چَشم رنگین تــــودریای من است …
گرچه آرامش امواج نگاه سردت
دل این ساحل بی تاب مرا یار نبود
باز با اینهمه هنگام غروب
یاءس خورشید دو دست گرم ام
محو تاریکی و سرمای دلِ سرد تــو شد
کاش …
با اینهمه آشوب
گاهـــی
طعم شیرین نگاه تلخ ات
دل آن ماهی ِرقصان و گریزان مـــــرا
بــــاز گرفتار کند …!
مهدی باغانی ( از:من شعر نمیگویم)
سلام سارایی عزیز و سلام بچه های خوب کافه تنهایی ، گذران زندگی و درگیر روزمرگی هستم با اتفاق ها می جنگم و لحظه ها را با صبوری بدرقه می کنم
یه گله از بچه های کافه تنهایی : باید فقط سارایی عزیزم و مدیر محترم ( کافه تنهایی ) از من سراغی بگیرن پس بقیه کجایید بابا گلی به جمالتون دوستای خوبم
یعنی من به این گندگی چن اینچم تو کافه نشستم مارو ندیدین که سراغتون گرفتم الان شکلک حرص خوردن باس بذارم که ندارین …سالم و خوب و خوش باشید مهم نیس من تلافی میکنم :D :D
به یک جایی از زندگی که رسیدی،
می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را می برد و از میانشان می گذرد
از بعضی آدم ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی!
♥♥♥♥♥♥♥
بسیار ممنونم…کربلایی کم پیدایی و کم حرفی :D
امشب بوی بیابان می دهم انگار
و لحظه های تردیدم را هیچ مشتی
در هم نمی کوبد..
امشب ترس و وحشت هر دو بیدارند
و نگاهم
پر است از دانه های باران…
چتری به دستم مده
دیگر هیچ سایبانی مرا از گزند تاریکی
نمی رهاند
هیچ سایه بانی..
جز شانه های تو…
واژه هایم
ایستاده می میرند
با چشم هائی
پر از پنجره های نیمه باز
رو به ” آیا پرستوها
به لانه بر می گردند ؟! ”
دست هاشان
شاخه های سبز سلام
برای رسیدن ها
و دوستت دارم ها
که در دهانشان
باکره مانده ست
کفش هاشان پر از باران ست
تا شانه های یاس
فرو رفته در دلتنگی
و نفس هاشان
هجای اسم تو ست
در گلوی کوکب ها
تو نیامدیُّ عاشقانه ام
سنگواره می شود
که در آن به جای هر واژه
یک مرغ عشق
با تو سخن خواهد گفت
در هوائی که من
از صدای پای اشک هایت
از مرگ بیدار می شوم
و در سکوت مشترک
برای چشمانت
غریبانه گریه می کنم
چشم هائی که من
دوست می داشتم !
اگه یه نفر ازت پرسید چقد دوستم داری؟
بگو اندازه ای که هستی
اگه پرسید تا کی دوسم داری؟
بگو تا وقتی هستی
اگه پرسید چقد بهم اطمینان داری؟
بگو همون قد که خودت بهم اطمینان داری
تا بدونه تا زمانی با ارزشه
که به ارزشهات احترام بذاره
درود
دوستان این مطالب رو علیرضای عزیز پست می کنن و در حالت بررسی باقی می مونن تا یه عکس انتخاب و منتشر کنیم و با تاخیر نمایش داده میشن . به همین علت فکر نکنم علیرضا الان حضور داشته باشه امیدوارم هر کجا که هستش موفق و پیروز باشه و بهمون بیشتر سر بزنه
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
چَشم رنگین تــــودریای من است …
گرچه آرامش امواج نگاه سردت
دل این ساحل بی تاب مرا یار نبود
باز با اینهمه هنگام غروب
یاءس خورشید دو دست گرم ام
محو تاریکی و سرمای دلِ سرد تــو شد
کاش …
با اینهمه آشوب
گاهـــی
طعم شیرین نگاه تلخ ات
دل آن ماهی ِرقصان و گریزان مـــــرا
بــــاز گرفتار کند …!
مهدی باغانی ( از:من شعر نمیگویم)
سلام آقا علیرضاااااا کم پیدایید
:D :D ..چه شباهتی
دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لبهایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی در این ایستگاه نشستهام!
سلام سارایی عزیز و سلام بچه های خوب کافه تنهایی ، گذران زندگی و درگیر روزمرگی هستم با اتفاق ها می جنگم و لحظه ها را با صبوری بدرقه می کنم
یه گله از بچه های کافه تنهایی : باید فقط سارایی عزیزم و مدیر محترم ( کافه تنهایی ) از من سراغی بگیرن پس بقیه کجایید بابا گلی به جمالتون دوستای خوبم
یعنی من به این گندگی چن اینچم تو کافه نشستم مارو ندیدین که سراغتون گرفتم الان شکلک حرص خوردن باس بذارم که ندارین …سالم و خوب و خوش باشید مهم نیس من تلافی میکنم :D :D
درود علیرضا جان
خوشحالیم که اومدی
اختیار داری وظیفست
امیدوارم توی کارها و اهدافت موفق باشی.
آقا علیرضاااااا ما همیشه بیادتون هستیم وقتیم که اینجا نیستید جاتون خیلی خیلی خالیه انشاا… همیشه سلامت باشید،
راستی گلبهارم سراغتونو گرفته بود پایین همه بچه ها بیادتون هستن
:D :D چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
اینم واسه سارایی عزیز..
میگم مهربونم پیداش نیس :-?
به یک جایی از زندگی که رسیدی،
می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را می برد و از میانشان می گذرد
از بعضی آدم ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی!
♥♥♥♥♥♥♥
بسیار ممنونم…کربلایی کم پیدایی و کم حرفی :D
امشب بوی بیابان می دهم انگار
و لحظه های تردیدم را هیچ مشتی
در هم نمی کوبد..
امشب ترس و وحشت هر دو بیدارند
و نگاهم
پر است از دانه های باران…
چتری به دستم مده
دیگر هیچ سایبانی مرا از گزند تاریکی
نمی رهاند
هیچ سایه بانی..
جز شانه های تو…
(شعر از: وفا)
واژه هایم
ایستاده می میرند
با چشم هائی
پر از پنجره های نیمه باز
رو به ” آیا پرستوها
به لانه بر می گردند ؟! ”
دست هاشان
شاخه های سبز سلام
برای رسیدن ها
و دوستت دارم ها
که در دهانشان
باکره مانده ست
کفش هاشان پر از باران ست
تا شانه های یاس
فرو رفته در دلتنگی
و نفس هاشان
هجای اسم تو ست
در گلوی کوکب ها
تو نیامدیُّ عاشقانه ام
سنگواره می شود
که در آن به جای هر واژه
یک مرغ عشق
با تو سخن خواهد گفت
در هوائی که من
از صدای پای اشک هایت
از مرگ بیدار می شوم
و در سکوت مشترک
برای چشمانت
غریبانه گریه می کنم
چشم هائی که من
دوست می داشتم !
در من
باستان شناسی ست
که هر چه از عمرت می گذرد
علاقه ام به تو بیشتر می شود
اگه یه نفر ازت پرسید چقد دوستم داری؟
بگو اندازه ای که هستی
اگه پرسید تا کی دوسم داری؟
بگو تا وقتی هستی
اگه پرسید چقد بهم اطمینان داری؟
بگو همون قد که خودت بهم اطمینان داری
تا بدونه تا زمانی با ارزشه
که به ارزشهات احترام بذاره
درود
دوستان این مطالب رو علیرضای عزیز پست می کنن و در حالت بررسی باقی می مونن تا یه عکس انتخاب و منتشر کنیم و با تاخیر نمایش داده میشن . به همین علت فکر نکنم علیرضا الان حضور داشته باشه امیدوارم هر کجا که هستش موفق و پیروز باشه و بهمون بیشتر سر بزنه
خو اشکال نداره با تاخیر جواب مارو بده شما به اطلاع ما برسونین :D :D
ممنون و سپاس از لطف شما