آنروز تازه فهمیدم در چه بلندایی آشیانه داشتم وقتی از چشمهایت افتادم هنوز دست و پای دلم درد می کند … چقدر شکستن سخت است ! وقتی تو داری نگاه می کنی …
در هر گوشه ای از این ولایت که بمیرم می توانم دوباره زنده شوم اما هراس من از غربت است غربت در چشمان تو که چون بیگانه ای مرا می نگرند!
“فریاد شیری”
بسیار عالی ..ممنونم پست جدید میذارین روحم شاد میشه :D
ممنون
به امید خدا وقفه نیفته یا کمتر وقفه بیفته
ناگهان آیینه حیران شد گمان کردم تویی ماه پشت ابر پنهان شد گمان کردم تویی
ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت… چشم آهوها هراسان شد گمان کردم تویی
ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی هر کجا زلفی پریشان شد گمان کردم تویی
سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت آتشی دیگر گلستان شد گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان عطر نیلوفر فراوان شد گمان کردم تویی
چون گلی در باغ پیراهن دریدم در غمت غنچه ای سر در گریبان شد گمان کردم تویی
کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم سایه ای بر خاک مهمان شد گمان کردم تویی
“شاعر: فاضل نظری”
این شعر عالی بووود… ممنون…
Δ
چهار − 2 =
Notify me when new comments are added.
در هر گوشه ای از این ولایت که بمیرم
می توانم دوباره زنده شوم
اما
هراس من از غربت است
غربت در چشمان تو
که چون بیگانه ای مرا می نگرند!
“فریاد شیری”
بسیار عالی ..ممنونم پست جدید میذارین روحم شاد میشه :D
ممنون
به امید خدا وقفه نیفته یا کمتر وقفه بیفته
ناگهان آیینه حیران شد گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد گمان کردم تویی
ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت…
چشم آهوها هراسان شد گمان کردم تویی
ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد گمان کردم تویی
سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد گمان کردم تویی
چون گلی در باغ پیراهن دریدم در غمت
غنچه ای سر در گریبان شد گمان کردم تویی
کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه ای بر خاک مهمان شد گمان کردم تویی
“شاعر: فاضل نظری”
این شعر عالی بووود…
ممنون…