هَـميشـه بـآيــد کـسی باشـــد
که مــَعنی ســـــه نقطـه ی انتهـــای جملـههآیتـــ را بفهمـــد
تا بُغضهآيتـــ را قبلــ از لرزیــدن چانـه اتـــ بفهمـــد
که وقتی صدایتـــ لرزیـــد بفهمـــد
که اگــ ـر ســکوتــــــــــــــ کـردی، بفهمـــــــــــد
که اگــ ـر بهانـهگيــــر شــدی بفهمـــد
کـسی بـآشــد
که اگــ ـر ســردرد را بهـآنــــــــــــه آوردی
برای رفتـــن و نبـــودن
بفهمـــد بـه تــوجّهـش احتيآج داری
بفهمـــد کــــه درد داری
کـــــــــــــــــه زنــدگـــــــــــــی درد دارد
بفهمـــد کــــه دلتـــ می خواهد
قَــدم زدن زیـــرِ بـــآران
حرف های عاشقانه
یک فنجان قهوه دو نفره را
هميشـه بايــد کسی باشـــد
برای ماهی
با سه ثانیه حافظه
تُنگ و دریا یکی ست!
دست من و شما درد نکند
که دل ِ تنگ آدم ها را
با یک عمر حافظه
توی تُنگ می اندازیم
و برای ماهی ها دل می سوزانیم!
” تو ”
در کنارِ خودت نیستی و نمیدانی
در کنار ” تو ” بودن
چه حالی دارد . . .
چه عجــــــــــــــــــــــــب شما یه خودی نشون دادی؟حتما اجر خورده تو سرتون؟
ما همیشه هستیم ولی به قول شما پشت پرده.
امروز چرا اینقدر سوت و کوره اینجا ؟؟؟؟
هههههههههههه من هستم ولی خو نزدیک عیده دیگه ادم کلی کار داره نمیتونه بیاد کافه..حالا خود عید که دیگه باید درشو چفت کنی
همیشه باید یکی باشد و نیست:(
باید کسی باشد
که هروقت بار تنهاییت سنگین شد
هر وقت کمر کلماتت شکست
هر وقت واژه هایت لال شدند
بیاید بنشیند مقابل چشم هایت
و تو زل بزنی به خودت
که جاری شده ای میان چشم هایش
…
باید کسی باشد
که هر وقت بار دلتنگی ات سنگین شد
هر وقت طاقت سکوتت تمام شد
هر وقت کم آوردی
بیاید بنشیند کنارت
و تو سرت را بگذاری روی شانه اش
و تمام خودت را به او تکیه دهی
چقد زیبا ..مرسی بارونی
خواهش میکنم گلبهار جان
سلام.عید همگی مبارک
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر بروی دفتر خویش
تن صدها ترانه میرقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم
آه ، گویی ز دخمه دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده
بر لبم شعله های بوسه تو
می شکوفد چو لاله گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پر نور
می درخشد میان هاله راز
ناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش
گوییا بوی عود می اید
آه، باور نمیکنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بیگمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده عشق
می نویسم بر وی دفتر خویش
جاودان باشی ای سپیده عشق
شيرينــــــــي خاطراتــــــــ در يادم عمـــــــــر طولانــــــــي نــــــدارنــــــــد
شوري اشکهايــــــم شيرينــــــي ان هارا از يــــــــاد ميــــــبــــــــرند
خيســــــــي چشمانم
لبخنـــــــــدم را جمـــــــع مي کنــــــــد
اتاق ســــــردم
گرمي دستانـــــــــم را مي گيـــــــرد
غبار روي بدنــــــــم
تنهايــــــــــي هايــــــــم را به يـــــــاد مـــــــــــي اورد
وتنهــــــــايي چــــه ارام ذره ذره وجـــــــودم را اب مــــي کنـــــد
دهن به دهن خاطره ها که میشوم
برای تلافی شکل ” تو “میشوند …
آنوقت از پا در می آیم و پیششان کم می آورم!
هرکسی …
یک نقطه ضعفی دارد دیگر . . .
ببین چه مظلومانه
از دست ِ تو
به آغوش ِ تو می گریزم ؟
این تعریف پیچیده ای از دوست داشتن است !
هیچ وقت قرص هایی که حال آدم را خوب میکنند…
جای خوب “هایی” که دل آدم را قرص میکنند نمیگیرند!
انسانها آفریده شده اند که به آنها عشق ورزیده شود ؛
و اشیاﺀ ساخته شده اند که مورد استفاده قرار بگیرند ؛
دلیل آشفتگی دنیا این است که :
به اشـــــیاﺀ عشق ورزیده می شود
و انســـــانها مورد استفاده قرار می گیرند
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را / حالا کہ درے هست مرا بال و پرے نیست
حالا کہ مقدر شدہ آرام بگیرم / سیلاب مرا برده و از من اثرے نیست
بگذار کہ درها همگے بستہ بمانند / وقتی کہ نگاهے نگران پشت درے نیست . . .
بگذار کہ درها همگے بستہ بمانند / وقتی کہ نگاهے نگران پشت درے نیست . . .
……….
مرسیییی..
گفتی مسافری و من آنقدر عاشقم که
سال هاست نماز دلم را شکسته میخوانم . . .
گـاه کوچــکــم میبــینــی و گــاه بــزرگ
نـــه کوچـــکــم و نــه بـــزرگ
خــودت هســتی کــه دور می شــوی و نزدیــک
دارم از تــو حــرف می زنــم…
امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد…
ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو…
به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد…
شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن پریشــــانش…
از خودم دور میشوم
تا به تو نزدیکتر باشم
این روزها . . .
” خیال ”
تنها راه با تو بودن است !
سلام.دست همگی درد نکنه
روزهای تعطیل سخت تر می گذرند…
زیرا میدانم وقت داری که من بیندیشی…
اما…
نمی اندیشی…
………….
سلام…من برگشتم…همگی خسته نباشید :)
سلام اقا عرفان من که خسته نیستم ولی اینجا کسل کننده بود هیشکی نبود من تک وتنها بودم میومدم شعر مینوشتم ومیرفتم حتی سارا رو هم ندیدم
به قول خودتون نزدیک عیده دیگه…هر کی کار خودشو داره
ولی من هرموقع بتونم سر میزنم…
مرسی…
سلام گلبهار جوننننم ببخشید یه خورده کار پیش اومد واسم واسه همین دیر اومدم:-)
سلام سارایی خوشحالم که هستی واقعا اینجا سوت وکور بود
همیشه باید کسی باشد…که اگر سکوت کردی بفهمد…
متنم خیلی خوب بود…ممنون…
……………
هر دو اشتباه کردیم ،
من در عاشق شدن تو
تو در دوست نداشتن من….
هرچه دلم را خالی می کنم باز پر می شود از تو!عجب برکتی دارد دوست داشتنت …
به به …عجب برکتی دارد :)
قشنگ بود…ممنون…
;-)خواهش میشود
عاشق نوشته هاتم
سایتتون زیبا است
من همیشه به وبتون سر میزنم
نوشته ها ودلنوشته هارامیخونم
خواستم اگه اجازه بدید بعضی از مطالبو بزارم روی وبلاگم
حالا اجازه میدید؟
مشکلی داشت آیا برادر؟!اگه داره بگید
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
.
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
.
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
.
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
.
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را :)
.
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرایندش را
.
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
.
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :
.
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را !
کاظم بهمنی
واقعا زیبا بود خصوصا بیت اخرش..بازم از این شعرا اگه داشتین بذارین
ممنون…
حتما…
یک عشق عروج است و رسیدن به کمال، یک عشق غوغای درون است و تمنای وصال، یک عشق سکوت است و سخن گفتن چشم، یک عشق خیال است و خیال است و خیال
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست /گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست/من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل/تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست . . .
خدایا این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند،فکری کن اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . ..
سارایی واقعا اینایی که نوشتی دلنشین بود ممنون
بزن نی زن که بس دلگیرم امشب
خدا داند ز غم می میرم امشب
به جان آمد دلم زین زندگانی
فغان از جور و از بی همزبانی
بزن نی زن از این نالان ترم کن
بزن آتش به دل خاکسترم کن
بزن نی زن که دلتنگ از زبانم
بزن نی زن که رسوای جهانم
از این سازت مرا غمگین ترم کن
مرا آتش زن و خاکسترم کن
بزن نی زن که با من هم نوایی
تو هم می سوزی و هم درد مایی
تو هستی گریه هایم را بهانه
بخوان بار دگر از غم ترانه
کتاب درد و غم در سینه دارم
به خاک, این دفتر غم می سپارم
هی رفیق !
بدون چتر کنارم قدم نزن ، خیس دلتنگی هایم میشوی
دنیای من ابری تر از آن است که فکرش را میکنی
وقتی بغضم شکسته شد…
و نفس هایم غرق شد در اندوه و بی تابی،
فقط “سکوت” با من بود !
گاه گاهی که تنم…
خسته از لحظه ها
به سوی تلخ ترین مرداب زندگی کشیده می شد،
و شب هایی که بالشم
خیس می شد از اشک شبانه حسرت…
فقط “سکوت” با من بود
فقط “سکوت” با من بود
فقط “سکوت” با من بود
ﺗﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺍﻭ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﯼ ﻣﺮﮒ،ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﻧﻔﺴﯽ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ…فاضل نظری
از آدمــا نپرسید ” چـــرا ” ناراحتن …!
برای اشکـــ ـهــآ و
بغض ـهــآیشان …
” دلیــل ” نخواهید !
بغض ـهــآی ناخواستهـ …
گریهـ ــهآی بی اراده
دلیل نمیخواهد !!
بهــآنه نمیشناسد …!
یک” دل پـــُر”میخواهد …
و
یکــــ “حس عجیبــــــ”!
که نه ” او” میتواند توضیح دهد
و نه ” تو ” میتوانی درک کنی …
پس “بدون” سوال کنارش بــاش!
هـمین!
نه فرهادم که از شدت دلتنگی دل کوه بشکافم
نه مجنونم که توان آن داشته باشم سر به بیابان بگذارم!
تمام این دلتنگی ها را همین جا در قلبم فرو می ریزیم و در اشک هایم خلاصه می کنم!
نمیدانی چه دردی دارد و چه سخت است، تیشه به دل کوبیدن و
آواره شدن در هیچ مکانی و هیچ بیابانی…
(مهرداد حبیبی)
خیلیی زیبا بود یکی از مطالبتون رو با درج منبع توو وبم گذاشتم
ممنون
ممنون
موردی نداره