نگاهم کن ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

نگاهم کن …

عاشقانه
تو نگاه می کنی

از پنجرۀ چشمانت

آسمان آسمان

ستاره در دلم می ریزد

تو نگاه می کنی

و زیبائی آرام و نرم

در چشم من قدم می نهد

تو نگاه می کنی

و شکوه مجللت

در ذهن من بر پا می شود

که چشم تو

دریچه ای به قلب توست

آنجا که عشق

مسکن دارد

تو نگاه می کنی

قامت موزون روح تو

در دلم قد می کشد

و چشمانت

آئینه ای می شود

از تصویر یک زن

با پیراهنی بلند

از آسمان بر تن

و کهکشانی از مهتاب

در گریبان

و تاجی از ستاره بر گیسو

لبخندی

دل انگیزتر از رنگین کمان

و صدائی

خواستنی تر از باران

تو پلک می زنی

شکوفه های زیبائی

در تو گشوده می شود

و از باغ چشمانت

عطر هزاران هزار شب بو

بر دلم می پاشد

نگاهم کن

که من …

بی چشم تو

از تمام پنجره ها بیزارم .

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 2064
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • فرشته :

    مرا به من بگذار

    به خویشتن بگذار

    من و تلاطم دریا

    تو و صلابت سنگ

    من و شکوه ِ تو

    ـ ای پر شکوه ِ خشم آهنگ

    من و سکوت و صبوری ؟

    من و تحمل دوری ؟

    مگر چه بود محبت

    که سنگ سنگش را

    به سر زدم با شوق ؟

    مرا به خود بگذار

    مرا به خاک سپار

    کسی ؟!

    نه ، هیچ کسی را دگر نمی خواهم
    حمید مصدق

  • فرشته :

    برایت قصری از احساس خواهم ساخت

    برایت جامه‌ای از یاس و از الماس خواهم ساخت

    بیا برگرد ویرانم

    دلم آن‌جاست می‌دانی

    دلت این‌جاست می‌دانم

    تو ای زیباترین آغاز یک تردید

    یکی دارد برایت شعر می‌خواند

    یکی در اوج یک اندوه

    این‌جا

    پشت این دروازه‌های بسته‌ی امید می‌ماند

    بیا برگرد من این‌جا

    به جرم عاشقی بر دار خواهم شد

    بیا برگرد، من این‌جا

    ز سوی زندگی انکار خواهم شد

    بیا برگرد، من با تو

    نوای زندگی را ساز خواهم کرد

    بیا برگرد، من با تو

    به اوج کهکشان پرواز خواهم کرد

    بیا برگرد، من این‌جا

    تن ِ ویرانه را آباد خواهم کرد

    بیا برگرد، من این‌جا

    تمام بغضهای کهنه را

    فریاد خواهم کرد

    بیا برگرد ویرانم

    دلم آن‌جاست می‌دانی

    دلت این‌جاست می‌دانم

    بیا برگرد ویرانم

    و می‌دانی که می‌دانم

    که گفتی تا قیامت عاشق و آشفته می‌مانم

    بیا…

    برگرد…

    ویرانم …

  • Mehraban :

    ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻓﺮﻭ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ
    آﺳﻤﺎﻥ ﺩﻟﺖ
    ﺩﺭ ﺑﺮﻫﻮﺗﯽ ﺳﺮﺩ
    ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ
    ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﺩﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻣﯿﺸﻮﺩ
    ﻭ آﺭﺍﻡ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﻣﯿﺒﺎﺭﻧﺪ
    ﻋﺎﺷﻘﯽ ….

  • Mehraban :

    همه دردم، بيا درمان من باش
    به ياد ديده ي گريان من باش
    تو که مهر زميني، ماه من شو
    تو که روح جهاني، جان من باش
    گلستاني که مي ديدي، خزان شد
    بهارم کن، گل خندان من باش
    نگه کن بي سر و ساماني ام را
    سرانجامم شو و سامان من باش
    چو رفتي، ظلمت شب ها مرا کشت
    بيا، باز اختر تابان من باش
    مکن از چشم گريانم جدايي
    چو اشکي بر سر مژگان من باش
    اگر شعر مرا جاويد خواهي
    بيا شيرازه ي ديوان من باش

    “شاعر: مهدی سهیلی”

  • گلبهار :

    بسیار ممنونم …
    …………………
    «دوستت دارم»
    و این جهانی ترین شعری ست که گفته ام
    شاعر نیستم اگر
    این را که برای تو نوشته ام
    دهان به دهان
    میان بوسه های عاشقانه نچرخد.

    “منیژه حسینی”

  • گلبهار :

    این روزها،
    منتظرم که چیزی بخواهی،
    انگار سالیان سال است
    تشنه ی
    برآورده کردن رویاهایت هستم،
    مثل غولی تنها،
    زندانی در چراغ،
    در آرزوی
    نوازش دستانت…

  • گلبهار :

    نگاهم کن که شب گم شه ، نگاهم کن که پیدا شم
    نگاهم کن نگاهم کن ، نذار تنها ترین باشم

    به تو می بخشم آواز و چراغ و شبنم و نور و

    به تو می بخشم این قلب به تو محتاج مغرور و

    تو ابرا رو بگیر از من که چشمام خیسه بارونه

    به دور از تو پروانه ، تو حبس پیله می مونه

    نگاهت را نثارم کن ، گل وحشی تو رامم کن

    بتابون عشق و تو چشمام ، شروعم کن ، تمامم کن

    نگاهم کن که تو چشمات یه جنگل داره می سوزه

    بدون تو دچارم من ، دچار مرگ هر روزه !

    نگاهم کن بذار با تو تماشایی بشه دنیا

    بذار از برق چشم تو بمیرن این سیاهی ها

    به آخر می رسم بی تو ، به دیوار و شب و خنجر

    بهار و عشق و دعوت کن ، به این تقویم خاکستر

    نگاهت را نثارم کن ، گل وحشی تو رامم کن

    بتابون عشق و تو چشمام ، شروعم کن ، تمامم کن …

    در سكوت مي توان نگاه را معنا كرد و آن را با عشق به دل پيوند زدمي توان بهار را به ديدار برگهاي خزان زده بردو براي رازقي هاي اميد از عطر دوست داشتن گفت می خواهم سكوت كنم و تنها به حرف نگاهت گوش كنم.

  • گلبهار :

    کاش میشد دشنام، جای خود را به سلامی می داد

    گلِ لبخند به مهمانیِ لب می بردیم،

    بذرِ امید به دشتِ دلِ هم.

    کسی از جنسِ محبت، غزلی را می خواند

    و به یلدایِ زمستانی و تنهاییِ هم،

    یک بغل عاطفه ی گرم به مهمانیِ دل می بردیم…

    “کیوان شاهبداغی”

  • فرشته :

    دلم پائیز میخواهد ترجیحا مهرماه
    باران هم ببارد
    و تنهائی…
    دلم قدم زدن میخواهد
    از اینجا تا خود بی رمقی
    تا جائی که نایی برای ادامه نماند
    تااوج لمس رنگ برگ ها
    تا نهایت استشمام خوشبوترین عطر جهان
    لا به لای درختان نیمه برهنه ی نم خورده…
    دلم بدجور بی تاب پائیز است.
    پاییز برگریز،زود بیا!!!!

  • ارام :

    هفته های خالی از لحظه های تو
    روزهای بارانی که جای هیچ کس خالی نیست جز خودت
    غروب هایی که بی جهت دلم میگیرد
    حرف هایی که هرگز به هم نگفته ایم
    شعرهایی،پر از واژه های غمگین
    نگاه های غریبه،نگاه هایی که دیگر مال من نیست
    تنهایی
    بی آغوشی
    امید های واهی
    شب های طولانی
    تمام اینها به من می گوید که تو چیزی جز یک خواب نبودی
    یک رویا
    یک آرزو
    یک خیال خوب که هنوز گرمم می کند
    یک صدای آشنا که با عشق صدایم می زند
    خواب من پر از مهربانی است
    پر از نوازش
    پر از حرف های خوب
    دیوانه نیستم
    دوستت دارم
    باور کن
    زیباست،لحظه های خوش دوست داشتن کسی که حتی نیست…

  • ارام :

    دلم یک آغوش بی غربت می خواهد،
    یک آغوش پر سلام،پر نوازش
    یک آغوش آرام و نجیب،بی بهانه
    یک آغوش عاشقانه،پر ترانه
    دلم یک بغل خالی از قانون طبیعت
    یک بغل برای تعبیر خواب من
    یک آغوش بی رنگ،بی نیرنگ
    یک آغوش پر فریاد از عشق من
    دلم یک دل گرم برای حرف های من
    دلم یک کلام حرف برای دل من
    دلم یک آغوش پر نوازش،
    دلم انگار تو را می خواهد…
    نیکی فیروز کوهی

  • ارام :

    جاده های بی پایان را دوست دارم
    دوست دارم باغ های بزرگ را
    رودخانه های خروشان را
    من تمام فیلم هایی را
    که در آنها
    زندانیان موفق به فرار می شوند
    دوست دارم
    دلتنگ رهایی ام
    دلتنگ نوشیدن خورشید
    بوسیدن خاک
    لمس آب،
    در من یک محکوم به حبس ابد
    پیر و خمیده
    با ذره بینی در دست
    نقشه های فرار را مرور می کند.

  • ارام :

    شکوفه آفتاب
    وقتی به راه می افتی
    همه چیز زیبا می شود
    بوته گون در گوشه باغچه
    بدل می شود به شکوفه آفتاب
    مرغ خانگی بدل می شود
    به طاووس
    گربه مثل آهو از کنارت می گذرد
    پشیمان می شوی
    می خواهی چمدانت را زمین بگذاری
    اما قطار سوت می کشد
    سفر دوباره وسوسه ات می کند…

  • ارام :

    هر شب خواب می بینم
    سقوط می کنم از یک آسمان خراش
    و تو از لبه ی آن
    خم می شوی و دستم را می گیری
    سقوط می کنم هر شب
    از بام شب
    و اگر تو نباشی
    که دستم را بگیری
    بدون شک
    صبحگاه
    جنازه ام را در اعماق دره ها پیدا می کنند.

  • ارام :

    فقط من میدانم
    فقط تاریکی می داند
    ماه چقدر روشن است
    فقط خاک می داند
    دست های آب،چقدر مهربانند
    معنای دقیق نان را
    فقط آدم گرسنه می داند
    فقط من میدانم
    تو چقدر زیبایی

  • گلبهار :

    به من حق بده
    دوست داشتنت تنها راز زندگی ام باشد
    من همیشه هرچه را که دوست داشته ام
    از دست داده ام!
    منیره حسینی

  • فرشته :

    قلب نا آرام من در سکوت فاصله ها آرام گرفته است…

    آرامی پر از طوفان و نگرانی و تشویش…

    پر از دلتنگی زرد….

    اینجا بهار است..پاییز و یا زمستان….!

    اینجا آسمان آبی هم که باشد در

    چشمان من خاکستریست !

    آسمان من چشمانی بارانی ندارد…چشمانی خشک..

    چشمانی منتظر و تشنه دارد ..

    هنوز من هستم، بوی عطرت ، خاطرت …هستند

    اما چه فایده که ” تو ” نیستی ؟؟!؟

    خسته ام …خسته…

    تحملی که با صبر عشقت به من هدیه کرده ای

    قطره قطره آب می شود .

    تو عادت کردی و هنوز من مثل شب اول

    از رفتنت دلگیرم …

    ای کاش هایم یکی پس از دیگری در آه هایم گم می شود.

    جاده ی تاریک سفرت را پیدا نمی کنم ..

    هنوز هم به یاد تو کنار پنجره ، ساعت ها

    می نشینم و آسمان را نگاه می کنم !

    فریادم را در بغضم می شکنم …

    باورم شده که رفته ای ..!

    اما !!! هنوز هم ” باور ” نمی کنم …!!

  • فرشته :

    من برای تو مینویسم !

    برایی تو که تنهایی هایم پر از یاد توست ‌،

    برای تویی که قلبم منزلگه عشق توست !

    برای تویی که احساسم از وجود نازنین توست .

    برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد !

    برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو

    دوخته شده است….

    برای تویی که هر لحظه دوریت

    برایم مثل یک قرن است ……

    برای تویی که سکوتت سخت ترین شکنجه ی من است !

    امشب دلم بی شمار گرفته است …برای تو !!!

    برای مهربانی های تو . برای گرمی صدای تو …..

    نمیدانم چرا خدا با من چنین کرد ؟؟؟

    شنیده ام هر که را بیشتر دوست میداردش

    بیشتر می آزاردش …

    مگر خدا چقدر مرا دوست دارد ؟؟؟؟!!!

  • فرشته :

    ی وقتهاییِــ میشود ک دیگر حالو حوصلهــ ی خودتـــ را نداری..

    چ برسد ب خـــــــاطراتـــــــت!

    چ برسد ب آدمهاییـــ ک گذشته اتــ را غرق مه کرده اند..

    گنگــ و مبهمـ و نامفهومــ

    گذشته ی مه الود منــ ..حواستــ را جمعــ کنــ..

    دوستتــ دارم ک خط خطیتـــ نکرده امــ ..!

    وگرنهــ با این همه خاطراتــ تلخیــ ک برایمــ ساخته ایــ

    با این همه جفاییـــ ک در حقم کرده ایــ

    با این همه احساسیــ ک از من گرفتیــ و زندهـ ب گورشــ کردیــ..

    باید تــــــــــــــــو را زیر خروارها خاک دفن میکردم!!!

    من ساده ام..میدانمــ..!!!!!

    منــ با تو زندگی میکنمــ …با تو مینویسمــ ..با تو نفس میکشمــ..

    کمیــ کمتر اذیتمــ کنــ !!کمیــ مدارا کن با زخم هایــ احساسم..

    بگذار ک حالــ احساسمــ خوبـ باشد

    بگذار ک التیــــام یابد، این دل زخــــم خورده امــ !.

    فقط این را ب تو میگویم

    خوب باش.. از آن خوب هایی ک من هرگــز ندیده امــ..

    (خوبــ باش..

    برایــ من ک فقط ظاهر نماییــ کردیـ..

    خوب بودنت ب نامردیــ مطلقــ تبدیلــ شد

    همینو بس)

  • فرشته :

    قصــه مــَن قصــه بــے قــَرآریــست…

    اگــر هــَمه این هــآ برآی ایــن اســت کــه بــه من بفهــمآنے جــز تو کســے رآ نــَدآرَم…

    حــَرفــے نیــست سکــوتــ مــے کــُنم…

    فقــَط کمــے بــے حوصــله شُــده ام … بآبــَت هــَر چیــز از تــو دَلیـــل مــے خوآهــَم…

    این بــے قرآرے هآ رآ ببــَخش…

    ایــن نآ آرآمــے هآ رآ هــَم

    بــآز هم آرآم تکـــرآر مــے کــُنم…

    تــو هــَستــے…

    و تــآ تو هَستــے٬هــَمه چیــز مــے شَــود…

    …خــُدآیــآ…

    از دلتـــَنگــے کــه بگـــُذریــم…

    ایــن روز هآ …

    فقــــَط “تنهـــــآیست” کــه اتفآق مــے افتـــَد….

  • نیلوفر :

    سلام
    متنهاتون واقعا زیباست به دل میشینه اجازه میدید بعضی ها شو کپی کنم.

  • ارام :

    به زبانم نمیاید
    من مرگ را دیده ام
    مرگ آفتاب
    مرگ پنجره های رو به باغ
    مرگ شرجی سرزمین های شمال
    مرگ دوست…دوستی…رفاقت
    مرگ یک مرد کنار صداقت
    مرگ دعا
    مرگ دست های رو به خدا
    مرگ کودکان شجاع
    مرگ نفس
    مرگ غم انگیز زندانی در قفس
    مرگ یک شب بی عشق…بی هوس
    مرگ آواز
    مرگ یک زن پر از نیاز…پر از نیاز
    من مرگ قلم در دست های خودم
    مرگ واژه در شعر های خودم
    من عکس مرگ را به جای تصویرلبخند دیده ام
    به زبانم نمیاید
    به زبانم چیزی جزصبر نمیاید
    نیکی فیروزکوهی

  • Alireza :

    نگو دوستت دارم
    انسان
    این واژه را می شنود
    واژه
    از پوستش
    ردمی شود
    با نگاهی
    پایین می رود
    اسب های قلبش
    شیهه می کشند
    تندتر می دوند
    بر سینه اش
    محکم تر
    سُم می کوبند

    نگو دوستت دارم
    انسان باور می کند
    افسار اسب وحشی را
    به دستت می دهد
    به تو تکیه می کند
    در آغوشت
    اشک می ریزد
    یال هایش را می دهد
    تو شانه کنی
    انسان باور می کند
    و عشق
    دردناک ترین اعتقاد است
    اعتقادی که با سیلی
    پاک نمی شود
    با خیانت
    قوت می گیرد
    با اهانت
    راسخ ترت می کند

    به انسان نگو
    دوستت ندارم
    ضربانش کند می شود
    پای اسب هایش
    می شکند
    اسب ها
    بر زمین می افتند
    درد می کشند
    انسان می باید
    حیوان را
    راحت کند

    انسان عرق می ریزد
    اشکهایش
    در بالشت
    جمع می شود
    عطر موهایت را
    حبس می کند
    نفس نمی کشد
    بالشت را
    روی سینه اش
    میگذارد
    به قلبش
    گلوله می زند
    بخار گرم
    از گلوی اسب ها
    بالا می رود
    از دهانشان
    بیرون می جوشد
    سینه ی انسان
    سبک می شود
    اسب ها
    به سمت کوهستان دور
    می دوند
    سم هایشان
    صدا ندارد
    یال هایشان
    یخ بسته
    شیهه می‌کشند
    صدایشان را
    کوه
    پس نمی‌دهد
    عشق
    از دست می رود

  • Alireza :

    تنهایی که عار نیست…
    می‌دانی،
    دنیا پُر است از آدمهایی که گم شده‌اند اما
    در یک اشتباه تاریخی،
    گمان می‌کنند که گم کرده‌اند، معشوقی را
    که همیشه چهارچشمی می پائیدند، مبادا
    یک مو از سر عاشقانه‌های خیال آینده‌شان کم شود…
    تنهایی عار نیست…
    پشت صحنه‌ای است از
    عاشقانه‌های نابلوغی که، در حد حرف باقی مانده‌اند،
    مبادا کسب و کار شاعر از سکه بیافتد
    مبادا دنیا رُوی پاشنه شعرهایی بچرخد که
    به تیراژِ چند هزار هزار معاشـقه، منتشر می‌شوند

  • ارام :

    و سرانجام
    از قصه های شکارچیان چیزی نمی ماند
    جز یک مرغابی مرده بر پیشخوان
    رنج آور است
    اما چیز مهمی نیست
    بگذار هرچه دوست دارند
    تعریف کنند
    خوب یا بد
    داستان ها باید ساخته شوند
    اما فراموش نکن
    تو باید مثل انسان زندگی کنی
    جهان جای عجیبی است
    اینجا
    هر کس شلیک می کند
    خودش کشته می شود.

  • مجنون :

    بدیدم دختری در خواب ناز است که نصف سینه اش عریان وباز است
    زدم زانونستم در کنارش
    خداوندا تودنیا آفریدی سروسینه
    بنازم گردش چرخ فلک را که زیر ناف گلستان آفریدی

  • فرشته :

    سلام .

    خسته نباشید . ممنون از پستهای زیباتون.
    من چند تا کامنت گذاشته بودم اما نیستن!!!!

  • saeideh :

    :flr :flr :flr خیلی خیلی قشنگ و با احساس :flr :flr :flr


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید