همیشگی ها ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

همیشگی ها …

قلم و کاغذ
همیشه
اولین ها
سرشار از هیجان و شورند
و آخرین ها
نمایه
باورها
و تجربه های روشن لبریز نور .
و همیشه
همیشگی ها
دست نیافتنی اند
و دور .
تو
همیشگی ترین اولین و آخرینی …..

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 943
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • فرشته :

    برای من دوست داشتن
    آخرین دلیل دانایی است
    اما هوا همیشه آفتابی نیست
    عشق همیشه علامت رستگاری نیست
    و من گاهی اوقات مجبورم
    به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
    چقدر خیالش آسوده است
    چقدر تحمل سکوتش طولانی ست…
    چقدر …
    نباید کسی بفهمد
    دل و دستِ این خسته‌ی خراب
    از خوابِ زندگی می‌لرزد.
    باید تظاهر کنم حالم خوب است
    راحتم، راضی‌ام، رها …
    راهی نیست.
    مجبورم! باید به اعتمادِ آسوده‌ی سایه به آفتاب برگردم..

  • فرشته :

    سلام به دوستان خوبم و کافه عزیز.

    ببخشید که توی این پست عیدو تبریک گفتم.

    سربلندی ابراهیم ، آرامش اسماعیل، امیدواری هاجر، عطر عرفه

    و برکت عید قربان را برای شما آرزومندم

    زندگیتان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه ی زمزم

    عید سعید قربان همایون باد .

  • فرشته :

    چرا کافه امشب خلوته ؟؟؟؟؟؟

    :flr :flr :flr :flr :flr :flr .

  • گلبهار :

    سلام فرشته عزیز..خب گاهی ادما گرفتاریا شون بیشتر میشه یکیش خود من، که اگه بتونم حتما بیشتر سر میزنم ما کم و زیاد اگه سر بزنیم اشکال نداره مهم حضور همیشگیه :D
    عید همتونم مبارکک کافه چی فردا یه موقع پست عید نذاریا باز ضایع بشیم که دیگه ایندفعه منفجر میشم از عصبانیت..

    • کافه تنهایی :

      درود

      یادمون رفت : )

      عید شما و همه هم کافه ای های عزیز مبارک باشه. :flr

      پست نمی ذاریم

  • گلبهار :

    از عشق سخن باید گفت ؛ همیشه از عشق سخن باید گفت
    عشق در لحظه پدید می‌آید ، دوست داشتن ، در امتداد زمان
    این ، اساسی‌ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است ..

    عشق ، معیارها را در هم می‌ریزد ؛ دوست داشتن بر پایه‌ی معیارها بِنا می‌شود
    عشق ، ناگهان و ناخواسته شعله می‌کشد ؛
    دوست داشتن ، از شناختن و خواستن سرچشمه می‌گیرد ..
    عشق ، قانون نمی‌شناسد ؛
    دوست داشتن ، اوج ِ احترام به مجموعه‌ای از قوانین ِ عاطفی‌ست ..
    عشق، فوران می‌کند – چون آتشفشان، و شُرّه می‌کند – چون آبشاری عظیم
    دوست داشتن ، جاری می‌شود – چون رودخانه‌ای بر بستری با شیب نرم ..
    عشق‌، ویران کردن ِ خویشتن است ؛ دوست داشتن ، ساختنی عظیم
    عشق ، دقّ الباب نمی‌کند ، مؤدب نیست ، حرف‌شنو نیست ، درس‌خوانده نیست،
    درویش نیست ، حسابگر نیست ، سربه‌زیر نیست ، مطیع نیست …
    عشق ، دیوار را باور نمی‌کند ، کوه را باور نمی‌کند ، گرداب را باور نمی‌کند ،
    زخم ِ دهان باز کرده را باور نمی‌کند ، مرگ را باور نمی کند …
    عشق، در وهله‌ی پیدایی ، دوست داشتن را نفی می‌کند، نادیده می‌گیرد،
    پس می‌زند ، له می‌کند و می‌گذرد ..
    دوست داشتن نیز ، ناگزیر ، در امتداد زمان ، عشق را دود می‌کند ،
    به آسمان می‌فرستد ، و چون خاطره‌یی حرام ، فرشته‌ی نگهبانی بر آن می‌گمارد.

    عشق ، سِحر است ؛ دوست داشتن ، باطل السحر ..
    عشق و دوست داشتن ، از پی هم می‌آیند ؛ امّا هرگز در یک خانه منزل نمی‌کنند ..
    عشق ، انقلاب است ؛ دوست داشتن، اصلاح
    میان عشق و دوست داشتن ، هیچ نقطه‌ی مشترکی نیست
    از دوست داشتن به عشق می‌توان رسید ، و از عشق به دوست داشتن ؛
    امّا به هر‌حال ، این حرکت ، از خود به خود نیست ؛
    از نوعی به نوعی‌ست ، از خمیره‌یی به خمیره‌یی …

    و فاصله‌ای ست ابدی میان عشق و دوست داشتن،
    که برای پیمودن این فاصله،
    یا باید پرید، یا باید فروچکید …

    { نادر ابراهیمی }

  • گلبهار :

    هر صبح چشم که باز می کنم
    به یاد می آورم که تو رفته ای
    روزهاست یا سالها ؟ نمی دانم ..

    تو رفته ای و تصور کرده ای گوشه ای کز می کنم
    و روزهای نبودنت را میشمارم
    غافل از اینکه من کاسه آبی به دست گرفته ام
    و مدام به روی ” دوستت دارم ” ها و ” فدایت شوم ” ها و ” تو عمر منی ” هایت
    میپاشم که تازه بمانند ..
    میدانی اینها برایم حکم آن آخرین برگ چسبیده به درخت را دارند
    با این تفاوت که هیچ دستی آن را برایم محکم نکرده
    و هر نسیمی می تواند از جا برش دارد.

    تو رفته ای و ذهن من خالی اما ذهن کوچه و خیابان درگیر توست
    کوچه هنوز با طعم بوسه هایت خاطره بازی می کند
    و خیابان به صدای سازت دلخوش است.

    بعد از رفتنت زندگی از من دست شسته یا من از زندگی ؟ نمی دانم
    اما بر خلاف تصور تو افسرده و غمگین یک جا ننشسته ام
    تمام راهها را امتحان می کنم تا خود را مثل بتی که در ذهنت شکست ، بشکنم ..

    تو رفته ای . . . و این سر درد ها . . . به گمانم زنده ام هنوز . . .

    { مریم اكبری }

  • گلبهار :

    وقتی دیوار پشت دیوار
    رو به روی تنهایی من قد می کشد
    وُ این خیابان،
    شاهراه جهنم می شود،
    مرگ حقیقت تلخی نیست!
    وقتی دست های من
    از بازو های تو می افتد وُ
    اسمم از لب هایت،
    مردن آنقدر ها هم درد ندارد!
    وقتی چشم هایت،
    نگاهشان را
    روی ِبرفیِ اندامم
    شال می پوشانند،
    غرق شدن در یک فنجان قهوه ی تلخ
    در کافه ای متروک که کار سختی نیست!
    وقتی دست هایت
    سرگیجه می گیرند
    میان موهای شب زده و پریشانم…
    وقتی خیابان
    دیگر روی پاهایمان به خواب نمی رود…
    وقتی درخت های این پیاده رو
    مدام برایت دلبری می کنند وُ
    آدمک های چراغ راهنمایی
    خیره به قدمهایت به تو لبخند می زنند،
    جواب دادن به تلفنی مستکبر،
    وقت رد شدن از خیابانی شلوغ،
    وحشتی ندارد عزیزم…

    “ونوشه اندرخور”

  • گلبهار :

    پائیز
    تقصیر عشق بودُ
    شبخون چشم تو
    وگر نه دل که بی گناه بود

  • گلبهار :

    پائیز
    تقصیر عشق بودُ
    شبخون چشم تو
    وگر نه دل که بی گناه بود

  • Mehraban :

    جایی برایت باز کرده ام
    درون تارو پود قلبم
    کنار لحظه هایی که جز با تو بودن شیرین نمی شوند
    من آمدم تنها
    ولی برای تو
    برای تو که بهترینی .
    اینجا یادگاری هایم را می نویسم
    روی درختی که هیچگاه نمی میرد
    روی قلبی که هیچگاه سرد نمی شود
    و
    روی نگاهی که هیچگاه دور نخواهد گشت.

  • Mehraban :

    تو همیشه اولینی مثل بوی گل یاسی
    تو همیشه بهترینی مثل بارون بهاری
    تو همیشه باشکوهی مثل آبشار یه کوهی
    تو یه حس بی نظیری
    اولین و آخرینی
    همیشه بمون کنارم
    تو نباشی من میمیرم …

    *مهربان*


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید