و پیامی در راه ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

و پیامی در راه …

قلم و کاغذ

روزي
خوام آمد ، و پيامي خوام آورد.
در رگ ها ، نور خواهم ريخت .
و صدا خواهم در داد: اي سبدهاتان پر خواب!
سيب آوردم ، سيب سرخ خورشيد.

خواهم آمد ، گل ياسي به گدا خواهم داد.
زن زيباي جذامي را ، گوشواره اي ديگر خواهم بخشيد.
كور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ!
دوره گردي خواهم شد ، كوچه ها را خواهم گشت . جار
خواهم زد: اي شبنم ، شبنم ، شبنم.
رهگذاري خواهد گفت : راستي را ، شب تاريكي است،
كهكشاني خواهم دادش .
روي پل دختركي بي پاست ، دب آكبر را بر گردن او خواهم آويخت.

هر چه دشنام ، از لب ها خواهم بر چيد.
هر چه ديوار ، از جا خواهم بركند.
رهزنان را خواهم گفت : كارواني آمد بارش لبخند!
ابر را ، پاره خواهم كرد.
من گره خواهم زد ، چشمان را با خورشيد ، دل ها را با عشق ، سايه ها را با آب ، شاخه ها را با باد.
و بهم خواهم پيوست ، خواب كودك را با زمزمه زنجره ها.

بادبادك ها ، به هوا خواهم برد.
گلدان ها ، آب خواهم داد.

خواهم آمد ، پيش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش
خواهم ريخت.
مادياني تشنه ، سطل شبنم را خواهد آورد.
خر فرتوتي در راه ، من مگس هايش را خواهم زد.

خواهم آمد سر هر ديواري ، ميخكي خواهم كاشت.
پاي هر پنجره اي ، شعري خواهم خواند.
هر كلاغي را ، كاجي خواهم داد.
مار را خواهم گفت : چه شكوهي دارد غوك !
آشتي خواهم داد .
آشنا خواهم كرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.

دسته بندی : جملات زیبا
بازدید : 644
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • نیلوفر :

    غروب اشک فشان و خموش خواهم رفت۱
    چو ابر توشه ی غربت به دوش خواهم رفت
    ندیدم از دلتان جز صفای آیینه
    دلم گرفته شبیه غروب آدینه
    دلم گرفته هوای بهار می خواهد۲
    چو ابر گریه ی دنباله دار می خواهد
    غبار خاطره ها را به اشک می شویم
    پس از تو بوی تو را از بهار می جویم
    شب از فراق تو از دیده آب می گیرم
    سراغ بوی تو را از گلاب می گیرم۳
    ز شهر خاطره ها اشکبار خواهم رفت
    دلم نهاده در اینجا دچار خواهم رفت
    چو اشک خاطره ها در نگاه می ماند
    و در بساط دلم نان آه می ماند
    تو هم چو من دل آیینه ات چه طوفانیست
    تو هم چو من به نگاهت غبار حیرانیست
    بهار می رسد از راه با شکوفه و رنگ
    تو نیستی و مرا نیست جز همین دل تنگ
    اگر دوباره نبینم تو را چه کار کنم؟
    چگونه این دل غمدیده را مهار کنم؟
    چه با شبان جدایی و حال زار کنم؟
    چه خاک بر سر دوری و انتظار کنم؟
    و بی شراب نگاهت خمار را چه کنم؟
    خمار صد شبه ی انتظار را چه کنم؟
    تو نیستی و دل من بهانه می گیرد
    بهانه ی غزل عاشقانه می گیرد
    تو نیستی که مرا مونس جگر باشی
    و در مقابل این دیدگان تر باشی
    چه سخت آه چه سخت است دل بریدن ها!
    و در هوای جدایی نفس کشیدن ها
    چه سخت آه چه سخت است بی تو سر کردن!
    شب سیاه غم ماه را سحر کردن
    همیشه سهم من از فصل ها خزان بوده ست
    نصیب من غم هجران دوستان بوده ست
    ز لحظه های دل انگیز آشنایی ها
    همیشه مانده برایم غم جدایی ها
    همیشه سهم من از آب چشم تر بوده ست
    و مزّه‌ی دهنم پاره جگر بوده ست
    چه سخت آه چه سخت است اینکه می دانم
    غریب و خسته و گمگشته راه می مانم
    به یاد خنده‌ات ای غنچه ژاله می‌بارم
    شب فراق ز دیده ستاره می بارم
    چو ابر از غمت ای دوست آب خواهم شد
    به یاد خاطره هایت کباب خواهم شد
    چو ابر از غمت ای جان کبود خواهم شد
    به یاد خاطره ات رود رود خواهم شد
    چو ابر پاره جگر از فراق خواهم سوخت
    به یاد روی تو کنج اتاق خواهم سوخت
    چو ابر بی تو قراری ندارد این دل من
    به روی شانه ی کی سر گذارد این دل من؟
    چو ابر گمشده بر باد می رود دل من
    به سوی غمزده آباد می رود دل من
    غروب اشک فشان و خموش خواهم رفت
    چو ابر توشه غربت به دوش خواهم رفت
    عزیز قلب زلیخایی ام خداحافظ
    یگانه مونس تنهایی ام خداحافظ

  • erfan :

    وااای این شعر فوق العادست…
    -من گره خواهم زد ، چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ، سایه ها را با آب ، شاخه ها را با باد…. :flr
    جمله های خیلی قشنگی داره…
    -آشتی خواهم داد .
    آشنا خواهم کرد.
    راه خواهم رفت.
    نور خواهم خورد.
    دوست خواهم داشت… :flr :flr


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید