چقدر شکستن سخت است ! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

چقدر شکستن سخت است !

تنهایی
آنروز
تازه فهمیدم
در چه بلندایی آشیانه داشتم
وقتی از چشمهایت افتادم
هنوز دست و پای دلم درد می کند …
چقدر شکستن سخت است !
وقتی تو داری نگاه می کنی …

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 617
برچسب ها : , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    در هر گوشه ای از این ولایت که بمیرم
    می توانم دوباره زنده شوم
    اما
    هراس من از غربت است
    غربت در چشمان تو
    که چون بیگانه ای مرا می نگرند!

    “فریاد شیری”

  • گلبهار :

    بسیار عالی ..ممنونم پست جدید میذارین روحم شاد میشه :D

  • Mehraban :

    ناگهان آیینه حیران شد گمان کردم تویی
    ماه پشت ابر پنهان شد گمان کردم تویی

    ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت…
    چشم آهوها هراسان شد گمان کردم تویی

    ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
    هر کجا زلفی پریشان شد گمان کردم تویی

    سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
    آتشی دیگر گلستان شد گمان کردم تویی

    باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان
    عطر نیلوفر فراوان شد گمان کردم تویی

    چون گلی در باغ پیراهن دریدم در غمت
    غنچه ای سر در گریبان شد گمان کردم تویی

    کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
    سایه ای بر خاک مهمان شد گمان کردم تویی

    “شاعر: فاضل نظری”


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید