نفهمیدی که من ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

نفهمیدی که من …

نفهمیدی که من
ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه……
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربانی ات را ثابت کنی
ولی…
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی…
و من
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش…
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1564
برچسب ها : , , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    پستا و کامنتا خیلی خوبه..همینجور فعالیت کنین منم دعاتون میکنم :-D
    ————————————
    تنهائی ام
    لم داده است
    به بیرون پنجره
    و می اندیشد
    بی نور تو
    من ردّ پائی در شبم
    همان اندازه گم شده
    همان اندازه پیدا !

  • نیلوفر :

    زین پس قصه ها یم را برای هیچکس تعریف نمی کنم
    راست میگی کافه چی عزیز
    تنهایی خوبه :-|

    • erfan :

      وای چراااا؟! :(
      تنهایی خوبه ولی باهم بودن خیلی خیلی ازون بهتره…
      فقط این اشتباه ماست که بعضیارو تو تنهایی های خودمون شریک میکنیم…
      هرکسی لیاقتشو نداره…
      کافه چی…؟! O-O :-|

  • نیلوفر :

    ناگهان از آسمان وا شد برویم باب عشق
    تا بتابد بر دل غمدیده ام مهتاب عشق
    تا بروید از درون سینه ام شیرین بیان
    تا به رؤیای رهایی پر کشم در خواب عشق
    آمدم با کوله باری از شکستن های دل
    عازمم، عزم سفر دارم به شهر ناب عشق
    بوسه گاه خلوتم لبهای تنهایی شده
    لب فروبندم مگر لب وا کنم از باب عشق
    خواستم در خود بخشکانم غم تنهاییم
    موج دریای محبت شد دلم در تاب عشق

  • گلبهار :

    عشق آهی ست
    که سال ها ست در گلویم
    به دام افتاده است
    میان سراب چشم هایت
    و لب های عطشان دلم
    که نه راه پس دارد نه راه پیش !

  • گلبهار :

    تو که چشمان تو با هرکه به جز من بد نیست
    تو که در آخر هر جزر نگاهت مد نیست
    تو که دلخوش شده ای با عسل خاطره ها
    غم تو با غم دلتنگی من یک حد نیست!
    سایه ام طعنه به من می زند و می شنوم :
    – اثر از او که همه درد تو می فهمد نیست
    آن که با عشق به چشمان تو با غصه گریست
    این که هرشب به تب سرد تو می خندد نیست
    آن که با هر نفسش مایه ی آرام تو بود
    این که راه نفست را به تو می بندد نیست
    ماهی قرمز احساس دلم در خطر است
    دل تو معنی این فاجعه می فهمد ، نیست ؟
    نیمه ی دیگر من با من از این حرف بزن
    که غم دوری و نادیدن تو ممتد نیست !
    گاه گاهی همه ی هستی این قلب اسیر
    خبر از این دل پر غصه بگیری بد نیست ..

    { رویا باقری }

  • گلبهار :

    بگو دنیا به بار بی کسی هایم بیفزاید
    به چشمان سیاهم گریه ی مستانه می آید
    کدامین میوه ی ممنوعه در دامان من افتاد
    که جای شعر حوّایی درونم درد می زاید
    شبی دیوانه ای با چشم هایش جادویم کرده
    بیاور باطل السحری که بخت تیره بگشاید
    دعایم بی اثر شد، جانماز از بغض من تر شد
    سرم این روزها بیهوده دارد مهر می ساید
    پر از زخم ام برای بردنم راهی بیاب ای مرگ !
    مداوای تو شاید ذرّه ای خوبم کند شاید …

    { ساجده جبارپور }

  • فرشته :

    تو میدونی نفس گیره

    هوای بی تو بودن سخت دلگیره

    تو میدونی تو خیلی وقته میدونی

    نمی فهمی چه بی اندازه بی رحمی

  • فرشته :

    داشتم وب گردی می کردم به این وب برخوردم از این متنش خیلی خوشم اومد باذکر منبع براتون ارسال میکنم.

    چندروزیه که دلم بد جور گرفته دلم هوای بی هیچکس بودن رو داره
    دیگه این دل واسه ما دل نمیشه!!!
    خیلی فکر کردم که امروز چی بنویسم که به دل تو بشینه می خوام از زندگی بنویسم (موضوع تکراریه)

    سهراب میگه :زندگی چیزی نیست که که لب طاقچۀ عادت از یاد منو تو برود
    راست میگه سهراب نمی شه فرار کرد راه گریز نیست ناچاریم به موندن و دلتنگیهامون رو شمردن
    از دید بعضی ها مثل دکارت و شریعتی و نیچه و ..زندگی پیچیده ترین کلامه
    از دید بعضی ها مثل سهراب و نیما و .. زندگی فرصتیه برایه بوییدن گل
    از دید بعضی ها مثل صادق هدایت و انتوان ارتو و… زندگی یه زخم زیبا و بدخیمه
    (چون امشب حالم خوب نیست از دید سومی به قضیه نگاه میکنیم)
    صادق هدایت میگه :در زندگی زخم هایی است مانند خوره که روح انسان را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد
    این جمله اگر چه تلخه ولی واقعیت محضه : زخم _ زخم _ زخم … تاحالا به این کلمه فکر کردید :زخم ؟؟؟؟
    بهرام بیضایی میگه:زخم ها رو باید تحمل کرد طول میکشه ولی خوب میشه
    راست میگه استاد تجربه ثابت کرده غیر از تحمل کاری دیگر نمیشه کرد ولی
    بعضی مواقع جاش میمونه (جای یه زخم سمت چپ قلب آزار میده آدمو)
    احمد عزیزی شاعر محترم میگه :
    زخم ظاهر,شیون بیرون ماست
    زخم باطن,جاری اندر خون ماست
    .
    .
    .
    گاهگاهی زخم لب وا میکند
    عمق ما را نیز معنا میکند
    .
    .
    .
    زخم زیبایی به آهو خورده است
    زخم دانش را ارسطو خورده است
    .
    .
    .
    گاه می سازد بشر با زخم نان
    گاه هم میمیرد از زخم زبان
    .
    .
    .
    زخم,تصویر تپشهای شماست
    زخم,عکس کشمکشهای شماست
    .
    .
    .
    زخمی ام ولی تنم خونخواه نیست
    هیچ کس از زخم دلم آگاه نیست

    چی میخواستیم بنویسیم چی شد!!! از زندگی به زخم رسیدیم
    شاید یه کم تند رفته باشم ولی باور کنید که زندگیه امروزی یک زخم بیش نیست
    با شعر قشنگ سهراب حرفهامو نیمه تموم میذارم:
    زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است رختها رابکنید آب در یک قدمی است…….

    منبع : وقتی دلتنگ شدی بیا اینجا
    حرفهای در گوشی

  • فرشته :

    ای کاش
    نبودنتــــــــــــــــ را هم
    با خود برده بودی…

  • sara :

    …روزها طي شد و رفت.
    تو كه رفتي منِ دلخسته ي پاك
    با همه درد در اين شهر غريب،
    باز عاشق ماندم
    همهْ فكرمْ، همهْ ذكرمْ،آرزوهاي دلِ دربدر و خسته ز هجرم،
    وصل و ديدار تو بود.
    تا كه باز از نفست، روح در من بدمد، زنده باشم با تو، ولي افسوس نشد.ماه‌ها هم طي شد.
    بارها قصه آن، كوچهْ مهتاب مشيري خواندم
    باورم شد كه جهان، زندگي، عشق، اميد،
    سست و بي‌بنياد است
    ولي انگار كه عشقت، يادت، هيچ فكر سفر از اين دل و اين سينه نداشت
    راستي محرم دل،
    كوچه ي خاطره‌هاي تو و من، يادت هست؟!
    كوچه‌اي مثل همان، كوچهْ مهتاب مشيري
    كوچه ي مهر و صفا، كوچه ي پنجره‌ها
    پاي آن تير چراغ،
    وه چه شبهايي بود
    خنده‌ها مي‌كرديم، قصه‌ها مي‌گفتيم
    از اميد، عشق، محبت كه در آن نزديكي،
    در صميميت و پاكي فضا جاري بودو سخن از دل ما، كه به دريا زده بود
    حيف از آن همه اميد دراز
    حيف از آن همه اميد دراز
    در خيالم، با خودم مي‌گفتم :
    كوچهْ مهتاب مشيري شعريست، عشق برتر باشدو به اين صحبت كوتاه خيالم خوش بود.
    ولي افسوس كه ديگر رفتي،
    رفتني بي‌پايان، بي‌عطوفت، بي مهر
    و در اين قصه ي تلخ،
    باز من ماندم و من
    ديگر امروز گذشت
    هرچه بود آخر شد
    ولي از عادت اين دل،
    دلِ تنها،
    دلِ مرده،
    شبْ شبي،
    روشن و مهتاب شبي
    باز از آن كوچه گذشته زير لب مي‌خوانم
    « بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم»
    (توسط طهمورث دادفریان،شعرهای تنهایی)

  • sara :

    آقا اااااا
    امروز هرکاریییییییییی کردم نتونستم کامنت بذارم نمیدونم چرا
    آخرشم عصبانی شدم دیگه بیخیال شدم ولی الان با گوشی اومدم کامنت میذارم یه ذره از عصبانیتم کم شده یه ذره هااااا :(

  • گلبهار :

    با واژه های کوتاه
    سکوت های بلند می نویسم
    به چشم هایت بگو
    عشق که فریاد نمی زند !

  • گلبهار :

    با واژه های کوتاه
    سکوت های بلند می نویسم
    به چشم هایت بگو
    عشق که فریاد نمی زند !

  • گلبهار :

    واژه هایم
    اشک دست های من
    وقت دلتنگی
    برای چشم های تو ست
    دست هایم
    دُرناهای عاشقی
    که از ساحل باران عشق تو
    صدای دریا می چینند

  • گلبهار :

    واژه هایم
    اشک دست های من
    وقت دلتنگی
    برای چشم های تو ست
    دست هایم
    دُرناهای عاشقی
    که از ساحل باران عشق تو
    صدای دریا می چینند

  • گلبهار :

    تو در من چنانی
    که هیچ آئینه ای
    هرگز نمی تواند
    خالی از تصویر باشد
    حتّی اگر نخواهد !

  • گلبهار :

    چشم هایت شاهدند
    که بی تو یک قطره آب خوش
    از گلوی دست هایم
    پائین نرفته است
    در هوای دست های دور تو !

  • ارام :

    گفتی ما به درد هم نمی خوریم
    اما هرگز نفهمیدی
    من تو را برای دردهایم نمی خواستم….


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید