخته است ؟

    و نمی داند در یک لبخند

    چه شگفتی ها پنهان است

    من بر آنم که درین دنیا

    خوب بودن به خدا سهل ترین کار است

    و نمی دانم
    که چرا انسان

    تا این حد ، با خوبی بیگانه ست

    و همین درد مرا سخت می آزارد

  • گلبهار :

    رنگ آهو زده ام بر عطش چشمانم
    تا ببینی و دلت پر بکشد آب شود
    به تنم عطرِ اقاقی زده ام با گل یاس
    که بنوشی و دلت خسته و بیتاب شود

    این همان پیرهن آبی ِدلخواه تو بود
    که نشسته به سراپای تماشایی من
    گل مویی که ره آوردِ تو بود از سفرت
    جاگرفته به سرِ سرکش و سودایی من

    قصد کردم که به جادوی نگاهم امروز
    شعله ای گرم به چشمان خرابت بزنم
    جام لب های هوس نوش لبان ِتو شوم
    طعمی از بوسه به هر پیکِ شرابت بزنم

    تو هم امروز برایِ دلِ من ماه بپوش
    شال طوسی و کت ِطوسی دلخواه بپوش
    یک بغل نرگس خوشرنگ بغل گیر و بیا
    مرد خوشبخت ! کمی مستی بیگاه بپوش

    ساعت ِ هفت که شد وقتِ قرار من و تو
    شعر و لبخند و غزل مایه ی کار من و تو
    هر چه از جنس نوازش به دلت بود بده
    بوسه و اشک کمی بعد فرار من و تو …

    { بتول مبشری }

  • گلبهار :

    كاش امشب همه ی پنجره ها وا باشد
    تا گل روی تو از پنجره پيدا باشد

    ای خوش آن چشم نظر كرده كه در آينه اش
    شب ، چراغانیِ چشمان تو بر پا باشد

    گر چه با اشك قشنگند ولی گريه نكن
    دل چشمان تو بايد دل دريا باشد

    نه به خالت كه به لبخند تو مي بخشم من
    شرط اگر باز سمرقند و بخارا باشد

    به تو داديم و نبردی به كسي بايد داد
    دل آدم كه نبايد تك و تنها باشد !

    سخت می خواهمت اما نه به هر قيمت نه
    حرمت عاشق صادق به همين ها باشد

    در نمی آورد از پرده عصمت ما را
    در تو حتی اگر افسون زليخا باشد ..

    { بهروز یاسمی }

  • گلبهار :

    یادش به خیر آن روزهایی که
    عاشق شدن جرم دل ما بود ..
    یادش به خیر آغوش گرمت که
    کوچکترین زندان دنیا بود ..

    یادش به خیر آن بوسه ی آخر
    تنها درون بسترت بودم !
    در سرزمین گرم آغوشت
    تنها امیرِ کشورت بودم ..

    آواز یک گنجشک عاشق بود
    موسیقی بوسیدنت بانو
    رد میشدی و بوی خوبی داشت
    گلهای روی دامنت بانو ..

    وقتی که بودی مثل بندر بود
    آب و هوای شهرمان … آری
    شاید تو بانوی جنوبی که
    شرجی ترین آغوش را داری !

    وقت مرور خاطرات تو
    سر می گذارم روی یک زانو
    یادش به خیر آن روزها بانو
    یادش به خیر آن روزها بانو

    مغرور من !! دلتنگ من هستی
    حالا که در سرها سری داری ؟!
    حال مرا دیگر نمی پرسی
    شاید امیر بهتری داری

    شیرین ترین رویای من بودی
    فرهاد بودن را نمیفهمی
    وقتی دلت از جنس پاییز است
    مرداد بودن را نمی فهمی

    مرداد یعنی شیر هم باشی
    دلبسته ی یک بچّه آهویی
    مردی ولی هر روز می سوزی
    در شعله ی چشمان بانویی

    من کودکی هستم که پیش از این
    تُنگ دلش یک بچّه ماهی داشت
    حالا اگر برگردی ای بانو
    با دیگران فرقی نخواهی داشت

    بعد از تو در خود سوختم بانو
    سیگارهایم رو به راهم کرد
    یک روز مانند تو در این شهر
    سیگار را هم ترک خواهم کرد

    هر چند گاهی غرق تنهایی
    از چشمهایم اشک می بارد
    بعد از تو با تنهاییم هستم
    تنهایی من معرفت دارد !

    این روزها “من” مال ” من” هستم
    دیگر تویی در قصّه ی من نیست
    این روزها حالم کمی خوب است
    دنیای من مانند قبلا نیست

    گیجم شبیه گردبادی که
    دنبال خود در یک بیابان است
    فرهاد جان ! از بیستون بگذر
    این روز ها دل کندن آسان است !

    زخم زبان بعد از تو لالم کرد
    دیگر زبان شعر خواندن نیست
    مردم مرا آواره می خواهند
    این شهر دیگر جای ماندن نیست

    بار سفر را بسته ام شاید
    یک جای بهتر از وطن باشد
    یک جای دیگر بین آدمها
    شاید کسی دلتنگ من باشد ..

    { امیررضا وکیلی }

  • گلبهار :

    حتی اگر در کوچه ای تاریک و بن بست
    دیدار من با تو همیشه با شکوه است

    دیدار ما یعنی دوتا دریاچه ی دور
    دیدار ما یعنی دوتا مرغابی مست

    می گردم امشب قصه ها را تا ببینم
    در زندگی از ما کسی دیوانه تر هست ؟

    ای رابعه دیوانه ی زنجیری تو !
    مولای روم از جام غم های تو سرمست !

    شیرین تر از آنی که فرهادت بخوانم
    لیلی به خیل دوستداران تو پیوست

    شاید خدا قدری اگر نامهربان بود
    چشم مرا بر عاشقی های تو می بست

    اما خدا مارا پراز دلدادگی کرد
    دیگر چه غم دنیا پراز نامهربان است !

    { شیرین خسروی }

  • گلبهار :

    انکار کن
    خیابانی را که هر روز
    قدم به قدم
    دلتنگی هایمان را به هم نزدیک تر می کرد
    انکار کن
    عاشقانه هایی را
    که روی لب هایمان به رقص می آمد
    انکار کن
    کافه ای قدیمی با فنجان هایی تلخ را
    که شیرینی لب هایمان را دوست داشت
    انکار کن
    حتی انگشت هایت را
    وقتی که دلتنگی بین انگشت های مرا پر میکرد
    انکار کن
    من هم فکر می کنم
    که اتفاقی سر از این شعر درآورده ای

    “یزدان تورانی”

  • گلبهار :

    جای تو خالی ست
    میان این همه دوستت دارم
    انگار هیچ وقت نبوده ای
    که بیائی !
    و این غمگین ترین
    حالت عاشق شدن ست !

  • گلبهار :

    سهم من از تو
    دلتنگی بی پایانی‌ست
    که روزها دیوانه ام می‌کند
    شب‌ها شاعر
    کامران فریدی

  • گلبهار :

    پنهان شده در جانی و از جان و جهان دور
    جان تو مباد از من بی نام و نشان دور

    ای چشم و دهان تو سزاوار ستایش
    هر چیز به جز بوسه از آن چشم و دهان دور

    شیرینی اگر هست از اعجاز لب توست
    تلخی شود از آن لب شیرین و جوان دور

    انگار که هر گونه ی تو تو باغ اناری‌ست
    حیف است اگر باشد از آن گونه دهان دور

    پیراهنی از بوسه خدا بر تنمان کرد
    جز بوی خوش بوسه ز پیراهنمان دور

    چشمت نگران دم و دام دگران است
    چشم نگرانت ز نگاه دگران دور

    آغوش تو آرام‌ترین خانه ی دنیاست
    آرام‌ترین خانه ز دستان خزان دور

    { ناصر حامدی }

  • گلبهار :

    من سوختم اما درونم … یک لحظه خاموشت نکردم
    یک عمر مُردم هر دقیقه … از بس فراموشت نکردم

    این سوختن‌های همیشه … از من یه مردِ دیگه‌ای ساخت
    از بس نگاهم هر طرف رفت … چیزی منو یادِ تو انداخت

    من بودم و آتیشِ هر روز … من بودم و این وسعتِ درد
    هر روزِ من این سوختن بود … این شعله‌ها آتشکده‌م کرد

    عشقِ تو آتیشه عزیزم … رو زخمِ من مرهم نمی‌شه
    من هر چی از تو دور می‌شم … این عشق در من کم نمی‌شه

    { روزبه بمانی }

  • گلبهار :

    در حيرتم از اين همه ترديد تو گاهی
    آنگونه رها كردن و اين چشم به راهه

    كافيست پريشان بكند موی تو را باد
    چون پرچمی افراشته در دست سپاهی

    شطرنج بهم ريخته ی زندگی ماست
    يك عمر به سربازی و يك روز به شاهی !

    اي عشق چه كردی كه به نام تو دراين شهر
    انگشت نماييم ؛ بخواهی و نخواهی

    يك بار فقط چشم تو را ديده و انگار
    افتاده دل ساده ام از چاله به چاهی !

    { بنیامین دیلم کتولی }

  • گلبهار :

    خوشا به بختِ بلندم که در کنارِ منی
    تو هم قرارِ منی هم تو بیقرارِ منی

    گذشت فصلِ زمستان، گذشت سردی و سوز
    بیا ورق بزن این فصل را، بهارِ منی

    به روزهای جدایی دو حالت است فقط
    در انتظارِ تواَم یا در انتظارِ منی

    “خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد”
    خوش است چون که شب و روز در کنارِ منی

    بمان که عشق به حالِ من و تو غبطه خورَد
    بمان که یار تواَم، عشق کن که یارِ منی

    بمان که مثلِ غزل‌های عاشقانه‌ی من
    پر از لطافتِ محضی و گوشوارِ منی

    من ” ابتهاج “‌ ترین شاعرِ زمانِ تواَم
    تو عاشقانه ترین شعرِ روزگارِ منی ..

    { جویا معروفی }

  • ارام :

    و عشق
    همان گربه ملوس و بازیگوشی ست
    که کلاف زندگی را
    در هم می پیچاند…
    فاطمه درامامی

  • b :

    مرانمیشناسی ?!!!
    میدانم دیگرباچشمانی که یک عمرتماشایت کردغریبه ای
    دستانم سرداست یاتوبه دستای دیگری عادت کرده ای?!
    من همان خوبه دیروزتوام که وقت رفتنت بابغض خندیدم
    رفتی ومن بی صدا صدایت زدم هرچه نگاه کردم نفهمیدی
    من همانی ام که قراربود جهنمت بامن کنارمن بهشتت باشد
    دیگرمرانمیشناسی میفهمم !!
    خوب میدانم خوب امروزت همان است که بخاطرش باچشمای باز
    مراندیدی….اوکه رفت برگرد میبینی امادیگرنه مرا
    تنها عکس قاب شده ی پرازغبارمرا…!!

  • baran :

    مهم نیست که به جای من برای اومیمردی
    همین روزاست که بشنوم اوهم بی تو وبرای اومیمیرد…!!

  • baran :

    کاش قبل ازانکه دهنش رابرای جک عاشقانه بازمیکرد
    میگفتم هیس کرم نمیشنوم کم نقش بازی کن ….


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید