گل خوش رنگ و بوی من حسین است
بهشت آرزوی من حسین است
مزن دم پیش من از لاله رویان
که یار لاله روی من حسین است
من آن مداح مست سینه چاکم
که ممدوح نکوی من حسین است
همه در گفتگوی این و آنند
ولیکن گفتگوی من حسین است
سخن بی پرده می گویم زمستی
می و جام و سبوی من حسین است
چو مرغ حق که از حق میزند دم
طنین های و هوی من حسین است
از آن بر تربتش سایم جبین را
که عز و آبروی من حسین است
احد گوئی از آن باشد شعارم
که پیر و نکته گوی من حسین است
روز و شب دارم دعا آرزومه اي خدا ديدن شيش گوشه ي کرببلا
همه رفتن کربلا به ديار نينوا اسم من از قلم افتاده خدا
من و اين ديده ي تر من و قلب پرشرر من و يک عکس ضريح کربلا
حرم اربابم حسين صحن بين الحرمين شده فکر و ذکر و خواب هر شبم
همه سوز و ساز من اينه امتياز من که غلام و سينه چاک زينبم
ميرسه تو هيئتا به مشام جان ما بوي دلنواز ياس از علقمه
بَه! که چه غوغا ميشه محشري بر پا ميشه شب جمعه کربلا با فاطمه
چي ميشه روز جزا به سپاس گريه ها ما بشيم از همه آدما جدا
مست شاه نينوا جاي جنت خدا ما بشيم ساکن کوي کربلا
اول از همه فراموش کردم نام شعر قبلی و که ارسال کردم بنویسم شعری است از استاد ادب و شعر محمد رضا شفیعی کدکنی نازنین.
و بعد از آن ایام سوگواری حضرت امام حسین (علیه السلام) و برادر بزرگوارشان حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
و فرزندان عزیز و یاران وفادارشان را به یکایک شما عزیزان تسلیت می گویم
امیدوارم در زیر پرچم حضرت امام حسین (ع) و در پناه فرزندان پاکشان در راه دین و ایمانتان قدم بردارید
و خداوند متعال پشت و پناهتان باشد.
ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست
ای شب تار عدم شام غریبان عزایت
عطش و آتش و تنهایی و شمشیر و شهادت
خبری مختصر از خاطره کرب و بلایت
همرهانت صفی از آینه بودند و خوش آن روز
که درخشید خدا در همه آینه هایت
کاش بودیم و سر و دیده و دستی چو ابوالفضل
می فشاندیم سبک تر ز کفی آب به پایت
از فراسوی ازل تا ابد ای حلق بریده
می رود دایره در دایره پژواک صدایت
خوشا به حال کسانی که ماه محرم زنجیر نمی زنند ، اما زنجیری از پای گرفتاری ، باز میکنند .. سینه نمیزنند ، اما سینه دردمندی را از غم وآه ، نجات میدهند.. اشکی نمیریزند .. اما اشک از چهره مسلمانی پاک میکنند .. آنوقت با افتخار میگویند: یا حسین
جمله صحیح
خوشا به حال کسانی که هم ماه محرم زنجیر میزنند و هم زنجیر از پای گرفتاری باز میکنند سینه میزنند وهم سینه دردمندی را از غم و اندوه نجات میدهند ودر حالی که اشک میریزند اشک از چهره مسلمانی پاک میکنند انوقت حسین به داشتن چنین پیروانی افتخار میکند✅
روایت منظوم زنده یاد قیصر امین پور از این واقعه:
خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن
خوشا از نی خوشا از سر سرودن
خوشا نی نامه ای دیگر سرودن
نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است
نوای نی نوای بی نوایی است
هوای ناله هایش، نینوایی است
نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گُل، بیماری سنگ
قلم،تصویر جانکاهی است از نی
علم،تمثیل کوتاهی است از نی
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد
دل نی ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در اندیشه نی
که اینسان شد پریشان بیشه نی؟
سری سر مست شور و بی قراری
چو مجنون در هوای نی سواری
پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت،غم دیرینه او
غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست
دلش را با غریبی، آشنایی است
به هم اعضای او وصل از جدایی است
سرش برنی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال
ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
سری برنیزه ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر،باری از دل بود بر نی
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی ، نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرین زبانی
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پرده ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می کشاند
سزد گر چشمها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند
شگفتا بی سرو سامانی عشق
به روی نیزه سرگردانی عشق
ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنه ها زیر سر اوست
تا هست جهان شور محرم باقیست
این جلوه ی جان در همه عالم باقیست
از ناله ی نینوای یاران حسین
همواره به لب زمـزمه ی غم باقیست ..
**************************************
کافه سوت و کور شده بچه ها بیاین
ای پاره پاره پیکر قرآن ! سرت کجاست ؟
آه ! ای سر بریده ! بگو پیکرت کجاست
فریاد « وا عطش عطشا » رفته تا کجا
سقّای کودکان تو ، آبآورت کجاست ؟
ای ماه من ! که ماه تمامیّ عالمی
ماه بلندقامت تو ، اکبرت کجاست ؟
بینغمه مانده بر سر گهواره اش ، رباب
ششماهه ی نشسته به خون ، اصغرت کجاست ؟
ای خوابگاه و بسترت آغوش فاطمه !
عالم فدای بیکسیات ! مادرت کجاست ؟
الا یا ایها الساقی .. عطش بر خیمه باریده
بیاور جامی از کوثر که شط از شرم خشکیده
زمین پس می دهد خون را ببین سرهای مجنون را
که روی دست نیزاران سر خورشید تابیده
تو سردمدار طوفانی .. امانت دار بارانی
نه از کج فهمی آب است اگر این را نسنجیده …
که هفتاد و دو دریا را در آغوشت نمی بیند
و طغیان کرده از وقتی عطش را درتو فهمیده
فرات ازشرم می نالد ولی همواره می بالد
که دستان سبکبار تو را یکبار بوسیده
غروب و چشم بد خواهان ، نگاه ابری ات غران
دعایت دود اسفندی که در هر خیمه پیچیده
پس از فصل عبور از تو غزل بوده مرور از تو
خدا در قطعه ی نابی تو را عباس نامیده …
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
آشفته ام چو پیرغلامی که از غمت
یک عمر گریه کرد ولی کربلا نرفت …
{ احمد صالحی نژاد }
————————
بسیار ممنونم
در ماتم تو سحاب هم میگرید
منظومه ی آفتاب هم میگرید
ای تشنه ترین سلاله ی کوثر عشق
از داغ تو چشم آب هم میگرید ..
{ رحیم زریان }
گل خوش رنگ و بوی من حسین است
بهشت آرزوی من حسین است
مزن دم پیش من از لاله رویان
که یار لاله روی من حسین است
من آن مداح مست سینه چاکم
که ممدوح نکوی من حسین است
همه در گفتگوی این و آنند
ولیکن گفتگوی من حسین است
سخن بی پرده می گویم زمستی
می و جام و سبوی من حسین است
چو مرغ حق که از حق میزند دم
طنین های و هوی من حسین است
از آن بر تربتش سایم جبین را
که عز و آبروی من حسین است
احد گوئی از آن باشد شعارم
که پیر و نکته گوی من حسین است
دلم کرده هوای سرزمینی/که میگویند چون جنت قشنگ است
همان جایی که شاهی خوب دارد/برای شاه این دل تنگٍ تنگ است
منم آری گدایی بی سرو پا / که می آید به درگاهت گدایی
تفقُّد کن گدای بینوا را / تو که عرش و زمین را پادشاهی
زِ درد حسرت و دردِ جدایی/قسم دادم خدا را بر خدایی
دل هر عاشق دلبسته چون من/شود یک روز عمری کربلایی
بیا جانا بیا همراه ما شو / بیا با ما گدای نینوا شو
بیا با پای دل بهر زیارت/ تو هم یک زائر کربُبلا شو
عزیزان کربلا نبض زمین است/اگرچه تاکنون آنرا ندیدم
ولی از زائران کربلایی/ زشهر کربلا قدری شنیدم
دلم تنگ است تنگِ کربلایش/ و تنگِ آن حریم با صفایش
و تنگِ آن حریم روبرویش/حریمِ آن امیرِ با وفایش
دلِ من غم گرفته بیقرار است/ برایش گریه کردن افتخار است
نشستم عاشقانه گریه کردم/ببین حال دل من زار زار است
برایم واعظی از کربلا گفت/زِ روزِ محشر و ظهر بلا گفت
حدیث خواهری بی یارو یاور/حدیث تل و گود قتلگاه گفت
زتیغ و خنجر و رأس بریده/ زِطفلان یتیم داغ دیده
زِ مولایی که از داغ برادر/مثال یک کمان قدش خمیده
زِاشک و مشک و چشمان ابوالفضل/زِلطف و جود و احسان ابوالفضل
عمود آهنی،فرق شکسته/وصال تیغ و دستان ابوالفضل
مصیبت گفت و آتش زد به دلها/دو چشمانش زِآب دیده شد تر
و واعظ اشک ریزان روی منبر/سلامی داد بر آقای بی سر
مصیبت را به پایان برد واعظ/ ولیکن در دلم حزنی نهفته
شنیدم داستانهایی از آنروز /که واعظ چیزی از آنها نگفته
شنیدم زلجناح آمد ز میدان/ولیکن زین مرکب واژگون بود
شنیدم خیمه را آتش کشیدند/شنیدم گوش هایی غرق خون بود
شنیدم جامه را از تن دریدند/شنیدم بند انگشتی بریدند
شنیدم وحشیانه حمله کردند/شنیدم معجری از سر کشیدند
شنیدم سینه ها آتشفشان بود /شنیدم رأس ها بر آسمان بود
شنیدم مُزد قرآن خواندن آن روز/ همه در ضربه های خیزران بود
زِ داغت یا حسین بنگر چه سانم/بده رخصت که من با تو بمانم
برای اینکه آیی پیشم آقا/درون خانه عاشورا بخوانم
خدا لعنت کند آلِ زیادُ / خدا لعنت کند آل امیه
خدا لعنت کند آن شمر ملعون/ بگو آمین اِلا یمِ القیامه
روز و شب دارم دعا آرزومه اي خدا ديدن شيش گوشه ي کرببلا
همه رفتن کربلا به ديار نينوا اسم من از قلم افتاده خدا
من و اين ديده ي تر من و قلب پرشرر من و يک عکس ضريح کربلا
حرم اربابم حسين صحن بين الحرمين شده فکر و ذکر و خواب هر شبم
همه سوز و ساز من اينه امتياز من که غلام و سينه چاک زينبم
ميرسه تو هيئتا به مشام جان ما بوي دلنواز ياس از علقمه
بَه! که چه غوغا ميشه محشري بر پا ميشه شب جمعه کربلا با فاطمه
چي ميشه روز جزا به سپاس گريه ها ما بشيم از همه آدما جدا
مست شاه نينوا جاي جنت خدا ما بشيم ساکن کوي کربلا
سخنان امام حسين عليهالسلام
اُوصِيكُم بِتَقوَى اللّهِ فَإنَّ اللّهَ قَد ضَمِنَ لِمَنِ اتَّقاهُ أن يُحَوِّلَهُ عَمّا يَكرَهُ إلى مايُحِبُّ ويَرزُقَهُ مِن حَيثُ لايَحتَسِبُ؛
شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم ؛ زيرا خدا ضمانت داده كسىرا كه تقواى الهى پيشه سازد ، از آنچه ناخوش مىدارد ، به آنچه خوش مىدارد انتقال دهد ، و از جايى كه گمان نمىبرد ، روزىاش دهد .
کربلا نشان داد که با شکیبایی در عطشی کوتاه؛
می توان همیشه ی تاریخ را سیراب کرد …
حسین علیه السلام همچون خورشیدی، قرنهاست که هر روز می درخشد و تازگی دارد …
افسوس از چشمهایی که تنها ده روز از سال ، از نورش بهره می برند …
**زبان حال حضرت زینب کبری(س) در غروب عاشورا**
به دشت کربلا، جمعی پریشان ماند و من ماندم
فراز نیزهها، آوای قرآن ماند و من ماندم
من غارتزده خسته، ز هر سو راه من بسته
ز یاران خیمهها خالی، بیابان ماند و من ماندم
به گوش من طنینافکن، صدای اکبر و قاسم
که دائم اشکریزانم، به دامان ماند و من ماندم
دلم خون شد خداوندا، از این اشک عزاداران
به دنبال پدر یک طفل گریان ماند و من ماندم
به خاک و خون دو بازوی بلند و پرچم و مَشکی
میان شعلهها یک فوج عطشان ماند و من ماندم
ز تیری بسته شد راه گلوی تشنهلب اصغر
رباب از این جفای خصم، حیران ماند و من ماندم
ز طوفان بلا گلهای سرخ من همه پرپر
از این طوفان مرا یک سرو عریان ماند و من ماندم
بههم پیوست جوشان چشمههای خون و دریا شد
از این طوفان هایل موج و طوفان ماند و من ماندم
نمانده طاقتم دیگر که بینم قتلگاهش را
برفت و این دل بیتاب و سوزان ماند و من ماندم
“حسان” گویی که این مصرع زبان حال زینب بود
تهی شد باغم از گل، عطر جانان ماند و من ماندم
حسان
منبع : ویژه نامه بعثت خون
امیدوار ایم که این عاشورای ما و این روزهای ما، روزهای زنده ی حسینی باشد. این چنین میخواست و این چنین سفارش نمود.
گریستن و بر پا کردن مجالس کافی نیست. حسین [علیه السلام ] به اینها نیازی ندارد. حسین شهید راه اصلاح است.
«انی أرید الاصلاح فی امة جدی ما استطعت»
پس اگر در جهت اصلاح امت جدش کوشیدیم، او را یاری رساندهایم و اگر سکوت کردیم یا مانع اصلاح شدیم او را وانهادهایم و یزید را کمک کردهایم.
منبع : سایت امام صدر نیوز
محرم ماه عشق من حسینه
محرم ماه خون وعطریاسه
محرم داغدارماتم بانوم زهراست
فدای غربتت اقا همیشه ب سوگت تودلم عاشوراست
اگه قراره چشمام نبینه کربلاتو
بهتره که بمیرم خاک بشم باتربت تو
باز در خاطرهها، یاد تو ای رهرو عشق
شعلة سرکش آزادگی افروخته است
یک جهان، بر تو و بر همت و مردانگیات
از سر شوق و طلب، دیدة جان دوخته است
نقش پیکار تو، در صفحة تاریخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب
پرتواش بر همه کس تابد و میآموزد
پایداری و وفاداری، در راه طلب
چهر رنگین شفق، میدهد از خون تو یاد
که ز جان، بر سر پیمان ازل ریخته شد
راست، چون منظرة تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالار شب آویخته شد
رسم آزادی و، پیکار حقیقتجویی
همه جا، صفحة تابندة آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حیاتی بخشید
جنبش عاطفه و نهضت خونین تو بود
جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
که روانت سر تسلیم نیاورد فرود
زان فداکاریِ مردانه و جانبازی پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود!
درود مدیر گرامی
و
سلام بر تمامی دوستان عزیز
اول از همه فراموش کردم نام شعر قبلی و که ارسال کردم بنویسم شعری است از استاد ادب و شعر محمد رضا شفیعی کدکنی نازنین.
و بعد از آن ایام سوگواری حضرت امام حسین (علیه السلام) و برادر بزرگوارشان حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
و فرزندان عزیز و یاران وفادارشان را به یکایک شما عزیزان تسلیت می گویم
امیدوارم در زیر پرچم حضرت امام حسین (ع) و در پناه فرزندان پاکشان در راه دین و ایمانتان قدم بردارید
و خداوند متعال پشت و پناهتان باشد.
پایدار باشید و التماس دعا
ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست
ای شب تار عدم شام غریبان عزایت
عطش و آتش و تنهایی و شمشیر و شهادت
خبری مختصر از خاطره کرب و بلایت
همرهانت صفی از آینه بودند و خوش آن روز
که درخشید خدا در همه آینه هایت
کاش بودیم و سر و دیده و دستی چو ابوالفضل
می فشاندیم سبک تر ز کفی آب به پایت
از فراسوی ازل تا ابد ای حلق بریده
می رود دایره در دایره پژواک صدایت
“شاعر: محمد رضا محمدی نیکو”
عطر گل مي وزد از سمت صفات تو حسين
نور كم جلوه ترين جلوة ذات تو حسين
نه فقط اينكه شما كشتة اشك مايي
همه هستيم قتيل العبرات تو حسين
“شاعر: یوسف رحیمی”
خاک حرمت ، مهر نماز است حسین
راه تو ، همیشه چارهساز است حسین
ای خون تو دشنه بر گلوگاه ستم
از خون تو شیعه ، سرفراز است حسین
“شاعر: مشفق کاشانی”
جمله غلط
خوشا به حال کسانی که ماه محرم زنجیر نمی زنند ، اما زنجیری از پای گرفتاری ، باز میکنند .. سینه نمیزنند ، اما سینه دردمندی را از غم وآه ، نجات میدهند.. اشکی نمیریزند .. اما اشک از چهره مسلمانی پاک میکنند .. آنوقت با افتخار میگویند: یا حسین
جمله صحیح
خوشا به حال کسانی که هم ماه محرم زنجیر میزنند و هم زنجیر از پای گرفتاری باز میکنند سینه میزنند وهم سینه دردمندی را از غم و اندوه نجات میدهند ودر حالی که اشک میریزند اشک از چهره مسلمانی پاک میکنند انوقت حسین به داشتن چنین پیروانی افتخار میکند✅
شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند
فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هر ثانیه رؤیاست اگر بگذارند
مثل قدّش، قدمش، لحن پیمبروارش
روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند
غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟
عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند
ساقی ات رفته و ای کاش که او برگردد
مشک او حامل دریاست اگر بگذارند
آب مال خودشان، چشم همه دلواپس
خیمه ها تشنه ی سقاست اگر بگذارند
قامتش اوج قیام است قیامت کرده ست
قد سقای تو رعناست اگر بگذارند
سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها
لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند
تشنه ای آه، و دارد لب تو می سوزد
آب مهریه ی زهراست اگر بگذارند
بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو
یک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند
سیدمحمدرضا شرافت
ای کاش این غزل و غمش ابتدا نداشت
جغرافیای درد زمین کربلا نداشت
این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
این بیت ها مرا به چه رنجی که وا نداشت
فرمان رسیده بود کماندار را و بعد
تیر از کمان رها شد و طفلی که نا نداشت…
قصد پسر نمود و به قلب پدر نشست
تیری که قدر یک سر سوزن خطا نداشت
تنها حسین بود که دیگر به پیکرش
جایی برای بوسه ی شمشیرها نداشت
بر سینه اش نشست و خنجر کشید و … نه!!!
دیگر غزل تحمل این صحنه را نداشت
این جنگ و سرنوشت غریبش چه آشناست
قرآن دوباره جز به سر نیزه جا نداشت
تنها سه سال آه سه سال عمر کرده بود
اما کسی به سن کمش اعتنا نداشت
با چشمهای کوچک خود دید آنچه را
گرگ درنده هم به شکارش روا نداشت
پایان گرفت جنگ و به آخر رسید … نه
این قصه از شروع خودش انتها نداشت
محمد رفیعی
روایت منظوم زنده یاد قیصر امین پور از این واقعه:
خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن
خوشا از نی خوشا از سر سرودن
خوشا نی نامه ای دیگر سرودن
نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است
نوای نی نوای بی نوایی است
هوای ناله هایش، نینوایی است
نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گُل، بیماری سنگ
قلم،تصویر جانکاهی است از نی
علم،تمثیل کوتاهی است از نی
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد
دل نی ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در اندیشه نی
که اینسان شد پریشان بیشه نی؟
سری سر مست شور و بی قراری
چو مجنون در هوای نی سواری
پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت،غم دیرینه او
غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست
دلش را با غریبی، آشنایی است
به هم اعضای او وصل از جدایی است
سرش برنی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال
ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
سری برنیزه ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر،باری از دل بود بر نی
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی ، نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرین زبانی
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پرده ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می کشاند
سزد گر چشمها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند
شگفتا بی سرو سامانی عشق
به روی نیزه سرگردانی عشق
ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنه ها زیر سر اوست
چنان اسفند می سوزد به صحرا ریگ ها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا
تمام دشت را زینب به خون آغشته می بیند
مگر باران خون می بارد از عرش خدا فردا
برادر دل گواهی می دهد امشب شب قدر است
اگر امشب شب قدر است قرآنها چرا فردا؟..
همه در جامه احرام دست از خویشتن شستند
شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا
ببین شش ماه ات بی تاب در گهواره می گرید
علی از تشنگی جان می دهد امروز یا فردا
ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را
همانانی که می افتند زیر دست و پا فردا
برادر وقت جان افشانی عباس نزدیک است
قیامت می شود وقتی بگوید یا اخا فردا
برادر خوب می خواهم ببینم روی ماهت را
که می ترسم دگر نشناسمت بر نیزه ها فردا
به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می مانم
تمام هستی من، می روی بی من کجا فردا؟
میلاد عرفان پور
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم مو به مو
از خار، گرچه گرد حرم پاک کرده ای
تا شام و کوفه راه درازی است پیش رو…
خون گوشواره ها زده بر گوشهایمان
صد بغض مانده جای گلوبند در گلو
تنها گذاشتیم تنت را و می رویم
اما سر تو همسفر ماست کو به کو
بی تاب نیستیم…خداحافظت پدر!
بی آب نیستیم …خداحافظت عمو!
محمدمهدی سیار
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا
تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید
گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن
عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید
گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم
راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید
گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش
عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید
گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش
فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید
گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم
گریه کردآهی کشید وزینب کبری(س) کشید
گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق
عکس مهدی(عج) راکشید و به چه بس زیبا کشید
گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین(ع)
گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید
لبت خونین وچشمانت پرازشرم *
بمیرم میبری مشک باکدام دست *
نزن زانو زمین قدتت خمیده *
چه دردی میکشد حسین زهرا *
که عباسش چنین شرمگینه *
** “الـسَّـلامُ عَـلَیْکَ یـا اَبَـاالفَـضْـلِ الْـعَـبّـاسَ” **
خورشید چه عاشقانه پیمان می داد
در وادی طوفان بلا جان می داد
آن روز معلم شهادت چه غریب
با نای بریده درس ایمان می داد
تا هست جهان شور محرم باقیست
این جلوه ی جان در همه عالم باقیست
از ناله ی نینوای یاران حسین
همواره به لب زمـزمه ی غم باقیست ..
**************************************
کافه سوت و کور شده بچه ها بیاین
آن قدر غرق تشنگی لشگرت شدم
دیدم ردیف شعر تو تغییر کرده است
دیدم که زینب آمده در پای ذوالجناح
می پرسد : آفتاب چرا دیر کرده است ؟
[ آن صحنه ای که فرشچیان چند قرن بعد
از عشق بی کران تو تصویر کرده است ]
دیدم که شام ، محشر کبری شده ست وُ باز
زینب تو را هر آینه تکثیر کرده است
ای کاش روز واقعه بودم کنارتان
ای کاش ها… مرا به خدا پیر کرده است
آقا ببخش ! گریه امانم نمی دهد …
{ امید صباغ نو }
ای پاره پاره پیکر قرآن ! سرت کجاست ؟
آه ! ای سر بریده ! بگو پیکرت کجاست
فریاد « وا عطش عطشا » رفته تا کجا
سقّای کودکان تو ، آبآورت کجاست ؟
ای ماه من ! که ماه تمامیّ عالمی
ماه بلندقامت تو ، اکبرت کجاست ؟
بینغمه مانده بر سر گهواره اش ، رباب
ششماهه ی نشسته به خون ، اصغرت کجاست ؟
ای خوابگاه و بسترت آغوش فاطمه !
عالم فدای بیکسیات ! مادرت کجاست ؟
{ کریم رجب زاده }
داری از قصد می زنی یک ریز
با سر انگشت خود به شیشه ی من
قطره قطره نمک بپاش امشب
روی زخم دل همیشه ی من
تو که در کوچه راه افتادی
همه جا غیر کربلا بودی !
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی ؟
روز آخر که جنگ راه افتاد
سایه ی تشنگی به ماه افتاد
هر طرف یک سراب پیدا شد
چشمهامان به اشتباه افتاد
مهر زهرا مگر نبودی تو ؟
تو که با مادر آشنا بودی
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی ؟
مادری در کنار گهواره
لب گشود و نگفت هیچ از شیر
تو نباریدی و به جات آن روز
از کمانها گرفت بارش تیر
تو که حال رباب را دیدی
تو به درد دلش دوا بودی
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟
وقتی آن روز رفت سمت فرات
در دلش غصه های دنیا بود
تو اگر در میانمان بودی
شاید الآن عمویم اینجا بود
رحمت و عشق از تو می بارید
قبل تر ها چه باوفا بودی
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی ؟
{ حسین زحمتکش }
وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی
« تا با تو بگویم غم شب های جدایی »
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
« چون عودم و از سوختنم نیست رهایی »
« من در قفس بال و پر خویش اسیرم »
ای کاش تو یکبار به بالین من آیی
در بنده نوازی و بزرگی تو شک نیست
من خوب نیاموختم آداب گدایی
عمری ست که ما منتظر آمدنت ، نه
تو منتظر لحظه ی برگشتن مایی
می خواستم از ماتم دل با تو بگویم
از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی
امشب شده ای زائر آن تربت پنهان ؟
یا زائر دلسوخته ی کرب و بلایی
ای پرسشِ بی پاسخِ هر جمعه ی عشّاق
آقا تو کجایی ؟ تو کجایی ؟ تو کجایی ؟
{ یوسف رحیمی }
بی علمدار ، علم دست یتیمان افتد
گیسوی سوخته در باد رها خواهد شد
علقمه ، قبله ی حاجات خلائق گردد
نام تو آیه ی ایثار و وفا خواهد شد …
{ سیدمحمد میرهاشمی }
الا یا ایها الساقی .. عطش بر خیمه باریده
بیاور جامی از کوثر که شط از شرم خشکیده
زمین پس می دهد خون را ببین سرهای مجنون را
که روی دست نیزاران سر خورشید تابیده
تو سردمدار طوفانی .. امانت دار بارانی
نه از کج فهمی آب است اگر این را نسنجیده …
که هفتاد و دو دریا را در آغوشت نمی بیند
و طغیان کرده از وقتی عطش را درتو فهمیده
فرات ازشرم می نالد ولی همواره می بالد
که دستان سبکبار تو را یکبار بوسیده
غروب و چشم بد خواهان ، نگاه ابری ات غران
دعایت دود اسفندی که در هر خیمه پیچیده
پس از فصل عبور از تو غزل بوده مرور از تو
خدا در قطعه ی نابی تو را عباس نامیده …
{ زهرا محمودی }