کاش می دانستی ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

کاش می دانستی …

کاش می دانستی
کاش می دانستی، من سکوتم حرف است،
حرف هایم حرف است،
خنده هایم… خنده هایم حرف است.
کاش می دانستی،
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم.
کاش می دانستی، کاش می فهمیدی،
کاش و صد کاش نمی ترسیدی که مبادا دل من پیش دلت گیر کند،

یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کاش می دانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست.

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 3423
برچسب ها : , , , , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    عالیه مرسی واقعا نمیدونم چی بگم فقط میتونم بگم مدیرای بی نظیری هستین…….

    • کافه تنهایی :

      درود گلبهار جان

      نظر لطف شماست :flr

      اینا که وظیفست، در قبال کامنت های زیبای شما خیلی خیلی ناچیزه

      امیدوارم که از ما راضی باشید…

      پاینده و موفق باشید :flr

  • گلبهار :

    سیبی که حوا را وسوسه کرد،
    به گمانم چیزی بود،
    شبیه همین سیب گلوی تو
    که طعمش را نچشیده
    دلم قنج می رود برای تبعید شدن به آغوشت …

    “فرزانه تقوی”

  • گلبهار :

    دستهایت را به من بده
    دستهای صبورت را
    من باردار نگاه معصومت شده ام
    دلم گناه می خواهد کمی
    بیا و در حوالی لبهایت
    جایی برای اعتراف های شبانه
    خالی بگذار..
    تنم اینجا
    هوس ات را کرده است
    و دلم
    مشتی بوسه می خواهد
    بیا..
    بگذار معشوقه ات
    از بدمستی آغوش تو
    به سر انگشتهایت پناه آورد..

    (شعر از: وفا)

  • گلبهار :

    زیبا،
    تمام حرف دلم اینست:
    من عشق را با نام تو آغاز کرده‌ام
    در هر کجای عشق که هستی
    آغاز کن مرا …

    “محمدرضا عبدالملکیان”

  • گلبهار :

    اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
    سکوت را فراموش می کردی
    تمامی ذرات وجودت، عشق را فریاد می کرد.

    اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
    چشمهایم را می شستی
    و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی.

    اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
    نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
    تا من بر سکوت نگاه تو
    رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم.

    ای کاش می دانستی…
    اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
    هرگز قلبم را نمی شکستی
    گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است.

    اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
    لحظه ای مرا نمی آزردی
    که این غریبه ی تنها، جز نگاه معصومت پنجره ای
    و جز عشقت، بهانه ای برای زیستن ندارد.

    ای کاش می دانستی…
    اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
    همه چیز را فدایم می کردی
    همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای
    و سال ها برایش گریسته ای.

    اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
    همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی
    غرورت را… قلبت را… حرفت را…

    اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
    دوستم می داشتی
    همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد.

    کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
    و مرا از این عذاب رها می کردی
    ای کاش تمام اینها را می دانستی .

  • گلبهار :

    دریا توئی
    که رودهای حسّ من
    جای دیگری برای رسیدن
    نمی شناسند

  • گلبهار :

    در گلویت
    نبض تابستان
    در نوازشت
    خورشید نمیه شب داری
    مرا آهسته از نوری
    به نور دیگر می بری
    صدایت پر از پرندگان
    دست هایت
    خالی از پرسش اند
    گوئی که از سفر در من
    بر می گردی
    قطره های نجوایت
    به نرمی
    صورتم را خیس می کنند
    و ظهر یک لبخند
    در چشمانت
    درد را خاموش می کند
    و من تو را
    از عطرهای صبگاهی
    صدای نور
    و سکوت های کوچک شبنم
    می سازم

  • گلبهار :

    بازوان خواهانت
    محرابی ست که در آن
    احساس معصومیّت می کنم
    و از شراب نفس هایت
    چون ساحلی مست
    پر از سرگیجۀ ماسه ها می شوم

  • گلبهار :

    دورتر که می شوی
    بیش تر می خواهمت
    گوئی درد
    نام دیگر عشق ست !

  • گلبهار :

    در شأن عشق نیست
    به تو کمتر از گل گفتن
    وقتی تو را من
    با قلب تمام پروانه ها
    دوست می دارم

  • Mehraban :

    وای گلبهار جان خیلی خیلی خیلی بی نهایت کامنتهات زیباست :flr
    خیلی ماهی :flr
    :flr :flr :flr :flr :flr :flr

  • Mehraban :

    اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
    کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

    دلم برای خودم تنگ می شود آری
    همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

    نشد جواب بگیرم سلام هایم را
    هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم

    چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
    اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم

    “شاعر: محمد علی بهمنی”

  • فرشته :

    سلام دوستان و کافه عزیز

    خیلی زیبا و عالی ، لذت بردم.

    ممنون

  • ارام :

    کاش می دانستی
    من سکوتم حرف است
    حرف هایم حرف است
    خنده هایم حرف است
    کاش میدانستی
    می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم
    کاش می دانستی
    کاش می فهمیدی
    کاش و صد کاش نمی ترسیدی
    که مبادا دل من پیش دلت گیر کند

  • ارام :

    یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند
    من کمی زودتر از خیلی دیر
    مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
    تو نترس
    سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
    کاش می دانستی
    چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
    در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
    تازه خواهی فهمید
    مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست.

  • ارام :

    منتظر نباش
    که شبی بشنوی
    از این دلبستگی های ساده،دل بریده ام
    که عزیز بارانی ام را
    در جاده ای جا گذاشتم یا در آسمان،
    به ستاره ی دیگری سلام کردم
    توقعی از تو ندارم اگر دوستم نداری
    در همان دامنه ی دور دریا بمان هر جور تو راحتی…
    باران زده من
    همین سوسوی تو از آن سوی پرده ی دوری
    برای روشن کردن اتاق تنهایی ام کافیست
    من که اینجا کاری نمی کنم فقط
    گهگاه دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم
    همین…
    این کار هم که نور نمی خواهد
    شاید به حرف هایم می خندی
    و شاید باور نداری
    اما کاش می دانستی که من با تو صادقم
    کاش میدانستی که من واقعا دلم برایت تنگ می شود
    کاش می دانستی که من چقدر دوستت دارم
    و
    کاش می دانستی که من هنوز به خاطر تو به همه ی مریم ها سلام می کنم.

  • گلبهار :

    آرام عزیزم خ شعرات قشنگه.مرسی

    • ارام :

      خواهش می کنم گلم ولی این آخری رو خودت تو یکی از پستا گذاشته بودی من حواسم نبود دوباره تو این پست گذاشتمش.
      خلاصه ببخشید. u) u) u) u) u) :flr :flr :flr :flr :flr

  • گلبهار :

    :flr

    • گلبهار :

      البته که کامنتای دوستان زیباس ولی این دو تا کامنتو من ننوشتم O-O یا خدا کی جای من کامنت میذاره..اگه قراره از این اتفاقا بیفته چه کنیم :-| البته کامنت خوب بنویسن خیلیم خوبه :D وگرنه…….. مسئولین رسیدگی کنید O) بی زحمت

  • Alireza :

    نگاهت که می کنم …
    چیزی مرا از ” نداشتن ” ها جدا می کند
    با تو که می خندم
    قفل های این روزها باز می شوند
    در تو كه می میرم
    جاودانگی ، ترانه ی مرغان خوشخوان روزگارم می شود
    چه خوش اتفاقی ست ،
    با تو بودن …
    عاشقانه که صدایم می کنی
    نامم دل انگیزترین آوای دنیا را به خود می گیرد

    به تو می اندیشم
    به دست های همیشه در دستانم
    به لبخند گیرا و مهربانت
    بوی آرامش می دهد افکارم وقتی تو سلطان آن می شوی
    دور می شوم از تمام دنیا و رویدادهایش
    وقتی سرم را بر شانه ات می گذارم

    کسی انگار تپش های قلبم را به قدم هایت بند زده
    چه کودک می شوم
    در برابر شماتت های عاشقانه ات
    چه بی قرار می شوم

    وقتی نگاهت را از چشمانم می گیری

    چه دلتنگ می شوم

    وقتی صدایم نمی کنی

    تو را من نفس می کشم ،
    تو را من واژه می سازم ،
    تو را من پرواز می کنم
    چه خوش طعم است
    لب هایی که ” دوستت دارم ” را زمزمه می کند
    در لحظه های عاشقانه مان
    گم می شوم در آغوش گرمت
    از سرمای بی رحم دل های این جماعت

    عزیزم !
    به خاطر بسپار
    نگاهم چشمانت را حفظ است
    من از امتحان نگاهت رد نخواهم شد …


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید